گسترش: کتاب «رستوران عشق نویافته» نوشتهی ایتو اوگاوا به همت نشر رایبد به چاپ رسیده است. این رمان اثری است در ستایش غذا. رینکو، دختر جوانی است که به پیشهی آشپزی و کار در رستورانهایی از کشورهای مختلف مشغول است. او پس از تجربهی عشقی نافرجام به زادگاهش بازمیگردد تا دیگران را با دستور پخت غذاهای بینظیر و منحصربهفردی که از مادربزرگش آموخته مسحور کند.
ایتو اوگاوا در «رستوران عشق نویافته» نوعی ظریف از رئالیسم جادویی را خلق کرده است. آمیختن هنرمندانهی غذا و شخصیتپردازی و ترکیب سکوت و دیالوگ فرم ادبی جذابی را خلق کرده است. کل کتاب شبیه یک سفر مراقبه است. این داستانی است که نشان میدهد چگونه غذاهای پختهشده با این همه عشق، مراقبت و توجه میتوانند حال افراد را خوب و آنها را متحول کنند.
ایتو اوگاوا نویسنده، ترانهسرا، خواننده و مترجم متولد سال ۱۹۷۳ در استان یاماگاتای ژاپن است. برخی از کتابهای او در دنیا تحسین شدهاند. او بعد از انتشار نخستین کتابش در سال ۲۰۰۸، بیش از سی کتاب منتشر کرده است که از جملهی آنها میتوان به رمان «رستوران عشق نویافته» اشاره کرد؛ این کتاب در سال ۲۰۰۸، به نگارش درآمده و به چندین زبان زندهی دنیا از جمله انگلیسی، فرانسه و… ترجمه شده است. کتابهای دیگر او نیز به زبانهای کرهای، فرانسوی، انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، چینی و ویتنامی ترجمه شدهاند.
رمان «رستوران عشق نویافته» برندهی جایزهی باکارلای ایتالیا در سال ۲۰۱۱ و جایزهی اوژنی برازیر فرانسه در سال ۲۰۱۳ شد.
قسمتی از کتاب رستوران عشق نویافته:
اولینبار از یک سرآشپز ایرانی که با هم در رستوران ترکی کار میکردیم یاد گرفتم که چطور کاری انار درست کنم. اضافه کردن چند مشت دانهی انار به کاری رنگ یاقوتی پررنگی میدهد و البته طعمیترش و شیرین که دهان آدم را آب میاندازد. من هیچوقت به ایران نرفتهام، ولی طعم آن خوراک کاری این قدرت را داشت که تصاویر منظرههای ایران را بهصورت قهوهایرنگ در آدم برانگیزاند. برای من یک غذای ویژه بود. غذایی که من و دوستپسرم تصمیم گرفتیم در منوی رستورانی که قرار بود باز کنیم بگنجانیم. پس ما اولین نفری بودیم که آن را به ژاپنیها معرفی میکرد.
روز قبل تدارک کاری رفتم به کوهستان و از چندین درخت بالا کشیدم تا بتوانم انارهای مورد نیازم را بچینم. برایم مهم بود که در غذاخوریام تا حد ممکن از تولیدات محلی استفاده کنم. وقتی بالای درخت نشسته بودم دانهی اناری از یکی از درختها به دهان گذاشتم، خیلی ترشتر و عطردارتر از انارهایی بود که قبلاً استفاده میکردم. تعجبآور بود که به نظر میرسید تمام اعضای بدنم زنده شده است و تجربهاش از آن انارهای سوپرمارکتی با آن لفافهای اضافیشان بهتر بود. این انارها واقعاً وحشی بودند و در آشپزخانهام منتظر فرصتی بودند تا به خوراک کاری کوما منتقل شوند.
همانطور که شومینه را روشن میکردم، احساس کردم با بوی مقدسی مواجه شدم. بندهای پیشبند تازهام را سفت کردم، پارچهای دور سرم پیچیدم و دستهایم را بادقت با صابون شستم. بعد از روزی که روی درخت انجیر موهایم را کوتاه کرده بودم، حس کردم کوتاهیشان را دوست دارم. به سالن زیبایی در حاشیهی دهکده رفتم و ازشان خواستم موهایم را با تیغ برقی از ته بزنند. حالا هر سه روز یکبار یا بیشتر خودم با تیغ میتراشیدمشان. این موضوع برایم معنا داشت، حالا دیگر لازم نبود نگران این باشم که موهایم توی غذا بریزد و دیگر بههیچوجه دلم نمیخواست که خودم را در چشم دیگران جذاب به نظر بیاورم. حتی تا جایی پیش رفتم که در نظر داشتم ابروهایم را هم بتراشم، ولی در لحظهی آخر منصرف شدم به این خاطر که مشتریها را میترساند.
