گسترش: کتاب «فلسفهٔ آسیبپذیری» نوشتهٔ تاد مِی به همت نشر خوب به چاپ رسیده است. رنج همواره هست و حضورش را بر هستی انسان تحمیل میکند. مرگ و شکست و فقدان هرگز از صحنهٔ زندگی انسان پاک نمیشوند؛ اما میتوان پرسش دیگری پیش کشید و گفت، آیا رنج ضروری زیست بشر است یا اینکه میتوان آن را چون تار مویی از سر کند، در برابر دیدگان گذاشت و نگریست؟ آیا اصلاً نبود رنج مطلوب انسان است؟
نویسندهٔ این کتاب قصد دارد به همین پرسشها پاسخ بدهد. در ابتدا او به منابع رنجآور زیست انسان میپردازد و سپس با بررسی چهار مکتب فلسفی بودیسم، تائوئیسم، رواقیگری و اپیکوریسم نشان میدهد که فراغت از رنج با چه راه و روشهایی ممکن است.
در این کتاب، با منابع رنج انسان آشنا میشویم و یاد میگیریم که چرا این مکتبها انسان را به فراگیری مصونیت در برابر رنج و آسیبناپذیرشدن تشویق میکنند. در دو فصل انتهایی کتاب، نویسنده آسیبناپذیری را به چالش میکشد و از خود و مخاطب میپرسد که بهراستی اگر انسانها میتوانستند در برابر رنج مصون باشند، با جهانی کاملاً سیاستزده و منفعل در برابر ظلم و ستم مواجه نمیشدیم؟ آیا رنج سرتاپا بدی است یا اینکه میتواند به زندگی انسان معنا ببخشد و انسان را برای بهتر کردن جهان تهییج کند؟
رنج ضروری زیست بشر است، هم از آن جهت که هرگز پا پس نمیکشد و صحنه را خالی نمیکند و هم از آن حیث که رنج از ما «انسان» میسازد. اگر میتوانستیم رنج نکشیم و اگر در برابر اتفاقات پیرامونمان همواره نوعی فاصله و آرامش را حفظ میکردیم، شاید هرگز شاهد رویدادهای طلایی تاریخ بشر هم نبودیم! رویدادهایی مانند انقلاب، شورش، جنبشهای اجتماعی و مدنی. گرچه نباید تن را کاملاً اسیر رنج کرد و سرتاپا تسلیم رنج شدن تمام قدرت انسان را مصادره میکند، اما باید بدانیم که رنج میتواند محرک و انگیزهبخش ما برای حرکت به سمت تغییر و جهانی بهتر باشد.
همهٔ ما بالاخره گرفتار نوعی رنج میشویم. زندگیمان مختل میشود، موانعی سر راهمان قرار میگیرد که گویی توان گذر از آنها را نداریم، یکی از عزیزانمان یا کسی را که محتاجش هستیم از دست میدهیم. چطور باید با چنین رنجی مواجه شویم؟ از آنجایی که مواجهه با چنین مسائلی نیازمند مقابلهٔ آنی است، چطور به خودمان و جایگاهمان در جهان بیندیشیم تا به بهترین شکل ممکن راهمان را پیدا کنیم؟ آیا میتوانیم تصویر دقیقتری از جایگاهمان در جهان داشته باشیم که در آن رنجها، چه موجه چه ناموجه، چه بامعنا چه بیمعنا، در جایگاهی قرار گیرند که حداقل کمی آرامش برایمان به ارمغان بیاورد؟
در این کتاب نویسنده به آن دسته از آموزههایی میپردازد که سعی دارند انسان را در برابر رنج و آسیب ایمن کنند؛ اما پیش از آن باید پرسید اساساً چرا زندگی انسان در برابر رنج آسیبپذیر است؟ و از آن هم مهمتر، آیا ما انسانها میخواهیم در برابر رنج و آسیب ایمن باشیم؟
قسمتی از کتاب فلسفهٔ آسیبپذیری:
ممکن است برخی بگویند که مرگ بد است، زیرا انسان با مرگ زندگی را از دست میدهد و همچنین لذت بردن را. این از نظر اپیکور برداشت نادرستی است. مرگ نمیتواند برای انسانی که مرده نشانهٔ فقدان باشد، زیرا آن انسان دیگر وجود ندارد و همانطور که اپیکور نشان میدهد، برای انسانهای زنده هم نمیتواند نشانهٔ فقدان باشد، زیرا آنها تا وقتی زنده هستند نمردهاند.
