کتابراه: جادو، واقعیتی است که ما هنوز باورش نکردهایم. گریس وینترز، شخصیت تنها و ناامید کتاب زندگی ناممکن نیز به جادو و نیروهای خارقالعادهی طبیعت اعتقادی نداشت تا اینکه برای کشف راز مرگ دوستش وارد جزیرهای زیبا و منحصربهفرد میشود. مطالعهی رمانهای مت هیگ، نویسندهی پرفروش کتاب کتابخانهی نیمهشب، مثل پیدا کردن دری مخفی در خانهی قدیمی مادربزرگتان است. دوست دارید این در را باز کنید و ببینید که چه اتفاقاتی پشت این در پنهان شدهاند یا همانجا بیحرکت بایستید؟!
داستان کتاب زندگی ناممکن (The Life Impossible) نوشتهی مت هیگ (Matt Haig) از جایی آغاز میشود که زنی هفتاد و دو ساله که بهتازگی شوهر خودش را از دست داده است و زندگی روزمرهی غمباری را سپری میکند، متوجه میشود که دوست بسیار قدیمیاش فوت کرده است و یک هدیهی دور از انتظار را برای او به ارث باقی گذاشته است: یک خانهی زیبا در جزیرهای حیرتانگیز به نام ایبیزا واقع در اسپانیا. اما یک دوست معمولی چرا باید چنین ارثیهی سنگینی برای او باقی بگذارد؟ گریس هم راهی جزیرهی ایبیزا میشود تا از همین معمای عجیب سر در بیاورد.
درست است که گریس سالها پیش لطف کوچکی در حق کریستینا انجام داده بود؛ اما این ذرهای از تعجب گریس در این باره که کریستینا خانهی خود را برای او به ارث باقی گذاشته است، کم نمیکرد. برای همین هم گریس تصمیم میگیرد تا یک صبح از جا بلند شود و بلیت یکطرفهای به مقصد این جزیره بگیرد. گریس به خانهای که حالا تماماً متعلق به اوست میرسد و با عمارتی قدیمی و نسبتاً ویران مواجه میشود که در آن تنها یک نامه از طرف کریستینا برای او قرار داده شده است. راز مرگ کریستینا، مسئلهای است که ذهن گریس را بسیار به خود درگیر کرده است. یعنی او به همین سادگی در سواحل این جزیره و به هنگام غواصی با مربی خود غرق شده است؟!
گریس تصمیم میگیرد از این خانهی ویران دل بکند و راهی جزیره شود تا هرطور شده از مرگ دوست و همکار خود سر دربیاورد. قدم اول این است که به سراغ مربی غواصی کریستینا برود، در لحظهای که کریستینا غرق شده است او هم آنجا حضور داشته است؛ بنابراین چه کسی بهتر از او برای پاسخ دادن به پرسشهای گریس؟ هرچند که محلیها به گریس دربارهی نزدیک شدن به مربی غواصی هشدار دادهاند؛ اما او تصمیم میگیرد همراه با مربی سوار قایقی شود و به دل آب بزند تا او داستان روز غرق شدن کریستینا را برای او شرح بدهد. اما درست وقتیکه آنها به نقطهای میرسند که کریستینا در آن مکان غرق شده بود، نور مرموز و شگفتانگیزی ظاهر میشود. نوری که به گریس نیروهای عجیب و خارقالعادهای میبخشد: گریس از این پس میتواند ذهن افراد را بخواند، تنها با نگاه کردن اشیا را جابهجا کند و البته، گریس این قابلیت را پیدا میکند که عمق زندگی کردن به شیوهای لذتبخش را درک کند. حالا گریس مسلح به این ابزار جادویی، میرود تا از اسرار کشته شدن دوست خود سر در بیاورد.
کتاب زندگی ناممکن داستانی بسیار ساده، صمیمی و روان است و دربردارندهی عناصر سبکی ادبیات رئالیسم جادویی و ادبیات فانتزی است. ما برای اینکه بتوانیم به طور دقیق با گریس همراه شویم باید بدانیم که او چه حوادثی را در زندگی شخصیاش پشت سر گذاشته است؛ به غیر از مرگ شوهرش، او پسرش را هنگامیکه بسیار کوچک بوده است از دست میدهد و تا سالهای طولانی این مسئله بر روحیهی او تأثیر بسیاری میگذارد و باعث میشود تا گریس عذاب وجدان بسیاری را در این باره احساس کند. این رمان به ما یادآوری میکند که هیچوقت برای زندگی کردن و چشیدن طعم شیرین تکتک لحظات زندگی دیر نیست. ما هنوز هم میتوانیم برای بهبود روحیهی خودمان قدم برداریم، خودمان را ببخشیم و شادی را از نو در آغوش بکشیم. کتاب زندگی ناممکن نوشتهی مت هیگ، در عین این که بسیار ساده و روان نگاشته شده است، دربردارندهی مفاهیم عمیقی همچون غم و تنهایی، از دست دادن عزیزان و پذیرش اندوه است.
