الف: احتمالاً روانکاوی قَدَرترین و پیچیدهترین شاخهی روانشناسی باشد. این شاخه با نام و نظریات فروید عجین شده است، طوری که اغلب افراد از روانکاوی، دیدگاههای فروید به ذهنشان متبادر میشود. بله، خیلیها خیال میکنند روانکاوی یعنی دیدگاههای فروید. اما واقعیت این است که نهفقط روانکاوی مساوی با روانکاوی فروید نیست، بلکه حالا دیگر چند دهه است که از دیدگاههای او عبور کردهاند. در اینجا فقط با یک مشکل علمی سروکار نداریم، بلکه یک معضل عملی مضر هم وجود دارد. کسانی که به فروید چسبیدهاند، در بعد بالینی، به روشهای درمانی ناکارآمد چسبیدهاند. و این یعنی جهل درمانگران و ضرر مراجعان.
استیون میچل و مارگارت بلک در پیشگفتار کتاب چهار باور نادرست و البته رایج در باب روانکاوی را ذکر و نقد میکنند: «روانکاوی عمدتاً حاصل کار یک نفر است»، «روانکاوی معاصر، در نظریه و روش بالینی، کموبیش همانی است که در زمان فروید بود»، «روانکاوی منسوخ و ازمدافتاده است» و «روانکاوی فرقهای است رازآمیز که باید بدان گروید و سالها برایش ممارست کرد». کل این کتاب را میتوان ابطال این باورها به شمار آورد، بهعلاوهی نشان دادن تفصیلی نقطهی مقابلشان. به عبارت دیگر، تاریخ روانکاوی، پس از فروید، بهخوبی نشان میدهد که تقریباً همهی نظریات فروید رد شدهاند؛ لااقل در شکل خامشان. پس سهم فروید چه میشود؟ میتوان اینطور گفت که فروید مجموعهای از مسائل را برای مشتاقان به ارث گذاشت که روی آنها کار کنند. اما پاسخهایی که به آن مسائل داده بود، همگی کنار گذاشته شدند.
معضل دیگر در باب روانکاوی، بدفهمی فراگیر در آموزش نادرست آن است. نویسندگان میخواهند در این اثر خود شکل درست آن نیز را ارائه کنند. نویسندگان بر این باورند که «اگر مفاهیم روانکاوی بهدرستی تعلیم داده شوند، بهجای بیمایه ساختن تجربهی آدمی، آن را پرمایه و بهجای تضعیف، آن را تقویت، و بهجای تکرار، بدان ژرفا میبخشند. با چنین آرمانی به نگارش این کتاب دست زدیم، به این امید که محتوای آن برای خواننده برانگیزنده و چالشبرانگیز و عمیقاً قابلفهم باشد.»
واضح است که هدف نویسندگان صرفاً سلبی نیست تا فقط ثابت کنند که این پندارهای رایج نادرستاند. هدف اصلی ایجابی است؛ اثبات گزینههای گوناگون و امکانات خلاقانهی روانکاوی. روشن است که بهترین روش این است که نشان دهند عملاً و بالفعل چه نظریات متفاوتی ارائه شده است. چنین کاری تسلطی شگرف بر جریان روانکاوی را الزامی میکند. نویسندگان نهفقط این دانش نظری گسترده را دارند بلکه در بعد عملی و تجربی روانکاوی هم مسلطاند و این دو حیطه را به هم ربط میدهند. از اینرو، این کتاب نهفقط برای تدریس و پژوهش آکادمیک منبع مهمی به شمار میآید، بلکه برای فعالیتهای بالینی نیز سخت سودمند است.
این کتاب علاوه بر پیشگفتارها و درآمد مفصل، نیز یادداشتها و چند ضمیمه، از نُه فصل تشکیل شده است. در این میان، فصل اول، «زیگموند فروید و سنت روانکاوی کلاسیک»، از همه کوتاهتر است؛ سی صفحه. در این فصل، نویسندگان به دیدگاههای فروید میپردازند و پایههای سنتی را که بنا نهاد تشریح میکنند. هدف این است که زمینهی فهم فصلهای بعدی فراهم شود.
از فصل دوم تا هفتم با مکاتب و نظریات روانکاوان بزرگ و نوآور بعدی آشنا میشویم، بهطور مشخص: روانشناسی ایگو (آنا فروید، هاینست هارتمن، رنه اشپیتش، مارگارت مالر و ادیت جیکوبسن)، روانکاوی بینشخصی (هری استک سالیوان و کلارا تامپسن)، نظریهی کلاینی (ملانی کلاین و ویلفرد بیون)، مکتب روابط موضوعی بریتانیایی (ویلیام دانلد دادز فربرن و دانلد وینیکات، فرنتسی مایکل بالینت، جان بالبی و هری گانتریپ)، روانشناسی هویت و خود (اریک اریکسون و هاینتس کوهوت) و تجدیدنظرطلبان فروید و معاصر (اتو کرنبرگ، روی شیفر، هانس لوئوالد و ژاک لکان).
