گسترش: کتاب «تازهبهدورانرسیدهها» نوشتهی علی شمیسا به همت انتشارات روانشناسی جامعه به چاپ رسیده است. ادبیات شهر ما در توهم و مدح نوکیسههاست؛ تازهبهدورانرسیدهها امروزه از تراکم ثروت بادآورده و بیحدوحساب نفت و گاز در دل هم لولیدهاند و سخنی با هم نمیگویند، اما هرازچندگاهی کلاه هم را برای ابراز ارادت از سر هم برمیدارند. قلبهای مصنوعی و چشمهای شیشهای، چه انسانهای منظمی؛ امروز جامعه بر مدار خیالات و آرزوهای نوکیسهها و تازهبهدورانرسیدهها میچرخد و این حرفها مشتی از خروار جامعهی اکنون ماست و فعلاً کاری هم از دست هیچ سازمان و مللی برنمیآید.
نویسنده میگوید: من فردی مثبتم که دوست دارم در مورد موضوعات و سوژههای انرژیمثبت بنویسم، اما در این کتاب باید مانند یک رفتارشناس اجتماعی دستبهقلم ببرم و درمورد یکی از تیپها و طیفهای شخصیتی این روزهای این جامعه بنویسم که روزبهروز زیادتر هم میشوند. نوشتن و نگاه آسیبشناسیداشتن به فرهنگ خودمان کاری آسان نیست، سخت است و گاه شجاعت هم میخواهد. باید قلم برداشت و چون نیشتر، در مورد چرک و درد و زخم این جامعه و فرهنگ نوشت؛ موضوعی که در برخورد با نمادها و نشانههای آن حساس و حساستر شدم. چه بر سر این جامعه رفته که این نوع قشر و قُماش گربهرقصانی میکنند و بر خود و داشتههای خود مینازند و فخر میفروشند؟ به خودم نگاه کردم، باید از خودم شروع کنم. آیا من یک تازهبهدورانرسیده هستم؟ اما اول باید درک میکردم که درمورد چه طیف افراد دارم سخن میرانم و مینویسم؛ بیشتر همین اطرافیان، دوستان و افرادی که با آنها رفتوآمد میکنم و کسانی که با آنها مشاوره دارم، به حس و ذهن من تلنگر زدند که داستان از چه قرار است. چرا دوستان دیروز من، اکنون که به جایگاه و پست و مقام و پول رسیدهاند، دیگر از آن صمیمیت و خاکی بودن و خودمانیبودنشان خبری نیست؟ واقعاً چرا آدمها این همه حس و فاز و روحیات جهشی عوض میکنند؟ این کلمه در ذهن من میآمد و میرفت: تازهبهدورانرسیده، نوکیسه، بیجنبه؛ و مرا بر آن داشت که از منظر رفتارشناسی تا آنجا که قلم و درکم اجازه میدهد، اینان را تشریح کنم. درعینحال هم نمیخواستم در نقش تازهبهدورانرسیده ظاهر بشوم؛ نه، حالم به هم میخورد، من از این بیماری اجتماعی که بیشتر به اختلالات شخصیت نزدیک است، ننگ دارم و میخواستم به این بهانه روی خود هم کار بکنم. از آن درک زیادی نداشتم، حتی میتوانستم چیزی بگویم، اما ذهنم منسجم نبود. بیماری اجتماعی که خیلیها به آن مبتلا هستند، اما هیچکس از منظر روانشناختی و حتی گاه بیماری یا عادت زشت و خلقوخوی پَست آن را نمیشناسد، زیرا پُز و ظاهر این روحیات و خلقیات بسیار شیک و عالی است و کسی جرئت نمیکند در مورد آن بد بگوید و اگر من هم حرف مخالف بزنم، مشمول این ضربالمثل میشوم که «گربه دستش به گوشت نمیرسه، میگه بو میده»، اما من آن گربهی گرسنه و طماع نیستم؛ من از یکسری مرزها و جایگاههای اجتماعی و مادی گذر کردهام و به قلهای رسیدهام که اکنون میتوانم این آقایان و خانمها را نقد کنم. من هم دوست ندارم روزی متوجه بشم که تاریخ و فرهنگ به من بگویند: «ای بابا تو خودت هم یک بیمار تارهبهدورانرسیده بودی و خبر نداشتی و آن را در دیگران ردیابی کردی» اما اگر هم نشانههایی از آن داشته باشم، تلاش میکنم اول خود را درمان کنم و بعد به دیگران بپردازم.
اما به اجبار هر روز، هر هفته، همهجا، در ادارات، میهمانیها و آدمهای اطراف خود، همسایهها و دوستان ادبیات نوکیسهها و تازهبهدورانرسیدهها را میبینم، افرادی که به واسطهی شهرت، پول و ثروت، مقام و موقعیت و مالِ بادآورده چه رفتارها نمیکنند و چه حرفها نمیزنند و بدین سبب دل دیگران را به درد میآورند و خودشان هم متوجه نیستند. افرادی که در دفاع از مردم مظلوم و ستمدیده شعار میدهند، اما جهیزیهی دخترشان حرف از میلیاردها میزند.