یکی از دلایلی که مت هیگ جزیرهی ایبیزا در اسپانیا را بهعنوان مکان وقایع رمان خود برگزید، تاریخچهی پیچیدهای است که این مکان برای او به همراه دارد. او نویسندهای است که به نوشتن سریع کتابهایش شهرت دارد اما برای نوشتن این رمان زمان نسبتاً بیشتری را سپری کرده است. کتاب زندگی ناممکن نوشتهی مت هیگ در زمرهی پرفروشترین کتابهای بینالمللی و پرفروشترین کتابهای ساندی تایمز در سال ۲۰۲۴ قرار گرفته است. وظیفهی ترجمهی این رمان معمایی و فانتزی برعهدهی مهسا صباغی بوده است و وظیفهی انتشار آن را نیز نشر میلکان برعهده داشته است.
نکوداشتهای کتاب زندگی ناممکن
کتاب زندگی ناممکن برای چه کسانی مناسب است؟
علاقهمندان به رمانهای فانتزی و ادبیات رئالیسم جادویی میتوانند با مطالعهی داستان حیرتانگیز گریس برای پرده برداشتن از راز غرق شدن دوست قدیمیاش با او در سفری اسرارآمیز به جزیرهای زیبا در اسپانیا همراه شوند.
در بخشی از کتاب زندگی ناممکن میخوانیم
هرچه به بستر دریا نزدیکتر میشدیم، فراوانی حیات را در دل تاریکی میدیدم. دستهی کوچکی از ماهیان نقرهای بهصورت منظم حرکت میکردند و سایهشان روی علف و ماسههای کف اقیانوس میافتاد. چند تا مارماهی دیگر داشتند لابهلای رشتههای سبز گیاهان حرکت میکردند. اسبهای دریایی و حلزونهای رنگارنگ را دیدم. یک ماهی هامور زخمی دیدم که خونش مثل جوهر سرخی در آب پخش میشد.
اکنون در نور مصنوعی چراغقوه میتوانستم علفهای دریایی را بهوضوح ببینم. در آن واحد هم زیبا بود و هم ترسناک. برگهای دراز و باریک سبز زمردیاش در تمام جهات حرکت میکرد. در عین سادگیاش عمیقاً بااهمیت جلوه میکرد؛ انگار که کلید حیات بود. نه گل میداد نه رشد میکرد نه به چیز پیچیدهتری تبدیل میشد. همواره شکلش را حفظ میکرد.
بعد دیدم که آلبرتو به چیزی اشاره میکند. چیزی کوچک و طلاییرنگ بود، درست مثل عکس. به طرف آن شنا کردم و برش داشتم. گردنبندی بود که چهلوپنج سال از آخرین باری که دیده بودمش میگذشت. به طرح برجستهی سنت کریستوفر چشم دوختم که داشت عیسیمسیح شیرخوار را بر پشتش حمل میکرد. مثل گنجی گمشده آن را توی دستم فشردم و به دنبال سرنخی گشتم که بفهمم چطور آنجا رها شده است. دنبال نشانهای از دردسر گشتم. اما همهچیز امن و امان بود. علفزار دریایی آشفته یا ناراحت و عصبانی به نظر نمیرسید.
نگاهی به کتاب «انسان برای خویشتن»
جستارهایی فلسفی دربارهی ازدواج
روایتی تازه از جهانی همچنان زنده
هنوز هم معلوم نیست در روز نخست آشنایی گربه و انسان، این جناب گربه بود که تصمیم گرفت با انسان همسایه شود یا انسان خواست او را اهلی کند؟
حافظه تنها یک سیستم ذخیرهسازی نیست، بلکه سیستمی پویا و تطبیقی است که ما را قادر میسازد اطلاعات مهم را حفظ و اطلاعات بیاهمیت را حذف کنیم.