img
img
img
img
img
دود

اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟

نشر افق: دلم می‌خواهد یک یادداشت بگذارم روی میز، یک توضیح، یک عذرخواهی. متاسفم، نتوانستیم چیزی برایت بگذاریم… ما یک زن، یک بچه، یک گربه و چند مهمان خوانده و ناخوانده بودیم. فقط زن و بچه ماندیم. وقتی تو وارد کلبه می‌شوی، همان هم نیست. باشد که خانه همان‌طور که از ما استقبال کرد از تو استقبال کند. خوسه اوبخرو در سال ۱۹۸۵ در مادرید به دنیا آمد، اما بیشتر عمرش را خارج از اسپانیا، بیشتر در آلمان و بلژیک، گذراند. او تاکنون چندین مجموعهٔ شعر، مقاله، سفرنامه، داستان کوتاه و رمان منتشر کرده است. اوبخرو تاکنون جوایز زیادی کسب کرده که آخرین و مهم‌ترینشان جایزهٔ آلفاگوارا برای رمان اختراع عشق است.

رمان دود، نوشتهٔ خوسه اوبِخِرو از همان صفحهٔ اول با یک سؤال و با یک ضربهٔ سهمگین آغاز می‌شود. جدای از برداشت ما از جهانِ پیرامونمان، ارتباطمان با دیگر انسان‌ها و واکنش‌هامان در کشاکش یک بحران تمام‌عیار، دود ما را با بزرگ‌ترین ترسمان و ناشناخته‌ترین دشمنمان آشنا می‌کند: ترس از آخرالزمان و دشمنی به نام طبیعت.

خوسه اوبخرو در این رمان کوتاه، که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده، پس از تجربهٔ انسان با پدیدهٔ پندمیک کووید ۱۹، فضایی آخرالزمانی خلق کرده که ما، در مقام خواننده، چاره‌ای نداریم جز اینکه خودمان را به جای شخصیت‌های کتاب بگذاریم و یک سؤال مهم بپرسیم: اگر ما بودیم، چه می‌کردیم؟

زنی و کودکی و گربه‌ای در جنگل در کلبه‌ای زهواردررفته زندگی می‌کنند. زنْ مادرِ کودک نیست، اساساً ارتباطی میان آن‌ها نیست. جهان نابود شده و همه‌چیز شدیداً خشن و بی‌رحم و غریب است. کسی به دیگری رحم نمی‌کند و زنده ماندن به آزمونی روزمره تبدیل شده است. زن و کودک باید در برابر عوامل بیرونی، طبیعتِ خشن یا انسان‌های سودجو و هراسان، طاقت بیاورند، هر چه که باشد. تصاویرِ طرح‌شده در رمان مطلقاً شباهتی با جهانِ امروز ما ندارد. خشونت، برهنه و وقیح، چشم در چشم حیات دوخته.

مردی به این خانوادهٔ بی‌نسب سرمی‌زند و گاهی برایشان آذوقه می‌آورد. یک بار مادری وحشی و ترسان از مرگِ نوزادش به آن حمله می‌آورد در آرزوی غذا. یک بار مردی متجاوز و دیوصفت سراغشان می‌آید. آنچه همیشه زنده است و روشن، غریزهٔ بقاست؛ زنده ماندن و طاقت آوردن و روز دیگری را به چشم دیدن.

در دوردست‌ها، در شهرها، به نظر می‌رسد که تلاطم‌های عجیبی در جریان است و همین، تهدیدی به‌مراتب بزرگ‌تر برای ساکنان کلبهٔ جنگلی است. خوزه اوجرو ما را با این شخصیت‌های تنها و بدونِ روح و بدونِ نام آشنا می‌کند و ما را وامی‌دارد در مورد معنای زندگی فکر کنیم، پیوندهایی که ما را با اطرافیانمان متحد می‌سازند، و آنچه توانایی انسان است برای زنده ماندن در موقعیت‌های نامطلوب.

نثر موجز، کوبنده، مستقیم و صادقانهٔ نویسنده در کتاب دود داستانی خارق‌العاده خلق می‌کند. خوسه اوبخِرو نمی‌خواهد درس بدهد، پندواندرزی ندارد، قصه‌گوست. از زمانه‌ای می‌گوید که انسان دوباره برای بقا به دامان طبیعت بازگشته و همه به فکر خویشتنِ خویش‌اند. اما هر چه نباشد، انسان تا همیشه از تنهایی گریزان است، اما راه فراری از آن ندارد.

خوسه اوبِخِرو در سال ۱۹۵۸ در مادرید به دنیا آمد. او در اسپانیا تاریخ و جغرافیا خواند و سپس به دانشگاه مصرشناسی بن رفت. در سال۱۹۸۸ به بروکسل نقل مکان کرد و تا سال۲۰۰۱ به عنوان مترجم برای اتحادیه اروپا کار کرد. او اکنون عمدتاً در مادرید زندگی می‌کند. او شاعر است و تا کنون از او ده رمان، داستان کوتاه، مقاله و نمایشنامه نیز منتشر شده است. دود در سال ۲۰۲۱ منتشر شد.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  یک اطلس اخلاق کاربردی

مروری بر کتاب «مسائل اخلاقی معاصر»

  راهنمای عملی نمایش‌نامه‌نویسی

نگاهی به کتاب «نوشتن برای صحنه»

  مضامین نهفته‌ی دست تاریک، دست روشن

نگاهی به داستانِ کوتاهِ «دست تاریک، دست روشن»

  تو آزادی، برای همین است که گم شده‌ای!

نگاهی به کتاب کتاب «تعقیب هومر»

  اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟

مروری بر رمان «دود»