شرق: جان فانته، داستاننویس و فیلمنامهنویس آمریکایی، در یکی از آخرین رمانهای مهمش با عنوان «رگ و ریشه» روایتی طنزآمیز از سیر زوال و فروپاشی خانوادهای به دست داده که با وجود سالها تلاش اعضایش، دیگر توانی برای ایستادگی در برابر حوادث ندارد. مهمترین مسئله این خانواده نه فلاکت و ورشکستگی است و نه حوادث پیشبینیناپذیر طبیعی یا اجتماعی، بلکه به ناسازگاری یکی از اعضای خانواده مربوط است.
فانته در این رمان نیز به سراغ مضامین و دغدغههایی رفته که در دیگر آثارش هم به آنها توجه کرده است. خانواده، باورهای مذهبی، نویسندگی و خشونت ازجمله محوریترین موضوعات و مسائلی هستند که در «رگ و ریشه» مورد توجه قرار گرفتهاند. در این رمان فانته به درون ذهنیت آدمهای داستان رفته و احساسات آنها را به شکلی درخورتوجه به تصویر کشیده است.
در ماجرای رمان «رگ و ریشه»، عضو ناسازگار خانواده نه یکی از فرزندان، بلکه پدر خانواده است. پدری که رفتاری خلاف عرف دارد، بدخلق است و همه از دستش به تنگ آمدهاند و فکر میکنند او مایه بدنامی خانواده است. داستان از سوی یکی از پسران خانواده روایت میشود و ماجرا از لحظهای آغاز میشود که پدر و مادر خانواده در دعوایی سخت کتککاری کردهاند و دلیل دعوا هم به خیانت شوهر مربوط است. حالا پدر و مادر میخواهند از هم جدا شوند و این مسئله جدیدی است که خانواده را درگیر کرده است و اعضای آن را روبهروی هم قرار داده است.
در بخشی از رمان «رگ و ریشه» میخوانیم: «راستش، در طول سالها، نیک مولیسه آنقدر گوشهکنار خیابانها، نوشگاهها یا محلهای رأیگیری درگیر مشاجره شده بود که خوشنامی خانواده در شهر بدجوری به خطر افتاده بود. باوجوداین، مردم از خودشان صبوری و حسننیت نشان میدادند، چون همه از پیرمرد خوششان میآمد و از تندمزاجیاش لذت میبردند. او، که بدخلاق بود و هوچی و از بردباری آنها سوءاستفاده میکرد و بیشتر وقتها مست بود، در سنالمو آزادی کامل داشت و مردم شبها میشنیدند که تلولوخوران از خانه بیرون میآید و در خیابانهای خلوت پرسه میزند و آواز سولمیو را فالش میخواند. مردم، بیدغدغه، توی تختهایشان میگفتند: نیک پیرهست ها! و لبخند میزدند، چون او بخشی از زندگی آنها بود».
جان فانته از نویسندگان و فیلمنامهنویسان قرن بیستمی آمریکا است و از آن دست نویسندگانی است که خیلی دیر به موفقیت و شهرت رسید. او سالهای زیادی از زندگیاش را در گمنامی و فقر به سر برد و آثارش نیز توجهی جلب نمیکردند. فانته در هشتم آوریل ۱۹۰۹ در آمریکا متولد شد. او در آغاز داستانهای کوتاه مینوشت و برای نشریات میفرستاد تا منتشر شوند و البته تا مدتها موفق نبود و داستانهایش تأیید نمیشدند. بالاخره یکی از داستانهای او در نشریهای پذیرفته شد و بهاینترتیب فانته بر آن شد تا بهعنوان نویسنده داستانهای کوتاه شناخته شود. اما بعد او به رماننویسی هم پرداخت و «جاده لسآنجلس» اولین رمانی است که او نوشته است. این رمان در سال ۱۹۳۶ نوشته شد اما تا دو سال بعد از مرگ نویسنده منتشر نشد. دستنوشته «جاده لسآنجلس» پس از مرگ فانته در میان کاغذهای بهجامانده از او پیدا شد و رمان در سال ۱۹۸۵ به چاپ رسید. این رمان، روایتگر نوجوانی آرتورو باندینی است و درواقع جلد دوم چهارگانه فانته به شمار میرود. فانته در سالهای حیاتش، پنج رمان، یک رمان کوتاه و یک مجموعه داستان منتشر کرد و پس از مرگش نیز چند اثر دیگر از او منتشر شد. او را اغلب بهعنوان نویسندهای میشناسند که دشواریهای نویسندههای جوان در لسآنجلس را به تصویر میکشید.