این تنوع غنی در مکاتب و نظریات نشان میدهد که روانکاوی علاوه بر گستردگی حوزههایش، شکلها یا بهاصطلاح امروزیها، ورژنهای مختلفی دارد که با هم تفاوت جدی دارند. البته این تفاوتها گاه مکمل هم بودهاند و برخی هم معارض یکدیگرند. نام بردن از افراد هم برای این است که گسترهی دانش نویسندگان از حوزهی روانکاوی روشن شود. اما دو فصل پایانی اوج استادی و تسلط درخشان نویسندگان را میبینیم (البته عمدتاً استیون میچل). در فصل هشتم، «اختلافات نظریِ» همهی روانکاوان جمعبندی میشود؛ یعنی مسئلههای اساسی و کلی روانکاوی طرح میشوند و پاسخ متفاوت هر مکتب ارائه میشود. در فصل نهم، «اختلافات تکنیکی» و روشهای درمانی متفاوت روانکاوان دستهبندی میشوند.
مترجمان ضمیمهای به کتاب افزودهاند که مهمترین روانکاوان پس از درگذشت استیون میچل را معرفی میکند: پیتر فوناگی، الن شور، دنیل سیگل، استیون پورجس و جریان عصبروانکاوی. مترجمان همچنین یک واژهنامهی توصیفی مفصل و پروپیمان هم افزودهاند؛ تعریف و توضیح ۲۸۳ اصطلاح روانکاوی. در مجموع، با کتابی مواجهیم که جامع و بیطرف است و چگونگی کاربرد هر نظریه و نحوهی ربط و نسبت هر مکتب روانکاوی با روانکاوی فروید را نشان میدهد.
افزون بر همهی اینها، جریان روانکاوی اهمیت فرهنگی دارد، زیرا در تقریباً حوزههای مربوط به انسان مؤثر بوده است. از سیاست بگیرید تا هنر و ادبیات. در کنار این، ارزش روانکاوی به این است که هر کسی میتواند از آن استفاده کند و برای مقاصد شخصی یا حرفهای خود از آن بهرهها بگیرد. بنابراین آشنایی درست با روانکاوی امکانی برای فهمی متفاوت در بسیاری از عرصهها فراهم میآورد. برای نمونه، از روانکاوی پسافرویدی میآموزیم که روانکاوی نوعی هنر ارتباط است. سرشت روانی انسان در ارتباط شکل میگیرد و رشد میکند. لذا برای حل مشکلات هم باید سراغ ارتباط رفت و از طریق شکلگیری یک رابطهی خوب نارساییها را به سامان رساند. این هم یک مثال:
«فربرن این مفروضهی فروید را که انگیزهی بنیادین در زندگی لذت است به پرسش کشید و در عوض نقطهی عزیمت دیگری اختیار کرد: لیبیدو موضوعجوست نه لذتجو. کشش انگیزشی بنیادین در تجارب آدمی نه کامیابی و کاهش تنش و وسیله قرار دادن دیگران برای رسیدن به این هدف، بلکه برقراری رابطه با دیگران بهمنزلهی هدفی فینفسه است. در نظر فروید، نوزاد ارگانیسمی منفرد است؛ اهمیت دیگران فقط در نقشی است که در ارضای نیازهای نوزاد دارند. در مقابل، از دید فربرن نوزاد برای تعامل با محیط انسانی آمادگی ذاتی دارد. فربرن گمان میکرد فرض موضوعجوییِ لیبیدو چارچوب بسیار قانعکنندهتر و جمع و جورتری برای تببین مشاهدات فروید است که ماهیت اصلی آن چسبندگی است، نه انعطافپذیری. کودک از طریق هر شیوهای که والدین در اختیارش بگذارند با آنان رابطه برقرار میکند و آن شیوههای ارتباطی به الگوهای دلبستگی و رابطهی با دیگران در تمام عمر بدل میشوند.
لذت در نظام فربرن چه جایی دارد؟ لذت یکی از شیوهها و احتمالاً عالیترین شیوهی ارتباط با دیگران است. اگر تعاملات والدین با کودک لذتبخش باشد، کودک لذتجو میشود و البته لذتجویی برایش نه هدفی فینفسه، بلکه شیوهای آموخته برای ارتباط و تعامل با دیگران است. اگر والدین اغلب مسبب تجارب دردناک باشند چه؟ آیا طبق اصل لذت فروید، کودک از والدین روی برمیگرداند و به دیگر موضوعهای لذتبخش روی میآورد؟ البته که نه.»
ابرتهدیدها به سوی ما میآیند. پیامدهای آنها زندگی ما را به لرزه درخواهد آورد و نظم جهانی را طوری دگرگون خواهد کرد که هیچ کس تاکنون تجربه نکرده.
نگاهی به کتاب «تسخیر نان» اثر پیتر کروپوتکین
رودوردا در این داستان و از زبان پسرکی چهاردهساله دهکدهای بینام را تصویر میکند که مردمانش به شدت اسیر سنن خرافیاند و باوری راستین به آنها دارند.
نگاهی به کتاب «ابرها بر فراز متاپونتیون» نوشته «ایویند یونسون»
لوییس اسپیلزبری در کتاب خود با لحنی ساده و روان باعث میشود که کودکان به راحتی با متن ارتباط برقرار و اطلاعات مهمی را کسب کنند.