اخیراً شعر را چگونه بخوانیم، نوشته ادوارد هرش (مروارید ۱۴۰۱) و ترجمه مجتبی ویسی را به پایان بردم. نویسنده قصد دارد تا در زمانهای که «می گویند دوران شعر به سر رسیده است» (ص ۵)، ضرورت حضور شعر در زندگی امروزه را به اثبات برساند. کتاب به زبان اصلی در سال ۱۹۹۱، یعنی حدود سی و پنج سال پیش تالیف شده است. با عنایت به شتاب عجیب تحولات در روزگار ما، معلوم نیست اگر نویسنده اکنون میخواست کتاب را بنویسد همین راهبرد و همین طرز استدلال را به کار میبست یا خیر اما سیاست نوشتاری او رهیافت عاطفی – جمال شناسانه به شعر است. او با توصیف دقیق و خلاقانه زیباییهای شعرها سعی دارد خواننده را از همان مسیر عاطفی که خودش عبور کرده بگذراند. برای چنان هدفی چنین روشی مناسب مینماید. کتاب برای خوانندهای که میخواهد شیوه تحلیل شعر را بیاموزد، کاربردی و مفید است. شاید جزییات روش او در تحلیل شعر فارسی کارایی زیادی نداشته باشد اما دست کم میتوان محورهای اصلی تحلیل شعر را از او آموخت و با اعمال خلاقیتهایی از آنها بهره برد. روش پل ای لوزنسکی در کتاب تقلید و خلاقیت در غزل(فرهنگ معاصر ۱۴۰۳) بسیار کاربردیتر است، چون او مستقیماً به سراغ غزل فارسی رفته اما هرش شعرهایی از ملل اروپایی را تحلیل میکند. ممکن است کتاب از نیمهها به بعد برای خواننده فارسی زبان خسته کننده شود. وجه تشخص دیگر کتاب در این است که به شیوه ویلهلم دیلتای در شعر و تجربه خویشتن را از فرم گرایی مفرطی که طرفداران فرمالیسم ادبی بدان گرفتار آمدهاند، بر کنار نگاه داشته است. به نظر هرش، شعر «گره خوردگی عاطفه و خیال در زبان موزون» نیست بلکه «فکر کردن با احساس» است (ص ۴۵) و خوانش شعر نه کشف مناسبتهای فرمی بلکه «رویارویی با اعماق وجود شاعر است» (ص ۹۱) و جوهر شعر «نه کلمه و آوایش، نه «رنگ و خط و پیچیدگی حسی است بلکه تپش ژرفای. جان است» (ص ۳۵۳). البته او به بررسیهای فرمی بی توجه نبوده است و مگر در تحلیل زیبایی شناسانه شعر اصلاً دستاویزی و زمین و زمینهای جز فرم داریم؟ این قدر هست که سعی کرده بررسیهای فرمی را با چاشنی ذوق همراه کند تا از ملالت متن بکاهد و جانب عاطفی و. ذوقی شعر بر طرف صناعتی و تکنیکال آن بچربد. بنابراین اگر فی المثل زبان شعر را بررسی میکند، توجه مخاطب را به این مطلب جلب میکند که «شعر به زبان طراوت میبخشد» (ص ۲۸) یا اگر میخواهد موسیقی کلام را بررسی کند، به سخنی از باتلر استناد میجوید که «شعر بسط ریتمهای گفتار عام و پیوند آن با احساسات عمیق است» (ص ۲۶). ویژگی الهام بخش دیگر کتاب نگاه دراماتیک نویسنده به شعر غنایی است. این شیوه را لوزنسکی هم به خوبی به کار گرفته است. با اتخاذ چنین روشی، بوطیفای شعر غنایی عموماً و ژانر غزل خصوصاً بالکل تغییر میکند. در مجموع، کتاب برای خوانندهای که در صدد آموختن شیوه تحلیل شعر است، مفید و کاربردی مینماید.
اثری، حاصل سالها فکر و مطالعه، و پاسخی عمیق و بنیادی به پرسشهای پیرامون ماهیت، نقش و جایگاه زن در روند ساختن هویت و حقیقت انسانی.
«سرزمین زیکولا» قانونی سخت و منصفانه دارد.
آیا میتوان جنون را نه به عنوان بیماری، بلکه به عنوان شیوهای برای مواجهه با دردهای وجودی تفسیر کرد؟
بوکاک استدلال میکند که روانکاوی فروید میتواند بهعنوان لنزی برای تحلیل انتقادی جامعهی مدرن به کار رود.
محتوای رمان، انسجامی مثالزدنی دارد و حجم عظیم جزئیات دقیق تاریخی، علمی و فرهنگی خواننده را به شگفت وامیدارد.