img
img
img
img
img
روز و شب

ادبیات در برابر مهم‌ترین سوالات زندگی

گسترش: رمان «روز و شب» نوشته‌ی یون فوسه به همت انتشارات وال به چاپ رسیده است. «روز و شب» رمانی است در دو فصل که زندگی یوهانس را از تولد تا مرگ توصیف می‌کند. به زبان گویاتر، نویسنده فقط به شرح لحظه‌ی تولد و مرگ او می‌پردازد، درعین‌حال گوشه‌هایی از زندگی یوهانس، مبالغه‌آمیز، بر خواننده آشکار خواهد شد.

فوسه تلاش می‌کند احساسات جسمی کودک را از صدا تبدیل به واژه، و درنهایت، مبدل به زبان کند. به عبارت دیگر، می‌کوشد مُرده را به تکلم وادارد. زبان نوزاد شامل مصوت‌ها و نواهایی است که راوی آن را به‌کمک لغت‌ها و عبارت‌های کوتاه برای خواننده تفسیر و تعبیر می‌کند.

«روز و شب» نثر جسورانه‌ای دارد. رمانی بی‌نقطه که خواننده را مجبور می‌کند آن را یک‌نفس و بی‌وقفه بخواند. چنان باشتاب و بی‌وقفه که آدمی فاصله‌ی تولد تا مرگ را طی می‌کند. نویسنده جهانی را وصف می‌کند که تاروپودش از جنس خواب‌ها، رؤیاها و آرزوهای ماست. اگر ما قادر به فهم چنین متنی نیستیم شاید به‌دلیل غیاب آن غریزه و حسی باشد که بُعد ظریف و درعین‌حال استوار فلسفه‌ی حیات را به بشر نشان می‌دهد.

رمان سرشار از موسیقی، آهنگ و سکوت است. چنین متن ساحرانه و آهنگینی بیشتر به رقصی میان مرگ و زندگی می‌ماند، رقص در فضایی مه‌آلود بر پلی باریک در مرز سیاهی و سپیده‌دم.

زبان شالوده‌شکن و درعین‌حال آفریننده‌ی رمان در کنار سبک سودایی‌اش، در نگاه اول ما را به یاد نویسندگان بدبین می‌اندازد، اما همین‌که این بی‌قراری دردناک به دیار ناامیدی‌ها می‌رسد، فوسه واکنش‌های متضاد زندگی را به ما نشان می‌دهد. به یقین می‌توان گفت که فوسه موفق به خلق رمانی نمونه و زیبا شده است، ازآن‌رو که تلاش کرده به توضیح لحظه‌ها و وضعیت‌های برزخی و ناممکن بپردازد، تلاش کرده موجودی بی‌زبان را به حرف بیاورد. تلاش کرده تداعی‌های مبهم را مبدل به روشنی‌های زبانی کند. «روز و شب» اثری است که به رابطه‌ی زبان، تفکر و احساسات جسمی بشر می‌پردازد. تک‌گویی درونی این اثر مکرر، آهنگین و دَوَرانی است. این نوع تک‌گویی نشانگر نوعی بی‌قراری جسمی و نوعی تعقّل حسی است، نوعی تفکرِ بناشده بر جسم و جان آدمی.

در این اثر تناقض میان گفت‌وگوها و تک‌گویی‌های درونی چشمگیر و اغراق‌آمیز است. در تک‌گویی‌ها، خصوصاً لحظه‌ای که کودک به دنیا می‌آید، صداها و شخصیت‌ها به هم تبدیل و در هم محو می‌شوند. نسل‌ها تکرار می‌شوند، نام‌ها بار دینی و اسطوره‌ای دارند و اشیا و حوادث عمق می‌یابند و صورت‌های چندگانه به خود می‌گیرند، اما زمانی‌که شخصیت‌ها زبان می‌گشایند، پیام‌ها محتوایی ساده دارند.

در «روز و شب» فوسه سوم‌شخص را به‌عنوان راوی داستان انتخاب می‌کند؛ اما وقتی نواهای نامفهوم شروع می‌شود، زاویه‌ی دید هم عوض می‌شود، در این قسمت راوی هم کودکی است که تازه پا به دنیای ما می‌گذارد و درک او عاری از مفهوم و معناست، موجودی که از طریق رنگ‌ها و اصوات با جهان ما ارتباط می‌گیرد و هم کسی است که می‌خواهد پدر شود. در این قسمت از رمان نویسنده از زاویه‌ی دید مضاعف بهره گرفته است، طوری‌که حس و نوای پدر و فرزند در هم آمیخته و درنهایت یکی شده است.

یون فوسه از معدود نویسندگان نروژیِ درگیر با مسائل نظری ادبیات معاصر است و چکیده‌ای از تفکرات ژاک دریدا، بارنز و آدورنو بنیان نثر او را پایه‌ریزی کرده است. او مصمم است که پاره‌های وصف‌ناپذیر هستی را وصف کند؛ زیرا باور دارد زبان توان انتقال معانی را ندارد، بلکه فقط حرکتی است که با آن گاهی به معنا نزدیک و سپس از آن دور می‌شود.

به نظر فوسه: «زبان و واقعیت هیچ‌گاه بر هم منطبق نخواهند شد. همیشه فضایی خالی و فاصله‌ای میان این دو وجود دارد. وظیفه‌ی نویسنده نزدیک شدن و حرکت در آن فضاست.»