شاگرد اپیکور، لوکرتیوس، نیز دو استدلال دیگر پیش میکشد. اولی را میتوان استدلال قرینه نامید و دومی را استدلال خروج آرام. در مرگ چیزی نیست که ما را به هراس بیفکند/ هیچ شری نیست برای آنکس که/ درست در همان وضعی است که پیش از تولد بوده است/ مرگ نامیرا حیات فانی را قبضه میکند.» اگر ما از زمان پیش از تولدمان ترسی نداریم، چرا باید از زمان پس از مرگمان در هراس باشیم؟ این دو وضعیت، یا ناوضعیت، یکساناند و مواجههٔ ما با آنها باید یکی باشد. همانقدر که ترسیدن از زمانِ پیش از تولد غیرعقلانی است، ترسیدن از زمانِ پس از مرگ نیز غیرعقلانی است. لوکرتیوس در استدلال خروج آرام یادآوری میکند که زمین انسانهای محدودی را میتواند در خود جای دهد و ما باید برویم تا جا برای نسلهای بعدی باز شود و آنها بتوانند مانند ما زندگی کاملی داشته باشند. «به راه بینداز دو پای را برای خروج با شادمانی! بگذار فرزندان از راه برسند… بگذار دنیا چنان باشد که/ نسل بعد پروبال گیرد.» ما فرصتی برای زندگی داشتیم و از لذتهایی بهرهمند شدیم و طبق گفتههای اپیکور زندگی کرده باشیم، باید با آرامش جا را خالی کنیم تا دیگران نیز از لذتهای سادهای که ما داشتیم بهرهمند شوند.
استدلالی که اپیکتور و لوکرتیوس علیه ترس از مرگ مطرح کردهاند در فلسفه بسیار موضوع بحث بوده است؛ اما هدف ما در اینجا ارزیابی استدلال آنها نیست، بلکه میخواهیم ببینیم دیدگاه فلسفی اپیکور از چه طرقی سعی دارد ما را در برابر رنج مصون کند. اگر مرگ یکی از ترسناکترین تجارب بشری است، پس مانع رسیدن به لذتهای سادهای میشود که اپیکور بایستهٔ زندگی خوب میداند. اپیکور (و لوکرتیوس) با استدلالهای خود علیه مرگ سعی در خنثی کردن این تهدید دارند.
اما باز هم ممکن است برخی بگویند که دیدگاه اپیکور چندان هم در جهت آسیبناپذیری به نظر نمیرسد. هرچه باشد انسان برخی امیال ضروری دارد و مگر اینطور نیست که اگر آنها ارضا نشوند انسان دچار رنج میشود؟ دستکم در مورد غذا، خواب، گرما و دوستی. مگر نه اینکه انسان در برابر جهان آسیبپذیر است؟ مگر نه اینکه فقدان اینها مایهٔ رنج است، چون ما را از داشتن شکیبایی مقبول اپیکور محروم میکند؟ و حتی اگر غذا، خواب و گرما به سهولت در دسترس باشد (که البته برای بخش اعظم دنیا چنین نیست)، آیا حداقل لازمهٔ دوستی این نیست که افرادی نزدیکمان باشند و با ما سازگار باشند؟
در اینجا دیدگاه اپیکور پیچیده است. ازیکسو به نظر میرسد که برای دور ماندن ما از رنج، دنیا باید کمی هم که شده مداخله کند. از سوی دیگر، او استدلالی مطرح میکند که نتیجهاش این نیاز به همکاری و مداخله را کمرنگ میکند. مشکل اینجاست که استدلال او چندان قوی نیست. «آنکس که محدودیتهای زندگی را دریافته، میداند که تأمین آنچه درد ناشی از خواستن را از بین میبرد و کامل کردن زندگی چه آسان است.» اما آیا این سخن درست است؟ آیا میتوان گرسنگی شدید را بهسادگی نادیده گرفت؟ یا بیخوابی را؟ درست همین حالا ایالات متحده همچنان درگیر ـ یا شاید درگیر نادیده گرفتن ـ شکنجهٔ زندانیان است. یکی از تأثیرگذارترین روشهای شکنجه، جدا از وحشیگریهایی مانند القای احساس غرقشدگی، بیداری اجباری است که به حالات مقطعی توهم میانجامد. دوستی چطور؟ هستند کسانی که زندگی زاهدانه و انزواطلبانه پیش بگیرند، اما برای اکثر ما ضروری است که کسانی دورمان باشند و به ما اهمیت بدهند. همانطور که دیدیم اپیکور هم با این سخن موافق است.
فلسفهٔ آسیبپذیری را مهتا سیدجوادی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۶۸ صفحهٔ رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهٔ کتابفروشیها شده است.
معرفیر رمان «قلمرو برزخ» اثر نونا فرناندز
نگاهی به کتاب «هنجارها در زندگی واقعی»
مروری بر کتاب سر کلاس با کیارستمی نوشتهی پال کرونین
نگاهی به رمان «شهر و دیوارهای نامطمئنش»
نگاهی به کتاب «وقتی بدن نه میگوید»