img
img
img
img
img
ما گرگ بودیم

زمانی که مردم گرگ بودند و گرگ‌ها مردم!

گسترش: کتاب «ما گرگ بودیم» نوشته‌ی ساندرین کولت به همت نشر چام به چاپ رسیده است. ژانر وسترن مدت‌هاست که تخیل خوانندگان و نویسندگان را مجذوب خود کرده و آن‌ها را به دوران گذشته‌ی پر از ماجراجویی و خطر برده است و همیشه معدنی غنی برای داستان‌های ماجراجویی فراهم کرده است، شکل جدیدی از ماجراجویی برای مردم؛ بینندگان توانستند شهرها را در حال ویران شدن و بسیاری از گاوچران‌ها را در این فیلم‌ها ببینند. بسیاری از فیلم‌ها براساس تجربیات واقعی ساخته می‌شد و بنابراین افراد زیادی می‌توانستند با آن‌ها ارتباط برقرار کنند یا مسحور شوند.

قهرمانان این ژانر مقید به قوانین رفتاری، اخلاقی، عدالت، شجاعت، رستگاری، شرافت و جوانمردی‌اند، درواقع این ژانر در حال تجلیل از ارزش‌هایی است که در غربِ اسطوره‌ای به‌سرعت در حال محو شدن است. آن‌ها اغلب بر فضایلی نظیر جسارت اخلاقی، امید و ایمان تأکید می‌کنند و تعداد کمی آشکارا نژادپرستی، تبعیض جنسی و امپریالیسم را محکوم و مبارزه بین خیر و شر یا قانون و بی‌قانونی را به تصویر می‌کشند.

یکی از دلایل رایج شدن این ژانر به‌دلیل پیوندهای عمیق آن با فرهنگ امریکایی و داستان‌هایی بود که سال‌ها از طریق کتاب‌ها و داستان‌های سریالی در مجله‌ها منتشر می‌شدند، این رمان‌ها داستان‌هایی از ماجراجویی را در محیطی جدید ارائه کردند و همچنین راهی برای مفهوم‌سازی ملتی که به‌سرعت در حال گسترش بودند نشان دادند.

ژانر وسترن در ابتدا تجسم «رؤیای امریکایی» بود. این ایده که یک فرد می‌تواند به هر جایی برود و به هر چیزی که می‌خواهد تبدیل شود. درباره‌ی فردگرایی و آزادی بود و در مقیاس بزرگ‌تر، درباره‌ی «ملت‌سازی» بود، در مورد «تبدیل بیابان به تمدن».

وسترن‌ها همیشه یک قهرمان، یک قربانی و یک آنتاگونیست دارند. این حادثه‌ی تحریک‌کننده برای وسترن‌ها معمولاً زمانی اتفاق می‌افتد که قهرمان داستان، که تلاش می‌کند از تمدن فرار کند، با افراد بی‌گناهی روبه‌رو می‌شود که توسط برخی از شخصیت‌های ظالم وحشت‌زده شده‌اند یا مورد اذیت و آزار قرار گرفته‌اند.

این شخصیت ظالم ـ آنتاگونیست ـ معمولاً به دنبال چیزی است که قربانیان دارند (مثل زمینی که خانه‌ی قربانی در آن قرار دارد).

قهرمان را نمی‌توان شهروندی قانونمند در نظر گرفت، اما او یک قانون اخلاقی دارد که از آن پیروی می‌کند، به همین دلیل زمانی‌که به کمک آن‌ها نیاز است، وارد عمل می‌شود.

قهرمان داستان می‌تواند یک گاوچران، یک تفنگچی، یک مارشال، کلانتر جدید در شهر یا نماینده‌ی دیگری از این‌ها باشد. بااین‌حال قهرمان خارج از قانون عمل می‌کند و درعین‌حال از یک قانون اخلاقی حمایت می‌کند.

بسته به اینکه چگونه به آن نگاه کنید، ژانر وسترن را می‌توان ساده یا پیچیده در نظر گرفت. بااین‌حال، به‌دلیل مضامین بزرگی که گذشته، حال و آینده را در دنیای واقعی منعکس می‌کند، همچنین طرح‌ها و شخصیت‌ها، ژانری است که ارزش کاوش را دارد.

کتاب «ما گرگ بودیم» اثر ساندرین کولت فرانسوی، که در سال ۲۰۲۲، برای اولین‌بار منتشر شد، نمونه‌ای از وسترن معاصر و مدرن است و این به این معناست که همچنان که این ژانر در سینما جلوه‌های تازه‌ای به خود می‌گیرد، در ادبیات نیز داستان‌ها با حفظ جوهره‌ی اصلی وسترن، نو می‌شوند.

