img
img
img
img
img

رخت رهبانیت

پدرام عسکری

آوانگارد:

“در دهه‌ی ۱۸۴۰ در پترزبورگ واقعه‌ی بسیار حیرت‌انگیزی روی داد؛ کنیازِ خوش‌سیما، فرمانده گردان هنگ سواره‌نظام سلطنتی که همه پیش‌بینی می‌کردند به‌زودی آجودان ویژه‌ی امپراتور شود و مقام و موقعیتی در دربار امپراتور نیکالای اول به دست آورد، درست یک ماه قبل از ازدواجش با ندیمه‌ی زیبای ملکه که مورد لطف و عنایت خاص او نیز بود، از خدمت ارتش استعفا داد، با نامزد خود قطع رابطه کرد…”

رخت رهبانیت

کنیاز خوش‌آوازه، مغرور و مشهور روزی تصمیم می‌گیرد همه‌چیز را کنار بگذارد. همه‌چیز را کنار بگذارد و لباس راهبی به تن کند و عزلت‌نشینی پیشه کند و دیگر نه از نامزدی خبری باشد و نه از رعیتی در ملک و نه از مافوقی در ارتش. اما این چرخش روحی، که انگار فقط در یک آن اتفاق افتاده است، باید که آبشخوری داشته باشد. خیانت نامزد کنیاز به او سرمنشأ بحران و چرخش حال او می‌شود. نامزدش معشوقه‌ی امپراتور است. جالب است که همه نیز از این مسئله باخبرند جز آن‌که باید باخبر باشد. سال‌ها می‌گذرد، کنیازْ پدرسرگی می‌شود اما همچنان آن خاطره‌ی تلخ در یاد کنیاز می‌ماند. رخت رهبانیت کارساز نمی‌شود و کنیاز سفری مهم را آغاز می‌کند. سفری که پس‌از سال‌ها سرآغاز حرکت و جنبش کنیاز و زندگی او می‌شود.

کنیاز چنین است که پدرسرگی می‌شود

کنیاز چنین است که پدرسرگی می‌شود. پهلوبه‌پهلوی مهم‌ترین مخلوقان تالستوی می‌زند و یکی از به‌یادماندنی‌ترین‌ها در بین آن‌ها می‌شود بااین‌که خود پدرسرگی کم خوانده شده و می‌شود. تالستوی پدر سرگی را در ۱۸۹۰ نوشت اما انتشارش پس‌از مرگ وی و در ۱۹۱۱ اتفاق افتاد. به نظر می‌رسد تالستوی در پدرسرگی همچنان درگیر با آن چیزی است که چند سال قبل‌تر در مرگ ایوان ایلیچ نیز با آن درگیر بوده است: کاوش در حقیقت زندگی. این بار بحران برای قهرمان تالستوی خیلی زودتر رخ می‌دهد. کنیاز در اوج جوانی و کبر و غرور درگیر بحران می‌شود، برخلاف ایوان ایلیچ که در نهایت زیستش بحران‌زده می‌شود. کنیاز زندگی‌ای سراسر محنت را برمی‌گزیند. مکافات غرورش را می‌کشد و به پدرسرگی تبدیل می‌شود. او همچنان مشهور است، اما حالا در سلک روحانیت:

هر روز نسبت به روز قبل مردم بیشتری به‌نزدش می‌آمدند و این باعث می‌شد که پدرسرگی وقت کمتری برای پرداختن به نماز و عبادت و خودسازی معنوی داشته باشد. گاه در لحظات روحانی می‌اندیشید که وجودش به‌مانند زمینی است که قبلاً چشمه‌ای در آن می‌جوشیده است.”

در حقیقت، مسیر برای کنیاز تا حدودی ساده‌تر از ایوان ایلیچ است. او در بطن زندگی شاهد آن چیزی است که اتفاق افتاده است. پدرسرگی برخلاف ایوان ایلیچ راهی برای گریز از درد و رفع‌ورجوع مشکلات دارد. ایوان ایلیچ اما راهی جز مرگ ندارد. کنیاز مسیر حق انتخاب دارد و از آن نیز استفاده می‌کند. کنیاز نقش عوض می‌کند و از آجودان به روحانی تغییر می‌کند. چنین است که کنیاز پهلوبه‌پهلوی ایوان ایلیچ راه می‌رود اما از او در یک مسیر مشترک فاصله می‌گیرد. او حقیقت را نهایتاً در جایی گمان می‌کند که کشف کرده است. تا حدودی تسکین می‌یابد و درنهایت ادامه می‌دهد.

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  توده‌ای‌ها کافکا نمی‌خواندند…

گفت‌وگوهای غیررسمی و صمیمی اغلب فرصت بازخوانی تاریخ‌اند و زاویه‌های دیگری از تاریخ را نشان می‌دهند که در روایت‌های رسمی کمتر دیده می‌شود.

  جایی برای از خود رانده شدن

«بیگانگی از خود» شایدمحوری‌ترین مؤلفه‌ا است که در آثار توماس برنهارد به چشم‌ می‌خورد.

  به موسم بهار سراغ ما را بگیرید

معرفی کتاب «چهار سرباز» نوشته‌ی اوبر مینگارللی

  دریچه‌ای به جهان‌بینی ایرانی

این کتاب گزیده‌ای است از برترین ابیات شاهنامه که به مخاطبان کمک می‌کند تا مفاهیم حکمت، خرد و زیبایی‌شناسی اشعار فردوسی را بهتر درک کنند.

  ابیات بحث‌انگیز حافظ

نگاهی به کتاب شرح بی‌نهایت