به پیشخوان آشپزخانهی تمیز و مرتب تکیه داده بودم، در کنار انارها چند عدد پیاز و تکهای گوشت گاو هم بود که به نظر میرسید منتظر پخته شدن نیستند. دستهای تازه شستهشدهام را روی آنها گذاشتم و یکییکی بالا آوردم و جلوی صورتم گرفتمشان، مثل گرامی داشتن زندگی جدیدی که به این جهان وارد شده. بعد چشمهایم را بستم و چند حرف را با حرفهای دیگر جایگزین کردم. کسی به این کار مجبورم نکرده بود، ولی یک جورهایی عادت کرده بودم این مراسم را قبل از شروع آشپزی انجام دهم. دوست داشتم با بالا آوردن هریک از مواد نزدیک صورتم و لذت بردن از عطرش، بپرسم دوست دارد چطور پخته شود و به صدایش گوش کنم که جوابم را بدهد. البته، این فقط تصورات من بود، ولی اغلب احساس میکنم میتوانم صداهای ضعیفشان را بشنوم و وقتی توانستم، در ذهنم تصور میکردم زانو زدهام و پیش خدای آشپزی دعا میکنم.
خدای عزیز، اجازه بده من در درست کردن یک خوراک کاری خوب موفق بشم. بذار به این مواد غذایی کمک کنم که بدون ناامیدی طعمشون رو آزاد کنن، بدون اینکه بهشون صدمه بزنم و بدون حیف و میل کردن.
وقتی احساس کردم دعایم به خدای آشپزی رسید، آهسته چشمهایم را باز کردم و خودم را در دنیای آشپزی گم کردم. به محض خرد کردن پیاز، چشمهایم پر از اشک شد. دندان قروچه کردم، مطمئن نبودم چه مقدار از اشکها برای پیاز است و چه مقدارشان برای یادآوری خاطرات دوستپسرم؛ ولی حتی وقتی اشکهایم مثل تخمهای لاکپشت دریایی در ساحل به روی گونههایم میغلتید، هنوز به خرد کردن ادامه میدادم. درواقع، تمام مسیر درست کردن خوراک کاری انار را گریه کردم. لحظاتی که با دوستپسرم بودم یکییکی از جعبهی خاطراتم بیرون میآمد، به اشک تبدیل میشد و میگریخت. فقط در آن زمان بود که فهمیدم چطور شهر را با آن همه گیجی ترک کردم و در تمام مدتی که افکار مربوط به دوستپسرم را به جایی در عمق وجودم پایین میزدم، خودم را به کلی در ساختن غذاخوری غرق کردهام؛ ولی حالا آماده بودند که به بیرون سرریز شوند. مثل دستمالهای رنگارنگ ارزان شعبدهبازی که از جیبش بیرون میآید، در مقابل من همهچیز را به سایههای نوستالژی رنگ میزند، تا جایی که حتی نمیتوانم بگویم آیا پیازها قهوهای شده بودند یا نه؛ ولی در کمتر از یک ساعت، بوی ترش و شیرین کاری انار آشپزخانه را پر کرد.
رستوران عشق نویافته را فرانک حیدریان ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۳۰ صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
داستان بلند یا نوولای دهانهای گشاد، نوشتهی محمد زفزاف، نویسندهی شهیر مراکشی، در زمرهی یکی از آثار درخشان ادبیات عرب قرار دارد.
ایتو اوگاوا در «رستوران عشق نویافته» نوعی ظریف از رئالیسم جادویی را خلق کرده است.
«نمایش و خنیا در ایران» پژوهشی تاریخی و مردمشناختی است که میتوان آن را گشتوگذاری طولانی در کنشهای نمایشی و حرکتهای موزون ایران از خلال هزارهها دانست.
معرفی نمایشنامهی «اودوسئوس و پنلوپه» نوشتهی ماریو بارگاس یوسا
دربارهی رمان «دیااکو، نخستین پادشاه ایران»