انسانشناسی و فرهنگ: کتاب «عاشقتم کانگوروی آبی» یکی از نیرومندترین داستانهای کودک دربارهی مفهوم دلبستگی و تعلق عاطفی است؛ اما به گمان من وجه ممتاز این کتاب روایت درخشانش دربارهٔ رابطه میان کودک و شیء است. در این یادداشت کوتاه سعی دارم به کمک مفهوم «زندگی اجتماعی اشیا» به این داستان نگاه کنم.
برای شروع لازم است چندخطی دربارهی نظریهی زندگی اجتماعی اشیا بنویسم. این نظریه که آرجون آپادورای آن را در کتاب «زندگی اجتماعی اشیاء: کالاها در پرسپکتیو فرهنگی» ارائه کرده، به بررسی روند تعاملات و روابط اجتماعی اشیاء در جوامع مختلف میپردازد. طبق این تئوری، اشیاء در جوامع انسانی صرفاً ابزارهای بیجان نیستند، بلکه آنها نیز حیاتی اجتماعی دارند؛ یعنی در فرآیندهای فرهنگی و اجتماعی درگیر میشوند؛ در مکانها و زمانهای مختلف معانی و ارزشهای گوناگوی پیدا میکنند و از زندگی اجتماعی انسانها تأثیر میگیرند. طبق تحلیل آپاردورای اشیا یا کالاها:
ویژگیهای کلی داستان:
داستان «عاشقتم کانگوروی آبی!» اثر اما چیچستر کلارک، به موضوعاتی مثل محبت، تعلق و رشد عاطفی در کودکان میپردازد. این کتاب به زبان ساده و تصاویر رنگارنگ روایت میشود و در آن، شخصیت اصلی، لیلی، علاقهی بیپایانی به اسباببازیاش، کانگوروی آبی دارد. در این داستان، ما شاهد دگرگونیهای عاطفی و تغییرات در روابط لیلی با اسباببازیهای مختلف هستیم.
شخصیتهای اصلی داستان عبارتاند از:
و کاراکترهای فرعی داستان عبارتاند از:
خلاصهی داستان: لیلی عاشق اسباببازی کانگوروی آبی خود است و هر شب به او میگوید: «عاشقتم کانگوروی آبی!» اما با گذشت زمان و به مرور با هدیههایی که از افراد مختلف خانوادهاش میگیرد (مثل خرس قهوهای، خرگوش زرد، تولهسگهای پشمالو، تمساح خزنده و…) محبتش به این اسباببازیها تقسیم میشود و کانگوروی آبی احساس میکند که جایی برای خودش ندارد. در نهایت، کانگوروی آبی از تخت لیلی بیرون میرود و به اتاق نینی کوچولو میرود. اما وقتی نینی به کانگوروی آبی میگوید «گانگولو توتولو»، لیلی متوجه میشود که کانگوروی آبی هنوز برای او خاص است؛ به همین دلیل با نینی وارد کشمکش میشود. در نهایت لیلی از بقیهی اسباببازیها میگذرد و کانگوروی آبی دوباره به او تعلق مییابد.
***
یکی از توانمندیهای ادراکی که ما طی فرایند جامعهپذیری و بزرگسالشدنمان از دست میدهیم (دستکم به طور نسبی) تعلق عاطفیمان به اشیا پیرامون است. کودک به اشیایی که به آنها دلبسته است (مثل اسباب بازیهایش) جان میبخشد، با آنها سخن میگوید و برایشان هویت و عاملیت قائل است. این درست نقطهٔ مقابل رویکرد عقلانی و کارکردگرا و فایدهباور جامعه است که برای اشیا صرفاً هویتی مادی و نقشی کاربردی قائل است.
همانطور که در ابتدای بحث اشاره شد، در تئوریهای متاخر انسانشناسی، مثل زندگی اجتماعی اشیای آرجون آپادورای یا تئوری شیء بیل براون، اشیا صرفاً ابزاری بیجان نیستند. در خود حافظه دارند و در رابطهشان با ما، یادآور و فراخوانندهٔ رویدادهای گذشته هستند. و همین ویژگی به آنها قدرت، عاملیت، و تحول معنایی (نسبت به زمان پیدایش یا تولیدشان) میبخشد.
