img
img
img
img
img
عشق و انتقام

حکایت سرگذشت پسران کوروش

گسترش: کتاب «عشق و انتقام» نوشته‌ی حبیبه نیک‌سیرتی، پیرامون سرگذشت پسران کوروش، بردیا و کمبوجیه، به همت انتشارات پر به چاپ رسیده است. کوروش سه دختر و دو پسر به نام‌های آتوسا، آرتیستونه، رکسانا، کمبوجیه و بردیا داشت.

او کمبوجیه را به جانشینی برگزید. هرچند کمبوجیه فتح مصر را در کارنامه‌ی سلطنت خود دارد، از خصلت‌های والای پدر بهره‌ای نداشت و هرگز نتوانست جایگاه پدرش را در قلب مردم به دست آورد. کمبوجیه از سه همسرش که آخرینشان فیدیما دختر هوتن بود صاحب فرزندی نشد.

آنچه در این کتاب آمده، شرح تمامی نابخردی‌ها و خشم‌های دیوانه‌وار و زورگویی‌های او نیست. در جای‌جای کتاب به نام کمبوجیه برخواهیم خورد اما داستان این کتاب، داستانی دیگر است که نام او را بیش از پیش لکه‌دار کرده است.

برخلاف کمبوجیه، برادرش بردیا از خصلت‌های کوروش بهره‌ای فراوان داشت و مورد علاقه و احترام مردم بود.

در این کتاب، داستان پسران کوروش و ارتباط آنان با یکدیگر آمده است. دوران کوروش شاه هخامنشی، از باشکوه‌ترین و شکوفاترین دوران تاریخ باستان ما بوده است و با اینکه شاید اطلاعاتی دقیق از آن دوران نداشته باشیم، در مورد آن کتاب‌ها و مقاله‌هایی خوانده‌ایم و کم‌وبیش با برخی رخدادها آشنایی داریم. این کتاب به بخشی کوچک اما مهم از دوره‌ی کوروش و فرزندانش کمبوجیه و بردیا می‌پردازد و در پایان، پیروزی داریوش بر گئومات را، که شاید بتوان گفت پیروزی نور بر ظلمت یا پیروزی حق بر باطل است، داریم؛ اما آنچه کمتر درباره‌اش خوانده‌ایم، عشق بی‌زوال زنی است که در حوادث مهم آن برهه نقشی بسیار مؤثر داشته است.

قسمتی از کتاب عشق و انتقام:

آسپاسیا مشغول قدم زدن در باغ بود. ناگهان مردی را در مقابل خود دید. در نگاه اول، او را به‌درستی نشناخت و فکر کرد آن مرد مزاحم (گئومات) است؛ اما وقتی چهره‌ی مرد زیر نور ماه قرار گرفت، آسپاسیا متوجه شد که بردیا در مقابل چشمانش قرار دارد. به سوی او رفت و خود را در آغوش یار دید. نمی‌دانست از شدت خوشحالی چه کند.

– آه! بردیا! این شما هستید؟ آیا به چشمان خود اعتماد کنم؟

– آسپاسیای عزیز! خودم هستم! به دیدارت آمدم چون بسیار دلتنگت بودم. مهربانوی من! اینجا چه می‌کنی؟

آسپاسیا آهی بلند کشید و نفسی تازه کرد.

– امروز وقتی خبر ورود شاهزاده را شنیدم، از شدت خوشحالی سر از پا نمی‌شناختم. انگار جانی تازه در کالبدم دمیده شد… من هم بسیار دلتنگ شما بودم، بی‌قرارانه ساعتی پیش به باغ آمدم و شروع کردم به قدم زدن. شاهزاده‌ی عزیزم! تصور نمی‌کردم به این زودی شما را ببینم.

بردیا لبخندی زد و با صمیمیت شروع به حرف زدن کرد.

– آسپاسیا! می‌بینم که با تکلف و خیلی رسمی سخن می‌گویی. کسی که به دیدار تو آمده و بی‌قرار توست، بردیا، عاشق و دلباخته‌ی توست نه شاهزاده و برادر شاه! قرار است من و تو در فرصتی مناسب با یکدیگر ازدواج کنیم؛ قرار است یک عمر در کنار هم باشیم. ما عاشقانی صمیمی و واقعی هستیم. لطفاً با من راحت باش!

آسپاسیا، با نگاه تشکرآمیز و حق‌شناسانه، به چشمان بردیا نگریست.

– اما شما…!

– من چرا اینجا هستم؟ گفتم که مشتاق دیدارت بودم. اتفاقاً لوازم دیدار هم مهیا شد! برادرم کمبوجیه، پدرت، پدر زن خود اتانس و مردی را که از مصر آمده است به حضور طلبید و با آن‌ها برای لشکرکشی به مصر و فتح آن دیار وارد مذاکره شد. آن‌ها می‌خواستند بهترین و ساده‌ترین راه‌های رسیدن به مصر را بررسی کنند. من هم از این وقت که بهترین فرصت برای دیدار تو بود، استفاده کردم و با پا که نه، با سر به سویت آمدم.

– آیا نگهبان باغ متوجه ورود شما شد؟

بردیا که نگرانی آسپاسیا را دید، با لبخند و با خونسردی تمام جواب داد.

– بله، مگر می‌شد پنهان از چشم او وارد باغ شد؟ فقط برای اینکه متوجه نشود که تنها به‌خاطر تو به قصر آمده‌ام، سراغ پدرت را گرفتم.

عشق و انتقام در ۳۶۸ صفحه‌ی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»

  رنج در قاب ذهنی آرتور شوپنهاور

معرفی کتاب «درباره‌ی رنج بشر»

  شهر فرنگ

کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.

  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»