img
img
img
img
img
محاکمه خوک

داستان محاکمه‌ای غریب و آشنا

کافه‌ بوک: کتاب محاکمه خوک یک رمان تاریخی بر اساس مستندات واقعی‌ست. نویسنده در این رمان خود، موضوع تاریخی محاکمه کردن حیوانات را که از قرن سیزدهم تا هجدهم در فرانسه و سرتاسر اروپا رواج داشت نقد می‌کند. بسیاری از صحنه‌های کتاب با پشتوانه تحقیقاتی که انجام داده، نمونه‌های نمایشی‌شده‌ی گزارش‌های واقعی از صحنه‌های دادگاه‌ها هستند. اما روایت‌های هولناک کتاب حاضر را نمی‌توان صرفاٌ به یک روایت تاریخی عجیب تقلیل داد.

کتاب محاکمه خوک داستان محاکمه‌ای غریب و آشناست. شاید دور از ذهن و مسخره به نظر برسد اما دادگاهی تمام‌وکمال برای حیوان در جایگاه متهم، با وکیل‌مدافع و هیأت منصفه و حضار تشکیل می‌شود و حیوان را با تشریفات کامل محاکمه می‌کنند. اُسکار کوپ فان در این داستان بلند و البته هولناک چیزی را روایت می‌کند که بین قرن سیزدهم عیناً در کار بوده است. به نظر می‌رسد این موضوع در دنیای امروز هم ادامه دارد. در مقدمه کتاب، مترجم چنین می‌نویسد: «بر اساس روزنامه زمان، چاپ ترکیه در سال ۲۰۰۳؛ شورای بزرگان شهر آکپینار در آناتولی شرقی، الاغی را به دلیل رفتاری تهاجمی مجرم شناخت. شهردار شهر بعد از تکرار رفتارهای تهاجمی این الاغ علیه شهروندان و گاوها و گوسفندان، ریش سفیدان را گرد هم آورد و از آن‌ها خواست در مورد او حکم کنند و آن‌ها الاغ بینوا را به مرگ محکوم کردند!»

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

نویسنده جوان این رمان با طرح چنین داستان جسورانه‌ای، نگاهی نمادین و انتقادی دارد به سیستم‌های قضایی‌ای که وظیفه‌شان برقراری عدالت است اما ظاهراً بویی از آن نبرده‌اند؛ داستانی که اگرچه ریشه در قرون گذشته دارد اما هنوز هم برای این روزها تازه است.

کتاب محاکمه خوک

متهم یک خوک است که باعث مرگ یک نوزاد شده است. این حیوان از خودش دفاع نمی‌کند چون توانایی‌اش را ندارد، شواهد مبنی بر گناهکار بودنش خیلی ساده جور می‌شود، مدارک شامل گزارشی می‌شود که چیزی جز طبیعتِ خوک نیست، اما همچنان او گناهکار است. این فرایند، برای یک خوک، موقعیتی مضحک، و برای انسان، موقعیتی پرتکرار است!

داستان کتاب محاکمه خوک از روزی شروع می‌شود که یک خوک در گشت و گذار روزانه‌اش کودکی را به قتل می‌رساند و از محل جنایت دور می‌شود. با سر و صدای مادرِ نوزاد، مردان روستا خوک را زیر درختی خوابیده می‌یابند در حالی که خونِ داغ از دهانش جاری است. قاتل دستگیر و به‌دست دادگستری سپرده می‌شود تا دادگاه عدالت را جاری کند. داستان اصلی از همین‌جا آغاز می‌شود: خوک چطور باید از خودش دفاع کند؟ رفتار انسان‌ها در برابر موجودی که زبانِ دفاع از خود ندارد چگونه است؟

