محمود فتوحی، ایرانیان و رؤیای قرآن پارسی، تهران، انتشارات سخن، ۱۴۰۳، ۲۳۹ص.
مؤلف کتاب به هنگام بحث دربارهٔ شاهنامهٔ فردوسی متذکر میشود که هم شیخ صادق خلخالی و هم احمد شاملو هر دو از شاهنامه به زشتی یاد کردهاند (ص ۱۱۶-۱۱۷). خواننده در این موضع ناگهان از خود میپرسد واقعاً چرا افرادی تا بدین حد متفاوت، باید چنان نگاه تحقیرآمیز مشترکی نسبت به فردوسی داشته باشند؟ البته چنین نگاهی از سوی خلخالی چندان حیرتانگیز نیست زیرا بسیاری از همتایان او از قرنها پیش تاکنون چنین نظری دربارهٔ شاهنامه داشتهاند، اما اتخاذ چنین دیدگاهی از جانب نابغهٔ سخنشناسی چون شاملو واقعاً که حیرتآور است. بیگمان این اشتراک نظر، بیش از هرچیز به سیطرهٔ «ایدئولوژی» بر افکار آنان باز میگردد، و به اینکه هرچه در خدمت ایدئولوژی خودشان نباشد لاجرم مردود و منفور است! اقبال افراطی ملتپرستان ایرانی نیز به شاهنامه، روی دیگر همان سکهٔ سیطرهٔ ایدئولوژیکی است که آن نیز هیچ ربطی به ادبیات ندارد. درواقع برای اذهانِ ایدئولوژیزده، چه مذهبی چه چپ و چه ملی، هیچ پدیدهٔ مستقل و قائمبهذاتی به نام ادبیات وجود ندارد!
دکتر فتوحی بهدرستی نشان میدهد که آنچه شاهنامهٔ فردوسی را از دهها منظومهٔ حماسی دیگر متمایز میکند و شأنی «اَبَرمتنی» بدان میبخشد، بیش از هرچیز وابسته به ویژگیهایی است مانند فصاحت، صناعتمندی، انسجام متن، خیالانگیزی، غَرابت، دیرینگی، رازناکی، غنای معنایی، جذابیت نمایشی و روایی و نیز قابلیت رمزوارگی و تأویلپذیری (ص ۱۳۱). همین ویژگیهاست که پدیدهای مستقل به نام ادبیات را جدا از هر ایدئولوژی و نگاه تاریخی پدید میآورد و به خوانندگان اجازه میدهد تا ادبیات را صرفاً در مقام ادبیات بخوانند و از آن لذت ببرند و آن را ارزیابی کنند.
دکتر فتوحی در فصل آغازین کتاب طی بحثی نظری، متون بزرگ کلاسیک، یا به تعبیر خودش «اَبَرمَتن»ها را به دو دسته «شاهکار»ها و «فَرَهمَتن»ها تقسیم میکند. وی هر ابرمتنی را از دو زاویه قابل بررسی میداند، یکی ماهیت خود متن و نوشتار و صناعات و انسجام اجزاء آن، و دیگری هویت یا سرگذشت بیرونی متن و تاثیری که بر جهان بیرون میگذارد و نیز اقبالی که از بیرون دریافت میکند. وی تصریح میکند که شاهکارهای ادبی غالباً ماهیتی عالی و ساختاری تأویلپذیر دارند در حالیکه فرهمتنها از هویتی برجسته برخوردارند و در عالیترین شکل خود، امکان تأویلپذیری را هرچه کمتر میکنند. وی به دنبال این مقدمات، سه شاهکار ادبی فارسی، یعنی شاهنامهٔ فردوسی و مثنوی مولوی و غزلیات حافظ را بررسی میکند و میکوشد تا با تأمل در عوامل ماهیتی (درونمتنی) و هویتی (برونمتنی) آنها، به این سؤال پاسخ دهد که این سه ابرمتن فارسی تا چه حد به مرتبهٔ فرهمتنی و به آنچه وی «قرآن پارسی» مینامد نزدیک شدهاند.
مطالعهٔ این کتاب پرمغز و خواندنی خواننده را با ساحات جدیدی در بررسی رابطهٔ زبان و متن در ادبیات کلاسیک فارسی آشنا میسازد.
کتابی برای اهلی کردن رنجها
بزرگترین نقطه قوت این کتاب، صداقت بیپرده و شجاعت نویسنده در بیان احساسات و تجربیات دشواری است که اغلب در گفتوگوهای مربوط به مادری نادیده گرفته میشوند.
گفتوگوهای غیررسمی و صمیمی اغلب فرصت بازخوانی تاریخاند و زاویههای دیگری از تاریخ را نشان میدهند که در روایتهای رسمی کمتر دیده میشود.
«بیگانگی از خود» شایدمحوریترین مؤلفها است که در آثار توماس برنهارد به چشم میخورد.
معرفی کتاب «چهار سرباز» نوشتهی اوبر مینگارللی