گسترش: «استونر» رمانی است نوشتهی جان ویلیامز نویسندهی امریکایی که در سال ۱۹۶۵ منتشر شد. این کتاب را در سال ۱۹۷۲، انتشارات پاکت بوکز و در سال ۲۰۰۳، انتشارات وینتج و در سال ۲۰۰۶، نیویورک ریویو بوکز کلاسیکس و با مقدمهی جان مکگهرن منتشر کردند.
«استونر» را میتوان در ژانر رمان دانشگاهی طبقهبندی کرد. این اثر، زندگیِ ویلیام استونر معروف، حرفه و سیاستِ دراماتیک او در محل کار، ازدواج با همسرش ادیت، روابطش با همکارش کاترین و عشق و علاقهاش به ادبیات را دنبال میکند.
علیرغم اینکه این رمان، پس از انتشار در سال ۱۹۶۵، توفیق چندانی نیافت و توجه کمی به آن شد، اما از زمان انتشار مجدد آن در دههی ۲۰۰۰، با افزایش ناگهانی محبوبیت و ستایش منتقدان روبهرو شد و نویسندگانی چون جولیان بارنز، ایان مکایوان، برت ایستون الیس و جان مکگهرن از این اثر حمایت کردند.
جان مکگهرن در مقدمهای بر این رمان اشاره میکند که «استونر رمانی دربارهی کار» است؛ البته این فقط به معنای کارهای عُرفی، مانند زندگی استونر در مزرعه و حرفهی او بهعنوان استاد نیست، بلکه شامل کارهایی است که یک فرد در زندگی و روابط انجام میدهد.
یکی از موضوعات محوری در این رمان تجلی شور است. «استونر» دو علاقهی اصلی دارد: دانش و عشق. به گفتهی موریس دیکستین: «او در هر دو شکست میخورد.» بازنمایی رمان از عشق، چیزی فراتر از یک حس اولیه است. بخشهای مختلف رمان، سعادت و رنجی را که میتواند از ویژگیهای عشق باشد، برجسته میکند. هم استونر و هم لومکس در اوایل زندگی خود عشق به ادبیات را کشف میکنند و همین عشق است که درنهایت در طول زندگیِ استونر، سبب میشود تا او دوام بیاورد. یکی دیگر از موضوعات محوری رمان، بیداری اجتماعی است که ارتباط تنگاتنگی با بیداری مجدد شور عاطفی قهرمانِ داستان دارد. استونر پس از از دست دادنِ همسر و دخترش، حس عاطفی را در رابطه با کاترین دریسکول جستوجو میکند.
ادوین فرانک، سردبیر انوایآربی کلاسیکس که مسئول چاپ مجدد رمان در سال ۲۰۰۵ است، به این نکته اشاره میکند که «فکر نمیکنم چیز اشتباهی باشد که صدای کامو را پشتِ این رمان بشنویم. این داستانِ مردی تنها دربرابر دنیاست که زندگی خود را آنگونه که هست انتخاب میکند. میتوان گفت کتاب کمی شبیه نقاشیِ ادوارد هاپر است؛ خانههای چوبی که سایههای روشنی بر چمنهای سبزِ تُهی از هر عنصری میاندازند.»
زندگیِ جان ویلیامز شبیه شخصیت او در «استونر» بود. او تا زمانیکه در سال ۱۹۸۵ بازنشسته شد، استاد زبان انگلیسی در دانشگاه دنور بود و با تجربیات آکادمیکش، رمانش را بازتابی از بخشهایی از زندگی خودش کرد. البته به نظر میرسد زندگی شاعر آکادمیک جی وی کانینگهام نیز تا حدی الهامبخش این رمان بوده است.
قسمتی از رمان استونر نوشتهی جان ویلیامز:
اوایل تابستان ۱۹۲۴، در بعدازظهر یک روز جمعه، چند دانشجو آرچر اسلون را دیدند که به دفترش میرود. مستخدمی که به دفترهای جس هال سر میزد تا سطلهای آشغال را خالی کند او را کمی بعد از سپیده صبح دوشنبه پیدا کرد که با بدنی خشکشده و سر و شانهای آویزان پشت میز نشسته بود، سرش بهطور غریبی کج شده و چشمانش باز و بهطور وحشتناکی خیره مانده بود. مستخدم با او حرف زد، بعد فریادزنان به طرف راهروهای خالی دوید. جابهجا کردن جسد از دفتر با کمی تأخیر انجام شد و وقتی جسد ملحفهپیچ را روی تخت روان از پلهها پایین میبردند تا سوار آمبولانس در انتظار کنند، چند دانشجویی که زود آمده بودند برای ارضای حس کنجکاوی در راهروها پرسه میزدند. بعدها معلوم شد اسلون آخر وقت جمعه یا شنبه صبح زود مرده است و البته طبیعیاش این بود اما هرگز نمیشد دقیقاً فهمید و جسد تمام آخر هفته، خیره به بیانتهای روبهرو مانده بود. پزشک قانونی علت مرگ را ایست قلبی اعلام کرد اما ویلیام استونر همیشه احساس میکرد اسلون در لحظهای از خشم و ناامیدی، خواسته است که قلبش بایستد تا گویی آخرین ادای سکوتی باشد دربرابر عشق و تحقیر نسبت به دنیایی که چنان از ریشه به او خیانت کرده بود که دیگر نمیتوانست تحملش کند.
استونر یکی از کسانی بود که روز خاکسپاری تابوت را حمل میکرد. موقع مراسم نمیتوانست حواسش را جمع آن چیزی کند که کشیش میگفت اما میدانست بیمعنایند. اسلون را آنطوری به یاد میآورد که اولینبار در کلاس دیده بود. اولین گفتوگویشان را به یاد میآورد و به افول آرام مردی فکر میکرد که آشنای دورش شده بود. پس از انجام مراسم مذهبی وقتی استونر دستهی تابوت خاکستری را گرفت و کمک کرد تا آن را بلند کنند به نظرش آمد که وزنش آنقدر کم است که سخت میشد باور کرد چیزی در آن جعبهی باریک وجود داشته باشد.
اسلون قوم و خویشی نداشت، فقط همکارانش و تعداد کمی از مردم شهر دور گوری باریک گرد آمده بودند و با آمیزهای از وحشت و احترام و شرم به آنچه کشیش میگفت گوش میکردند و از آنجایی که او خانواده یا نزدیکانی نداشت که در سوگش ماتم بگیرند، استونر موقع پایین رفتن تابوت در گور اشک ریخت تا شاید گریستن، غمِ تنهاییِ تازهگذشته را کاهش دهد. نمیدانست آیا برای خودش، برای آن بخش از گذشته و جوانیاش گریه میکند که حالا در خاک فرو میرود یا برای بیچارهی نزاری که روزی دوستش داشته است.
استونر را مرجان محمدی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۰۴ صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
این کتاب به پل زدن میان نسلها و رهایی از انزوای خودخواسته میپردازد.
داستان «گوژپشت» نوشته شوله گوربوز، ویژگیهایی دارد که یادآور «یادداشتهای زیرزمینی» است
بیشتر داستانهای منتخبِ این کتاب جنبههای طنز دارند.
دربارهی کتاب «برساخت اصالت»
مدرسهی عروس آلمانها، مکانی است که دختران جوان را بهعنوان همسرانی مطیع و ایدئال برای افسران نازی تربیت میکند.