بخش محاکمه داستان، با فرمی شبیه به نمایشنامه، تمرکز ویژه‌ای روی دیالوگ‌های میان وکیل‌مدافع خوک و وکیل خانواده‌ی مقتول دارد. یک سمت، حیوانی‌ست که درکی از مقوله گناه و مجازات ندارد، و سمت دیگر خانواده داغداری‌ست که انتظار برقراری عدالت و قصاص را دارند، حتی در مقابل یک حیوان. در طی این گفت و گوها معانیِ گناه، انتقام، انگیزه‌های شر به بازی گرفته و بازیابی می‌شوند. آیا صرفِ کشتن، به ما مجوز برای کشتن دیگری را می‌دهد؟ آیا صرفِ کشتن، آزادانه کشتن، با مسئولیت همراه است؟ آیا صرفِ کشتن، برای قضاوت کافی‌ست؟ یا باید جنایت «درک» شود؟

این‌ها مسائلی‌ست که اسکار کوپ فان به بهانه این روایت، در کتاب محاکمه خوک به سراغشان می‌رود. و معتقد است در حین اعدام، از قاضی و جلاد گرفته تا تمام کسانی که مشغول تماشای این نمایش‌اند، جانی و متوحش هستند. درحالی که نقابِ عدالت را به چهره زده‌اند و با دست‌های خونی، خون‌شویی می‌کنند.

فارغ از این روایتِ عجیب. بهره بردن از این حادثه برای نویسنده دلیلی هوشمندانه دارد. تجسمِ محاکمه کردنِ یک خوک، نه صرفا تصویرِ یک حیوان به مثابه انسان، که تصویر انسان در جایگاه یک حیوان است! گویی که ما نیز، در چنین موقعیت‌هایی چیزی جز یک حیوان نیستیم. به سادگی گناهکار خوانده می‌شویم. بی آنکه چهارچوب آن گناه برایمان قابل هضم و درک باشد. بی آنکه توان مقابله با جبر حاکم را داشته باشیم. همانقدر وانهاده، همانقدر ضعیف، و همانقدر بی‌دفاع. این موقعیتِ تکرار شونده و پذیرفتنی برای یک انسان، اگر با تصویرِ یک حیوان جایگزین شود، ببینید که چقدر مضحک می‌نماید.

اسکار کوپ فان می‌گوید که: «می‌خواسته وحشی‌گری آن سیستم قضایی را روایت کند و به همین دلیل در این کتاب کم‌حجم سراغ چنین سوژه عجیب اما جسورانه‌ای رفته تا به بخشی از تاریخ سیاه بشریت نور بتاباند.» او همچنین می‌گوید اگرچه سالیانی بسیار از روزگاری گذشته که انسان‌ها خوی وحشی‌گری خود را با محاکمه حیوانات به نمایش می‌گذاشتند اما بعید نیست که هنوز هم بشود چنین دادگاه‌های مضحکی را در سراسر جهان یافت.

جملاتی از متن کتاب

در این فاصله پسربچه‌ای رفته بود پی ژاندارم‌ها. وقتی خونی ریخته می‌شود، قانون سنگر است. امنیه‌چی‌ها عجله‌ای راه افتادند؛ یک بار هم که خبری از دزدی یا زد و خورد نبود، نمی‌خواستند حادثه را از دست بدهند. وقتی رسیدند که مردها به دامش انداخته بودند. روی لثه‌های هیولا هنوز آثار جنایتش دیده می‌شد. با دیدن نگاه حیوانی شکار شده و دندان‌های قوی و جسم غول‌آسا و برهنه و آفتاب سوخته‌اش غافلگیر شدند. پاهایش را با ریسمان‌های سرهم‌بندی شده بسته بودند و از گردن تحت اختیارش گرفته بودند. به این فکر نکرده بودند که بپوشانندش. دست کم او را بی‌محاکمه اعدام نکرده بودند.