شاید وقتی «ما گرگ بودیم» را می‌خوانید یاد کتاب «جاده» اثر مک‌کارتی بیفتید. بااین‌حال کولت این فضا را به‌سرعت به هم می‌زند و شما را از این تصور دور می‌کند. او بدون فیلتر شخصی‌ترین و صمیمی‌ترین افکار و احساساتش را به نمایش می‌گذارد، گویی ما خوانندگان مستقیم به مغز و روح قهرمان داستان وصل می‌شویم. یک جمله‌ی کتاب، بدون هیچ نقطه‌گذاری، می‌تواند یک فصل کامل را برای خودش بسازد. اگر با صدای بلند داستان را برای خودتان بخوانید، به شما این امکان را می‌دهد تا رشته‌ای را پیدا کنید که می‌توانید از آن پیچیدگی‌های پیچیده و آشفته، داستانی واضح، هیپنوتیزم‌کننده و تأثیرگذار بسازید. فریبنده است که به شما این احساس دست می‌دهد که با صدای بلند در حال فکر کردن هستید، نه کتاب خواندن، چراکه ما دائماً بدون نقطه یا ویرگول فکر می‌کنیم، شبیه مونولوگ درونی شخصیت داستان. این به‌سادگی در داستان قابل لمس است؛ زیرا ما تصویری از اینکه قهرمان داستان دارد برای برقراری ارتباط با افراد دیگر تلاش می‌کند تا داستانی را نقل کند، نداریم. ما او را برهنه، خام و بدون نقاب در جلو خود داریم. بدون اینکه حضور ما را حس کند، انگار فقط دارد بلند فکر می‌کند و در ذهنش هیچ تماشاگر و خواننده‌ای وجود ندارد.

کولت ترکیبی فراموش‌نشدنی از خشم و ناامیدی ترسیم کرده است، محیطی باشکوه و خواندنی عمیق و نجات‌بخش.

قسمتی از کتاب ما گرگ بودیم:

اواخر روز نزدیک کلبه‌ای توقف کردیم و مقابلش آتشی بود و مردی نشسته چیزی می‌پخت. می‌گویم عصربه‌خیر. مرد بلند می‌شود، وقتی آمدم جلو متوجه تغییر نگاهش شدم و بعد آرو را دید و عجیب است که آدم‌ها با دیدن بچه‌ها چطور خیالشان راحت می‌شود ـ انگار مردی که با بچه این‌ور و آن‌ور می‌رود نمی‌تواند خطرناک باشد.

با لبخندی نیم‌بند جواب می‌دهد عصربه‌خیر و دوباره می‌نشیند و من و آرو از اسب پیاده می‌شویم. کنار کلبه کلبه‌های دیگری هستند که انبار یا اسطبل‌اند و مجموعه‌ای عجیب و درهم‌تنیده‌اند از ساختمان‌های کوچک چوبی، شبیه قارچ‌هایی هستند که تویشان خانه‌هایی پیدا کرده باشند. کلبه‌ها با سقف‌های حلبی به هم وصل‌اند، می‌توانیم از این کلبه به آن کلبه برویم بی‌آنکه خیس شویم ـ یعنی روزهایی که باران می‌بارد ـ و این میل عجیبی به دیدنشان در آدم برمی‌انگیزد. سگی می‌آید انگشت‌های آرو را می‌لیسد، نوعی سگ دورگه‌ی قهوه‌ای مایل به سیاه با گوش‌های آویزان است و من هم کمی مثل این یارو فکر می‌کنم اینکه آدمی با سگی دوست‌داشتنی مثل این راستش محال است آدم بدی باشد.

بنابراین آنجا من با پسرم هستم و او با سگش و می‌گویم چیزی دارید که برای شام ازتان بخرم چون به‌زودی آذوقه‌مان ته می‌کشد. مرد نگاهم می‌کند. جواب می‌دهد که می‌توانیم با او هم‌سفره شویم و با حرکت دست ما را به کنار آتش دعوت می‌کند. اضافه می‌کند که چیز خاصی ندارد همه همین را می‌گوییم، این واکنشی است که نشان می‌دهد چیزی برای دزدیدن در خانه‌مان وجود ندارد و از وقتی که همه همین را می‌گوییم می‌دانیم که این حرف دروغ است اهمیتی هم ندارد. روی آتش خرگوشی در حال کباب شدن است و بویش آب از دهانم جاری می‌کند، چشم‌های بچه هم برق می‌زنند. از مرد تشکر می‌کنم و می‌گویم نهایت لطفتان است. رویم را برمی‌گردانم به سمت شمال غرب، زیر لب می‌گویم که می‌رویم آنجا پشت آن کوه آبی برمی‌گردیم به خانه‌مان. مرد سری تکان می‌دهد. قضیه را فهمیده از یک دنیاییم با این فرق که دنیای ما دورتر است اما زندگی‌هایمان شبیه است.

زین اسب‌ها را برمی‌داریم و می‌نشینیم و بلافاصله گرممان می‌شود؛ با آن آتش و آن گوشت که با دست می‌خوریم و تا استخوان‌ها می‌مکیم البته تا وقتی که گوشت و آب رویشان باشد. نیش آرو تا بناگوشش باز می‌شود، لبخند قیافه‌اش را عوض می‌کند. جالب است هیچ‌وقت متوجه نشده بودم که وقتی لبخند می‌زند بچه‌ی همیشگی نیست انگار که خطوط چهره‌اش گرد شوند ـ فکری که در آن لحظه به ذهنم می‌رسد احمقانه است چون به نظرم می‌رسد شبیه بچه‌ها می‌شود و البته بچه هم هست.

ما گرگ بودیم را محمود گودرزی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۵۶ صفحه‌ی پالتویی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»

  زندگی به مثابه سیاست چگونه امکانپذیر است؟

وی سه شرط لازم برای زیستن سیاسی را؛ شاد بودن، مسئولیت‌پذیری و سیاسی فکر کردن می‌داند.

  مرده‌ها جوان می‌مانند*

درباره کتاب «شتابان زیستن» بریژیت ژیرو

  روایتِ عادی‌سازی بازداشت و شکنجه

معرفیر رمان «قلمرو برزخ» اثر نونا فرناندز