وینش: آگه بفهمم فقط یک هفتهی دیگه زندهام دلم میخواد کدوم یک از آدمهای زندگیم رو ببینم؟ یا از اون آدما کدومشون مشتاقن و میخوان که من رو ببینن؟ و آگه بهت بگن میتونی چیزهایی رو قربانی کنی و در عوض زندگی که از خون نبض انسان سیرابه کمی فرصت برای زنده ماندن بهت بده چی؟
کتاب اگر گربهها نبودند را آن وقتی از بقایای جانشدنی در «چمدان مهاجرت» هدیه گرفته بودم که بچه گربهی کوچکی با پنجههای نرم و فیفهای ناگزیر آشنایی را به سرپرستی گرفتهبودیم [کدام گربه نیاز به سرپرست دارد وقتی پادشاه کوچهها و راهپلهها و سر در دیوارهاست؟! منتها آدمیزاد نیازهای خودش را در ادعای «بر من پناه آرید، من تجلی فردای بهترم» پنهان میکند.]
در هر حال شیطان با اصل «برای به دست آوردن چیزی باید چیز دیگری را از دست بدهی» بر مرد جوانی که با گربه مادر مرحومش همخانه است و فقط یک هفته فرصت برای زنده ماندن دارد، ظهور میکند. بعد، فهرست حسرتها و آرزوها، فرصتی برای فقط یک روز دیگر زندگی. معامله با شیطان بهنظر منصفانه میرسد.
کدام یک از ما میداند چه چیزهایی به زندگی ارزش زیستن میدهد و چه چیزهایی روح زیستن را میبلعد؟
«پس پیش از آنکه بمیرم به اولین زنی که عاشقش بودم تلفن زدم.» برای روز اول تلفنها از صحنه روزگار محو شده بودند، بعد از یک عمر بلعیدن فرصت دیدارهای رو در رو.
-گربه کلاف شادی زندگیه، نخش را میکشم و شادی قل میخوره میان تاریکی.
مرد جوان با گربهی کوچک گرم و نرمی همخانه است که شادی روزهای ملال بعد از مرگ مادرش است و همبازی فیلم زندگی مرد جوان تا وقتی که فیلمها از صفحه روزگار محو شوند و برای تدوین آن همه ملال، ساعتها هم از کار باز ایستند. «آقا، بس است، این چشمها را خشک کنید.» صدایی شنیدم و برگشتم. کلم روی پایم جمع شده بود و داشت نگاهم میکرد. ناگهان دوباره میتوانست حرف بزند و من متعجب بودم هنوز همان لحن پر نخوت را داشت. «خیلی ساده است. تنها کاری که باید انجام بدهید این است که گربهها را محو کنید.»
اگر گربهها از صحنهی روزگار محو میشدند…
-کتاب روی سینهام خوابم برده بود. گربه هر صبح ساعت پنج میاد تو تختم که نوازشش کنم. گاهی در میانه خوابم میبره و اون با پنجههای نرمش شبیه خودم دستم را نوازش میکنه که من هم ادامه بدم. گربه بازتاب عشق و شادی مشترکه.
مرد جوان برای آخرین روز، آخرین فرصت، آخرین انتخاب رو در روی شیطان ایستاده است.
-کتاب نیمهکاره روی میز آشپزخانه باقیمانده. کار مورد علاقهام را از دست دادهام، برای از دست دادن رابطهی زیبایی سوگوارم و گربهام بیمار است و حالا شصت و دو شب است که گربه تزریق دردناکش را صبورانه تحمل میکنه. شصت و دو شب که با بغض در گلو نوازشش میکنم و بهش قول میدم درد نداشته باشه و گاهی هم خودم با درد و رنج خفهای سوزن تیز را توی پوست نرمش میبرم.
دنبال کار میگردم. بخشی از هزینههای درمان را جور میکنم. میپرم گربه را بغل میکنم و میگم «مایا» تو خوب میشی، ما برنده میشیم. بعد هزینهها چندین برابر از راه میرسند. مرگ پشت در است. مرگ با ۸۴ روز فرصت برای آنکه گربهها از صحنهی روزگار محو نشوند. من میترسم. زیر گلوی قشنگ گربه را ناز میکنم تا بداند کنارش هستم.