او کار می‌کند. در زندان به کسانی گوش می‌دهد که به‌زودی می‌میرند. بعد با آنها حرف می‌زند. کلمات مهربانی و بخشش است که ورد زبانش است و به‌کار می‌برد. آیا هنوز به کارش اعتقاد دارد؟ از خودش سؤال نمی‌کند. مردانی که خود را در رسالتی بی‌پایان می‌اندازند اغلب حرکاتشان را تکرار می‌کنند بدون اینکه به آنها فکر کنند. بالأخره حلقهٔ کسانی که او با آنها سر و کار دارد چندان گسترده نیست: تسلیم‌شده‌ها و آنهایی که طلب مغفرت می‌کنند و کسانی که می‌ترسند و پریشان‌ها. همهٔ آنها را ملاقات می‌کرد و آنها چند ساعت بعد مُرده بودند.

کشتن یک کودک! رذالتی بدتر از این سراغ داریم؟ تهدید استعاره نیست، روبروی شماست، آنجاست، با طناب بسته شده شده. بوی گند می‌دهد. بی‌شرمانه و بی‌پشیمانی می‌کشد. توضیح نمی‌دهد چراکه متولد شده تا ویران کند، تا هرچیز ناب را بسوزاند. انتخاب با شماست. یا طنابها را تنگ می‌کنیم و گردن شر را می‌شکنیم یا گره را باز می‌کنیم و همه با هم محض خوشیِ فرمانروای مستبد سر تسلیم فرود می‌آوریم.

چیزی از او نمی‌دانستند؛ نه اسمش، نه سنش. وارسی‌اش کردند، نه خبری از خالکوبی بود، نه نشانه ناجوری. بعد کوشیدند هرطور که می‌توانند به او انگی بزنند. ستیزه‌خو نبود. خشمی نداشت. کمی گیج‌کننده بود. شاید ترجیح می‌دادند سر به شورش بردارد و هلاک شود و بتوانند به او تجاوز کنند و او را زیر یوغ خود بکشانند امّا به نظر می‌رسید حواسش به این چیزها نیست. هرگز نه نمی‌گفت؛ هیچ‌وقت بله هم نمی‌گفت.

ژان قبل از اینکه انسان باشد، مامور اعدام است. پس این مسئله‌ای نیست که بدون باقی گذاشتن هیچ ردی محو شود. مشاغلی مثل این آثاری به‌جا می‌گذارند. آدم آلوده می‌شود. با خودش بذرهای مرگ را می‌برد و می‌آورد.

دیگر از کتک‌زدنش لذتی نمی‌بردند؛ جان‌های رام و خاموش اغلب حوصله وحشی‌ها را سر می‌برند. همه زندگی‌اش تحقیرش کردند. هرگز به شکلی شایسته با او برخورد نشد – و حالا عقیده داریم که مستحق این است که قضاوت شود! نه، این‌طور نمی‌شود. هرگز به او احترام گذشته نشد. سعی کرد کج‌دار و مریز با همه حماقت و همه ضربه‌هایی زنده بماند که انسان‌ها حواله‌اش کردند. پس اگر شایسته زیستن زندگی‌ای آسوده نبوده، مستحق تجربه زندگی جنایتکارانه هم نیست.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  داستان محاکمه‌ای غریب و آشنا

دادگاهی تمام‌وکمال برای حیوان در جایگاه متهم، با وکیل‌مدافع و هیأت منصفه و حضار تشکیل می‌شود و حیوان را با تشریفات کامل محاکمه می‌کنند.

  سندی از زندگی و تاریخ مردمان خاورمیانه

داستانی درباره‌ی فقدان و رنج

  تغییر زندگی از درون

گام مهم برای اطلاع بیشتر از اندیشه‌هایتان داشتن دفتر خاطرات است.

  اگر گربه‌ها از صحنه‌ی روزگار محو می‌شدند

چه چیزهایی، چه ارزش‌هایی دارند؟

  پناه بر سینما

مروری بر کتاب موزاییک استعاره‌ها: گفت‌وگو با بهرام بیضایی و زنان فیلم‌هایش نوشته‌ی بهمن مقصودلو