سؤال این است که آیا افراد تازهبهدورانرسیده یا نوکیسه مالی افرادی پست، شرور، زشت، نجس، خلاف و بدطینت هستند؟ نه. نمیخواهم اینگونه مطلب را برای شما به تصویر بکشم. نه، در بسیاری مواقع آنها بسیار خوب، زیبا و در مواقعی خدماتی هم به خود، اطرافیان و جامعه میکنند، اما چیزی که مهم است، میانگین فکر و احساس و رفتارشان در طول و عرض زندگی است که نمرهی قبولی نمیگیرند و گاه اثرات جاپایشان برای سالیان سال در فکر و فرهنگ و جامعه میماند؛ فردی که در مسندی قرار میگیرد و در قالب یک تازهبهدورانرسیده سیاسی حرفها و سخنرانیهایی ایراد میکند و در تریبونهای ملی و خارجی رفتارهایی میکند که یک ملت به خاک سیاه مینشیند؛ تازهبهدورانرسیده سیاسی که زیر چتر حقارتهای خود، رؤیاپردازی میکند و همهی سرمایهی یک کشور را بر باد میدهد و در مقابلِ هیچکس هم پاسخگو نیست.
قسمتی از کتاب تازهبهدورانرسیدهها:
آیا شما یک تازهبهدورانرسیده بینام و نشان و چراغ خاموش هستید که زیاد در ارتباط با کسی نیستید اما در خلوت و تنهایی خود، تفکرات بیاصالت و بیریشه یک تازهبهدورانرسیده را دارید و آنها را تمرین میکنید و وقتی آدمها گذرشان به شما میافتد، تازه میفهمند که روحیات بیجنبه، بیریشه و لمپن دارید یا اینکه یک تازهبهدورانرسیده فرهنگی هستید که قدم به دنیای فرهنگ غنی ایران گذاشتهاید یا چند ترانه و شعر سرودهاید و دیگر زیر همهچیز میزنید و عشقِ شهرت چشمانتان را کور کرده؛ بهراحتی دست به قبض موضوع و سرقتهای رنگارنگ در حوزه ادبیات و در فرهنگ میزنید و خود را با بزرگان ادبیات قیاس به نفس میکنید؛ هرچه از دهانتان درمیآید، میگویید و رفتارهای سطحی فرهنگی میکنید؛ خیال برتان داشته که هیچکس مثل شما تابهحال در حوزهی فرهنگ، علم، هنر و ادبیات ندرخشیده و خودشیفتگی هنری فرهنگی کلافهتان کرده، طوری که از دست و صوت عدهای محدود، شبها هذیان میگویید و توهم میزنید و خود را ناجی مطلق فرهنگ و هنر خود میدانید؛ یا یک تازهبهدورانرسیده هنری هستید که در چند فیلم و سریال و تئاتر بازی کردهاید یا طی مدتی کوتاه بهیکباره کارگردان و نویسنده مهملاتی شدهاید و اکنون حتی وقت ندارید خودتان را تحویل بگیرید و درگیر خودشیفتگیهای هنری شدهاید که بلای جان و روحتان شده است؛ هنر و فرهنگ را دستاویز جاهطلبیها و شهرتهای زاید خود کردهاید و بیشتر هنر برایتان ابزار کسب درآمد و شهرت است تا عشق واقعی به هنر؛ یا وقتی از هنر و هنرمند حرف میزنید، به بزرگان هنر این قوم احترام نمیگذارید و شأن هنری خود را حفظ نمیکنید و بهراحتی ابزار دست سیاستبازان و حکومتیان میشوید، یا اصلاً احترامی برای آزادگی هنر خویش قائل نیستید و هر کجا مینشینید، در توهم هنر و هنرمندی خویش هستید؟
وقتی کارهایتان را جمع بزنند، آدم احساس میکند که اگر هم نبود، اتفاقی نمیافتاد و بیش از خدمت به هنر، بیشتر ایجاد مزاحمت کردهاید. آنقدر شعرهای سطحی گفتهاید و تقدیم کردهاید که آدم حیرت میکند که مگر میشود برای لقمهای نان تا این اندازه در حوزه فیلم، شعر، نویسندگی و ترانه سرسپردگی و بردگی کرد؟ و فقط یک تازهبهدورانرسیده این چنین میکند و بر سر خود و هنرش خاک میریزد. خود را فرهنگی مینامید اما گفتار و رفتارهای اجتماعیتان، نهایت بیشعوری و بیحرمتی را در شما نشان میدهد و فقط اسم فرهنگ را یدک میکشید و خجالت هم نمیکشید، درصورتیکه استانداردهای یک فرد فرهنگی بسیار خاص است و بوی فرهیختگی و ادب و احترام از سر و رویش میبارد.
تازهبهدورانرسیدهها در ۲۸۵ صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
نگاهی به کتاب «انسان برای خویشتن»
جستارهایی فلسفی دربارهی ازدواج
روایتی تازه از جهانی همچنان زنده
هنوز هم معلوم نیست در روز نخست آشنایی گربه و انسان، این جناب گربه بود که تصمیم گرفت با انسان همسایه شود یا انسان خواست او را اهلی کند؟
حافظه تنها یک سیستم ذخیرهسازی نیست، بلکه سیستمی پویا و تطبیقی است که ما را قادر میسازد اطلاعات مهم را حفظ و اطلاعات بیاهمیت را حذف کنیم.