فوسه به آن دسته از نویسندگان تعلق دارد که گرایش به نشانه‌شناسی و نظام نشانه‌ای در زبان دارند. آهنگ و تکرار در کلمه و عبارت، سبک و سیاقش می‌شود و به این شیوه راهش را از واقع‌انگاری سنتی جدا می‌کند. به‌زبان‌دیگر، او واقع‌انگارترین نویسنده می‌شود، زیرا فاصله‌ی زبان و واقعیت را به حداقل ممکن می‌رساند.

قسمتی از رمان روز و شب نوشته‌ی یون فوسه:

خلاصه ما با نون و پنیر و وصله‌پینه بچه‌ها رو بزرگ کردیم. حتی از سیگار خودم می‌زدم چون باید اول هفت سر بچه رو نون می‌دادم ولی از روزی که بازنشسته شدم دیگه دلواپس این‌جور چیزها نیستم، قهوه و سیگار تا بخوای فراوانه مخصوصاً قهوه‌ی امروز صبح که طعم و مزه‌ی قهوه‌ی سابق رو می‌ده، ازاین‌نظر هیچ‌چیز فرق نکرده و درعین‌حال انگار همه‌چیز عوض شده، یوهانس تمام‌قد ایستاده به افق بسته و ابرهای خاکستری بالای سرش نگاه می‌کرد. گفت، همه‌چیز عوض شده؟ آسمان که مثل همیشه‌ست، با همون ابرهای خاکستری و افقِ بسته، مثل همه‌ی روزهای دیگه، همه‌چیز عین قبله، خوم هم همون پیرمرد سابقم، بله یه پیرمرد تمام عیار، اما یه پیرمرد سالم و قوی، مخصوصاً امروز صبح که اون‌قدر سبک و تیزپا بودم که به یاد دوران بچگی‌ام افتادم، اما چرا همیشه بازوی راستم خواب می‌ره؟ یوهانس که به فکر فرو رفته بود با زحمت تکانی به دستش داد و پیش خودش گفت، بله این بازوم همیشه لمسه و به‌ندرت می‌تونم تکونش بدم، بعد به انگشت‌های بلند و خسته و به کناره‌ی ناخن‌های کبود و فرسوده‌ی خودش نگاه کرد و گفت، عجیبه، چرا دست‌هام این‌جوری شده؟

باورم نمی‌شه، عجیبه

یوهانس سعی کرد دستش را تکان بدهد، اما انگار بی‌نتیجه بود، فکر کرد نباید زیاد توقع بیجا داشته باشد، به‌هرحال سنی از او گذشته اما انگار بخشی از ماهیچه‌های صورتش هم تازگی‌ها خواب می‌رفت؛ اشتباه نمی‌کرد، نه، شاید هم اساساً دچار وهم و خیال شده بود، پس بهتر بود با قایقش گشتی در حاشیه‌ی خلیج بزند و مثل گذشته‌ها چندتا ماهی بگیرد، بعد گفت، اگه قلابم فرو بره حتماً می‌تونم چندتایی ماهی بگیرم و ببرم بازار و بفروشمشون، باید زودتر راه بیفتم، زندگی همینه، آدم که نمی‌تونه دست از ماهیگیری بکشه، خُب، اگه نرَم دریا تو این صبح سرد و تاریک چه کار باید بکنم؟ تو این روزهایی که همه مثل هم هستند، دیروز، پریروز، برای او تمام روزها شبیه هم بودند، او سال‌ها بود که به‌رغم میل باطنی‌اش هر روز کله‌ی سحر به دریا رفته بود، در سوز و هوای تاریک باید هر صبح زود بیدار می‌شد، صبح‌ها خانه مرطوب و سرد بود، جز سپیده‌دمِ بعضی از روزهای تابستان، آسمان صبحگاهی این بندر را همیشه انبوه ابرهای سُربی پوشانده بود، حتی همان روزهایی که هوا لطیف و ملایم و آسمان آبی یکدست بود، برای یوهانس همه‌جا تاریک و گرفته به نظر می‌رسید و اغلب از خودش می‌پرسید چرا تمام سپیده‌دم‌ها، چه روزهایی که هوا مه‌آلود و تیره بود و چه آن روزهایی که پرتویی روشن و سبک تا بی‌نهایت ادامه داشت، به‌نظر او همواره خاکستری و سرد می‌آمد، روزهایی خاکستری که سوز گزنده‌اش تا مغزِ استخوان رخنه می‌کرد، او در تمام عمرش چه روزهای جوانی و چه امروز که پیر و افتاده شده بود، از صبح‌ها لذت نبرده بود.

روز و شب را اردشیر اسفندیاری ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۴۰ صفحه‌ی پالتویی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.       

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  توده‌ای‌ها کافکا نمی‌خواندند…

گفت‌وگوهای غیررسمی و صمیمی اغلب فرصت بازخوانی تاریخ‌اند و زاویه‌های دیگری از تاریخ را نشان می‌دهند که در روایت‌های رسمی کمتر دیده می‌شود.

  جایی برای از خود رانده شدن

«بیگانگی از خود» شایدمحوری‌ترین مؤلفه‌ا است که در آثار توماس برنهارد به چشم‌ می‌خورد.

  به موسم بهار سراغ ما را بگیرید

معرفی کتاب «چهار سرباز» نوشته‌ی اوبر مینگارللی

  دریچه‌ای به جهان‌بینی ایرانی

این کتاب گزیده‌ای است از برترین ابیات شاهنامه که به مخاطبان کمک می‌کند تا مفاهیم حکمت، خرد و زیبایی‌شناسی اشعار فردوسی را بهتر درک کنند.

  ابیات بحث‌انگیز حافظ

نگاهی به کتاب شرح بی‌نهایت