رمان «رگ و ریشه» بهتازگی با ترجمه محمدرضا شکاری در نشر افق منتشر شده است. پیشازاین چهارگانه فانته شامل «جاده لسآنجلس»، «تا بهار صبر کن، باندینی»، «رؤیاهای بانکرهیل» و «از غبار بپرس» با ترجمه شکاری در نشر افق به چاپ رسیده بودند. این چهار رمان فانته را البته میتوان به صورت آثاری مستقل هم در نظر گرفت و جداگانه خواند. درواقع این چهار رمان با وجود برخی شباهتهایی که به هم دارند، بهعنوان آثاری مستقل مطرح هستند و نمیتوان آنها را ادامه یکدیگر دانست. رمان اول، «تا بهار صبر کن، باندینی» است که خیانت و هویت ایتالیایی-آمریکایی ازجمله مضامین این رمان هستند. ماجرای رمان، داستان مواجهه پسری نوجوان با مسائل و سختیهایی است که به او تحمیل شده است و امیدی که او به روزهای آینده دارد. به نوعی میتوان چهارگانه جان فانته را روایتی درباره سالهای بحرانی پرآشوب نوجوانی دانست. آنطور که از آغاز رمان هم برمیآید، داستان در زمستانی سخت و سرد میگذرد. در روزهایی که آمریکا گرفتار بحران اقتصادی و رکود بزرگ دهه ۳۰ میلادی است و دراینمیان با خانوادهای سروکار داریم که در پی روابط عاشقانه شکستخوردهای چشم به آینده و امید نهفته در آن دارند. آرتورو پسری است عاشق نوشتن که در زندگیاش با تناقضهای مهمی روبهرو است. از یک سو با باورهای مادرش سروکار دارد و از سوی دیگر با سبک متفاوت زندگی پدرش. او شهروندی درجه دو محسوب میشود که گرفتار فقر هم هست و میخواهد راه خودش را پیدا کند. او در نوجوانی با مسائل متعددی روبهرو است: رابطه پدر و مادرش، خیانت پدر، اعتقادات و باورهای سفتوسخت مذهبی مادرش، سختگیریهای مادربزرگش و همچنین فقر و تحقیری که در اجتماع میبیند. پدرش به قمار علاقه دارد و مادرش جز دعاکردن کار دیگری بلد نیست. در سال ۱۹۸۹ با اقتباس از این رمان جان فانته فیلمی ساخته شد.
«رؤیاهای بانکرهیل» نیز آخرین کتاب این چهارگانه است که در آن بخش دیگری از زندگی آرتورو باندینی روایت شده است. در سه رمان پیشین نیز مراحل قبلی زندگی او روایت شده بود. در رمان چهارم آرتورو باندینی مسیری طولانی را پشت سر گذشته و با طیکردن مراحل مختلفی در زندگیاش به سرزمین رؤیاهایش لسآنجلس رسیده است. او در مسافرخانهای در بانکرهیلِ لسآنجلس اتاقی گرفته و دنبال کار میگردد و کاری هم پیدا میکند که ربطی به کتاب و نویسندگی دارد. منتها روح آرتورو آرام و قرار ندارد؛ شهرت میخواهد و دیدهشدن و پذیرفتهشدن. او فقط یک رؤیا دارد و آن اینکه نویسنده شود. حالا در این رمان ما با آرتوروی نویسنده روبهرو میشویم و همچنین با روابط عاشقانه و کاری او.
نگاهی به کتاب «انسان برای خویشتن»
جستارهایی فلسفی دربارهی ازدواج
روایتی تازه از جهانی همچنان زنده
هنوز هم معلوم نیست در روز نخست آشنایی گربه و انسان، این جناب گربه بود که تصمیم گرفت با انسان همسایه شود یا انسان خواست او را اهلی کند؟
حافظه تنها یک سیستم ذخیرهسازی نیست، بلکه سیستمی پویا و تطبیقی است که ما را قادر میسازد اطلاعات مهم را حفظ و اطلاعات بیاهمیت را حذف کنیم.