گسترش: کتاب «آخرین باجهی تلفن در منهتن» نوشتهی مشترک بِت مرلین و دنیل مظفری به همت نشر مون به چاپ رسیده است. هنگامیکه یک زن جوان احساس میکند به پایان خط رسیده است، وارد یک ماجراجویی مثبت دیکنزی در رمانی شوخ و صمیمانه دربارهی پشیمانیهای گذشته، عشقهای قدیمی، شروعهای جدید و جبران زمان ازدسترفته میشود.
این اثر، یک رمان عاشقانه است که در فصل کریسمس شروع میشود و در طول ماهها ادامه مییابد. در سراسر روایت، داستانِ اوری لارنس و فراز و فرودهایش را دنبال میکنیم تا دوباره خودش را پیدا کند.
در «آخرین باجهی تلفن در منهتن»، اوری لارنس با نامزدش زندگی میکند که مردی بسیار ثروتمند است به گونهای که اوری میتواند هر چیزی را که بخواهد داشته باشد؛ اما وقتی پلیس فدرال به سراغش میآید، متوجه میشود که زندگیاش هرگز واقعی نبوده و نامزدش فقط یک کلاهبردار بوده است. در این میان، رمان وارد فضاهایی معماگونه میشود و سرنخهایی، اوری را به سمت گیب هدایت میکند!
«آخرین باجهی تلفن در منهتن» که رنگ و بوی ادبی دیکنز را با خود به همراه دارد و از دیکنز الهام گرفته است، سفر اوری به سوی خودیابی را پی میگیرد.
بت مرلین مدرک کارشناسی از دانشگاه جورج واشینگتن و دکترای حقوق از دانشکدهی حقوق نیویورک دارد. بث اهل نیویورک و عاشق هر چیزی است که مرتبط با برادوی، کمدیهای عاشقانه و یک لباس مهمانی بلند زیبا باشد. وقتی مشغول نوشتن نیست، وقتش را با همسر، دختر و دو سگ کاواپوی خود ـ با نامهای سوفی و اسکارلت ـ در خانه میگذراند یا در مکان محبوبشان برای تعطیلات، جزیرهی کیاوا در کارولینای جنوبی به سر میبرد.
دنیل مظفری معلم زبان انگلیسی دبیرستان و علاقهمند به بازی با کلمههاست. او در سال ۲۰۱۴، مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشتهی نگارش داستانهای عامهپسند از دانشگاه سیتون هیل دریافت کرد و کمی بعد، در سال ۲۰۱۶، انتشارات فایرفلای هیل را تأسیس کرد. روزها، به دانشآموزانش کمک میکند تا جادوی زبان را کشف کنند و شبها، نویسنده و ناشری است که مأموریت دارد خلاقیت خود را آزاد کند و به یاری دیگران میپردازد تا همین کار را انجام دهند. اگر وقتی در روز باقی بماند، دوست دارد روی پروژهی بازیافت یا هنر کار کند و به مکانهای دور و نزدیک سفر کند. او دو سگ یورکیپو ـ به نامهای جکسون و لیام ـ دارد که از طرفداران پروپاقرص اویند.
قسمتی از کتاب آخرین باجهی تلفن در منهتن:
من و گِیب، دستدردست هم و بدون اینکه مقصد مشخصی داشته باشیم، در خیابان پنجم قدم میزدیم و از کنار مغازهها رد میشدیم و با شگفتی به ویترینهای تزیینشدهی آنها نگاه میکردیم. چون گِیب هنوز از ساندویچ کوفتهقلقلیاش سیر بود و من در بین اجراها چند مشت سیبزمینی سرخشده از آشپزخانه خورده بودم، قید رزرو رستوران فرانسوی را زدیم و به هوای عصرگاهی و غروب آفتاب وارد شدیم. و هوا آنقدر سرد نبود که بتوانم خودم را به گِیب بچسبانم.
«میخواستم با نوشیدنی محبوبت و اجرای لویک از آهنگ لَوی آن رُز دلت رو به دست بیارم؛ اما حالا نمیدونم باید چی کار کنم؛ یعنی، اصلاً یه نفر چطور میتونه با خوراک صدف رقابت کنه؟»
گِیب شانههایش را بالا انداخت و با لبخندی شیطنتآمیز به من نگاه کرد.
«اما چون میخوام که قرارمون خراب نشه، هر کاری رو که تو دلت بخواد، انجام میدیم. فقط کافیه لبتر کنی.»
اولینباری را که با گِیب ملاقات کردم، به خاطر آوردم. او بود که من را با نیویورک آشنا کرد. او گنجینهای از مکانهای پنهان را نشانم میداد که فقط نیویورکیهای واقعی از آنها خبر داشتند. یادم میآید که یکبار با مترو تا خیابان اسکس رفتیم تا بتواند جایی را نشانم دهد که قبلاً کوچهی خیارشور نام داشت و بهخاطر دهها فروشندهای نامگذاری شده بود که زمانی آنجا خیارشور میفروختند. با وجود اینکه فقط چندتا از دکههای خیارشور هنوز در کوچه باقی مانده بودند، ما تمام بعدازظهرمان را آنجا گذراندیم. طعم خیارشورهای مختلف را میچشیدیم و مزهی آنها را با شوخی و خنده نقد میکردیم.
با لحنی مسخره و نخبهمآبانه میگفتیم: «هوم… قطر خوبی داره اما تهمزهی شوید نذاشته که به غایت مطلوب برسه.»
«آه، بله. اینیکی برای ذائقهی تصفیهشدهی من بیشازحد ترشه.»
البته، فروشندهها به اندازهی ما سرگرم نمیشدند.
همین چیزها بود که بودن با گِیب را ویژه میکرد. او همیشه امری جالب و خارقالعاده در چیزهای عادی پیدا میکرد که من را سرزنده نگه میداشت. آدام هر مناسبتی را پر زرق و برق و مجلل میکرد اما برخلاف او، گِیب همهچیز را ساده و بیپیرایه انجام میداد. هیچ نت یا انگیزهی پنهانی در او وجود نداشت. او خودش بود و این موضوع به من آرامش میداد؛ بهویژه بعد از اینکه فهمیدم آدام ده اسم مستعار مختلف و هزاران چهرهی دروغین دارد.
دلیل علاقهام به گِیب، همین صداقت و قلب صاف و سادهی او بود. او همیشه به من احساس امنیت و حمایت میداد. از اینکه الان و هنگام رقص با او در کافهی میمی جسمم آرام بود، لذت میبردم.
آخرین باجهی تلفن در منهتن را مریم اقدام ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۰۴ صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
این اثر، یک رمان عاشقانه است که در فصل کریسمس شروع میشود و در طول ماهها ادامه مییابد.
معرفی کتاب «درآمدی بر شناخت دین و فرهنگ زردشتی»
درباره کتاب ادبیات تطبیقی که بیانیهای جسورانه برای بازاندیشی در جایگاه ادبیات در جهان پرآشوب و متحول است
سفری در سلوک اگزیستانسیل
روایت تاریخ در آثار رضا جولایی