مرد جوان با کلم [گربهای که همخانهاش هست] رودرروی شیطان ایستاده. «درست است. من از همه آن افسوسهای کوچک زندگی ساخته شدهام. مثل، چه میشد اگر هر بار به دوراهی زندگی میرسیدی راه دیگری را در پیش میگرفتی؟ چه اتفاقی میافتاد؟ چه کسی میشدی؟ شیطان همهاش همین است. آن چیزی است که میخواستی بشوی اما نتوانستی. نزدیکترین و در عین حال دورترین چیز به آنچه که هستی.»
-گربهام در خودش درد میکشه. بدون شکوهای، بدون نالهای. تمام مدت دلم به گربه است. انگار که بچهام… از دیدن حالش دلم پاره میشه. از اینکه تنهایی داره درد میکشه و کاری از من بر نمیاد براش.
تنهایی درد کشیدن بی رحمانه ترین عقوبت جاندار بودنه.
مرد جوان رو در روی زندگی ایستاده است. با گربهای که شریک درد خاموش تنهایی منحصربهفرد انسان بود. او به سفر درون پا گذاشت. آگه بفهمم فقط یک هفتهی دیگر زندهام دلم میخواهد کدام یک از آدمهای زندگیم را ببینم؟ یا از آن آدمها کدامشان مشتاقند و میخواهند که من را ببینند؟
و اگر به تو بگویند میتوانی چیزهایی را قربانیکنی و در عوض زندگی که از خون نبض انسان سیرابه کمی فرصت برای زنده ماندن بهت بدهد چه؟ آنها که با تو دیدار خواهند کرد. آنها که تو را در آغوش خواهند فشرد. آنها که با تو وداع خواهندکرد و گربه که چشمانش را رو به چشمانت باز و بسته خواهد کرد و آماده است برود تا تو بمانی.
رمان اگر گربهها نبودند، انتشارات نگاه، نوشتهی گنکی کاوامورا، نویسنده ژاپنی با ترجمهی گیتا گرکانی داستانی سرراست و حتا به نظر ساده دارد اما پشت این سادگی، اسطوره و معنا در زندگی مدرن نهفته است.
مواجهه مرد جوانی که به زودی میمیرد با شیطان در هفت روز باقیمانده از عمرش که نویسنده آن را هفت روز خلقت میداند. معاملهی شیطان با انسان نه برای گندم آگاهی این بار برای معامله با دستاوردهای انسان مدرن و ارزشگزاری بر آن. اسطورهی مواجه انسان و شیطان.
هفت روز، هفت آفرینش انسان مدرن و هفت بار خودکامگی انسان برای اندکی فرصت بیشتر.
در هر فصل دستآوردی از زندگی بشر حذف میشود برای یک روز زندگی بیشتر. ساعتها، تلفنها و فیلمها، تمثیل زندگی باشکوه انسان مدرن و فرصت رسیدن به خودآگاهی جمعی و در نهایت گربه که روح خاطرات است و نقطهی عطف زندگی علیه فراموشی.
مرد جوان در فرصت آزادی بیحصر و خودکامگی، رو در روی شیطان میایستد و زندگی را، گربه را، انتخاب میکند.
کتاب کم حجم، سبک و خواندنیست و در گیرودار پلتفرمهای رنگارنگ و هدررفت زمان گزینهی خوبیست تا به این سؤال پاسخ بدهد که چه چیزهایی، چه ارزشهایی دارند و شیطان روی دیگر سکهی رونق زندگی در آینهی رو در روی شاید «آن بخش توست که هرگز نشان نمیدهی. میدانی، شاد اما سطحی، لباسهای پر زرق و برق پوشیدن و انجام هرکاری که میخواهی بدون نگرانی از اینکه دیگران چه فکر میکنند، گفتن هر چه میخواهی بیتوجه به اینکه چقدر ناشایسته است.»
دادگاهی تماموکمال برای حیوان در جایگاه متهم، با وکیلمدافع و هیأت منصفه و حضار تشکیل میشود و حیوان را با تشریفات کامل محاکمه میکنند.
داستانی دربارهی فقدان و رنج
گام مهم برای اطلاع بیشتر از اندیشههایتان داشتن دفتر خاطرات است.
چه چیزهایی، چه ارزشهایی دارند؟
مروری بر کتاب موزاییک استعارهها: گفتوگو با بهرام بیضایی و زنان فیلمهایش نوشتهی بهمن مقصودلو