در «عاشقتم کانگوروی آبی» ما از گذشتهٔ رابطهٔ میان لیلی و کانگوروی آبیاش اطلاعاتی در دست نداریم؛ تنها در ابتدای داستان میخوانیم که لیلی عروسک کانگوروی آبیاش را هرشب کنار خود میخواباند و به او میگوید: «عاشقتم کانگوروی آبی!» همین یک جمله نشانهای دال بر عاطفه عمیق لیلی به عروسک کانگورویش است؛ که البته احتمالاً برای ما، طی مشاهدهٔ مکرر رابطه کودکان پیرامونمان با اسباببازیهایشان، آشنا و عادی است.
اما نویسنده با روایتکردن موقعیتهایی متعارض و قیاسی، از شناخت ما درباره رابطه کودک و شیء آشناییزدایی میکند. یک موقعیت قرار دادن لیلی در رابطه با تعدادی اسباببازی جدید است که آنها را در روند داستان هدیه میگیرد و هنوز، جز وجه کاربردیشان، با آنها ارتباط معناداری برقرار نکرده است. دیگری قراردادن کانگوروی آبی در رابطه با کودک دیگری است که هنوز کانگورو را از آن خودش نکرده و صرفاً تلقی یک اسباببازی ساده را از آن دارد.
توصیف این موقعیتها پرده از رابطهٔ دوسویهٔ میان لیلی و کانگوروی آبی برمیدارد. لیلی بدون کانگوروی آبی چیزی گم کرده که از مهمترین دلبستگیهای اوست و کانگوروی آبی هویتش را از دست داده و به یک اسباببازی ساده تقلیل یافته است. لیلی با از دست دادن کانگوروی آبی، متوجه اهمیت و وزن او در زندگیاش میشود؛ و درمییابد که کانگوروی او به سادگی با اسباببازیهای دیگر جایگزینپذیر نیست؛ پس برای دوباره به دست آوردن او میجنگد و دست از اسباببازیهای دیگر میکشد. کانگوروی آبی هم که خود از نزد لیلی رفته بود تا با این حرکت سلبی (که میتوان از آن به عاملیت تعبیر کرد) به شکلی لیلی را فرابخواند و او را متوجه تفاوت خودش با بقیه اسباببازیها کند، پس از بازگشتن به اتاق لیلی است که دوباره تاثیرگذاری پیشین را پیدا میکند. نکته جالب اینجاست که در شیوهٔ روایتگری و تصویرسازی کتاب، کانگوروی آبی در دستان کودک دیگر (کاراکتر نینی کوچولو) نقشی شبیه یک شیء بیجان پیدا کرده و کمرنگ میشود.
داستان «عاشقتم کانگوروی آبی» میتواند اثرگذاری مهمی در تقویت نگاه انتقادی کودک دربارهٔ اشیا داشته باشد. به او کمک کند که نقش شیء را صرفاً مصرفی نداند، چیزها را به راحتی دور نریزد، و توجهش را به اهمیت رابطهٔ خودش با شبکهٔ اشیایی که پیرامونش هستند معطوف کند.
به گمانم، برانگیختن و آموختن چنین نگاهی به کودکان میتواند به تدریج به جامعه کمک کند که حافظه فردی و جمعیاش را که عمدتاً در ساحت مادی تجلی یافته (از اشیا تا خانه تا شهر تا محیط زیست) به سادگی تخریب نکند؛ و تاثیر و اهمیت آنها را در حفظ هویت و بازخوانی تاریخ ادراک کند.
نگاهی به کتاب «انسان برای خویشتن»
جستارهایی فلسفی دربارهی ازدواج
روایتی تازه از جهانی همچنان زنده
هنوز هم معلوم نیست در روز نخست آشنایی گربه و انسان، این جناب گربه بود که تصمیم گرفت با انسان همسایه شود یا انسان خواست او را اهلی کند؟
حافظه تنها یک سیستم ذخیرهسازی نیست، بلکه سیستمی پویا و تطبیقی است که ما را قادر میسازد اطلاعات مهم را حفظ و اطلاعات بیاهمیت را حذف کنیم.