img
img
img
img
img
فاشیسم و کمونیسم

وصیت معنوی فوره

گسترش: «فاشیسم و کمونیسم» چاپِ انتشارات کتابستان برخط، کتابی است شامل گزارشی از گفت‌وگوی دو مورخ برجسته‌ی جهان پیرامون یکی از جدی‌ترین موضوعات زمانه‌ی ما: تاریخ فاشیسم و کمونیسم و حمله‌ی این دو مکتب به لیبرال دموکراسی. این دو نویسنده هر دو در باب این موضوع مطالبی تولید کرده‌اند و مواضع خود را در این زمینه توضیح داده‌اند. یکی از آن‌ها ارنست نولته است که آثار پرشماری در باب تاریخ تکامل مکاتب فاشیستی اروپا نوشته است و دیگری فرانسوا فوره که یکی از صاحب‌نظران حوزه‌ی انقلاب فرانسه است و در آخرین کتاب خود به نام «گذشته‌ی یک توهم» (۱۹۹۵) تاریخ آرمان کمونیسم را در سده‌ی بیستم تعریف کرده است.

کتاب حاضر چند روز قبل از مرگ فوره تکمیل و چاپ شد و به همین جهت می‌توان آن را وصیت معنوی فوره در نظر گرفت و از سوی دیگر، یکی از آخرین موضع‌گیری‌های مهم نولته، مباحثی است که در این کتاب مطرح شده است.

با خواندن این کتاب متوجه چیزی می‌شویم که در این روزگار به‌شدت نادر است و به همین جهت توجه ما را می‌طلبد: یک گفت‌وگوی واقعی. محتوای این کتاب نه یک هم‌زبانی گذرا با مشتی کلمات مؤدبانه است، نه رقابت لفظی دو چهره‌ی مطرح که در مناظره‌های عمومی یا کنفرانس‌ها در مقام سخنران قرار می‌گیرند؛ یا جلو دوربین‌های تلویزیون سخنرانی می‌کنند و نه جدل تند میان دو متخصص که با یکدیگر رقابت دارند. چنین نیست. چشم‌گیرترین نکته در باب گفت‌وگوی این دو نویسنده این است که درحالی‌که می‌دانند با هم اختلاف نظر دارند، اما با یکدیگر در کمال احترام برخورد می‌کنند. هریک سعی می‌کند نظر دیگری را تغییر دهد، یا حداقل اختلاف نظری را که با وی دارد منطقی‌تر کند؛ ولی هیچ‌یک به دنبال این نیستند که برنده‌ی بحث شوند یا با جملات پر آب‌و‌تاب مخاطب خود را مرعوب کنند؛ بلکه برعکس هر دو سعی می‌کنند با استدلال‌های عقلی، به حقایق تاریخی نزدیک‌تر شوند و در مسیر تحقق هرچه بیشتر عدالت اخلاقی و سیاسی گام بردارند.

مهم‌ترین نقطه‌ی اشتراک این دو نویسنده این است که هر دو مایل به طرح هم‌زمان مبحث فاشیسم و کمونیسم هستند. چرا این دو مکتب در این ترکیب در کنار هم قرار گرفته‌اند؟ به دو دلیل، یکی شباهت چشم‌گیری که با هم دارند و دیگری رابطه‌ای که میان این رژیم‌ها وجود داشت. این دو جنبش هر دو به لیبرال دموکراسی می‌تاختند و مفهوم واقعی تمامیت‌خواهی را به جهان نشان دادند. از سوی دیگر به‌رغم مخالفت با یکدیگر، تا پایان عمرشان دائماً با هم در تعامل بودند، مخفیانه با یکدیگر در رقابت بودند، فعالانه با هم همکاری می‌کردند و درنهایت در جنگی همه‌جانبه با یکدیگر در تنازع بودند.

قسمتی از کتاب فاشیسم و کمونیسم:

لنین در ۱۹۱۷ قدرت را در دست گرفت، موسولینی در ۱۹۲۲ و هیتلر در سال ۱۹۲۳ شکست سیاسی خورد تا اینکه ده سال بعد به پیروزی سیاسی رسید. براین‌‌اساس می‌توان گفت ده سال بعد، فاشیسم موسولینی واکنشی به سبک ایتالیایی به بلشویسم شوروی بوده است که خود متأثر از جنگ بود و کم‌وبیش براساس الگوی روسیه شکل گرفته بود. به همین ترتیب می‌توان گفت نازیسم واکنش آلمانی‌ها به کومینترن بود که از آن می‌ترسیدند و سبک عمل کرد دیکتاتوری و ریشه‌های انقلابی کمونیسم به مذاقشان خوش نمی‌آمد. این تفسیر تا حدی اعتبار دارد، چون ترس از کمونیسم باعث شد احزاب فاشیست قدرت بگیرند، اما تأکید می‌کنم که این ادعا فقط تا حدی اعتبار دارد، چون براساس این تفسیر، عناصر درون‌زا و خاص خود رژیم‌های فاشیستی از نظر پنهان می‌ماند و فقط به آنچه نظام‌های فاشیستی با آن می‌جنگیدند تکیه می‌کنیم. واقعیت این است که عناصر فرهنگی نظام فکری فاشیسم ایتالیایی، قبل از جنگ جهانی اول وجود داشت و بنابراین، سابقه‌ی آن به قبل از انقلاب اکتبر برمی‌گردد. موسولینی برای متحد کردن اندیشه‌ی انقلابی و ملی نیازی به اتفاقات سال ۱۹۱۷ نداشت و تا آن زمان صبر نکرد. راست افراطی آلمان و اساساً تمام راست‌های آلمانی، خودشان از دموکراسی متنفر بودند و نیازی نبود کمونیسم این چیزها را به آن‌ها یاد بدهد. بلشویک‌های ملی همیشه استالین را تحسین می‌کردند. من قبول دارم که هیتلر نیز از بلشویسم متنفر بود، ولی به‌ این دلیل که آن را محصول نهایی جهان دموکراتیک بورژوازی می‌دانست. درواقع، برخی از همدستان و یاران نزدیک هیتلر، مثل گوبلز بی‌هیچ پرده‌پوشی ابراز می‌کردند که از مسکو متنفرند، ولی از پاریس و لندن هم دل خوشی نداشتند و چه‌بسا تنفر بیشتری داشتند.

براین‌اساس من فکر می‌کنم این تصور که جنبش فاشیسم واکنشی علیه کمونیسم بود، تنها بخشی از این پدیده را توضیح می‌دهد و نمی‌تواند تفاوت‌های بین فاشیسم ایتالیایی و فاشیسم آلمانی را توضیح دهد. مهم‌تر از همه اینکه نمی‌گذارد ریشه‌ها و ویژگی‌های مشترک بین این دو نوع فاشیسم و رژیمی که هر دو از آن متنفرند را درک کنیم. وقتی به معنای زمانی و علت و معلولی، بلشویسم را بر فاشیسم مقدم در نظر می‌گیرید، در مظان این اتهام قرار می‌گیرید که می‌خواهید ذمه‌ی نازیسم را از جنایاتش بری کنید. این ادعا که «گولاگ قبل از آشویتس وجود داشته است» نه نادرست است و نه کم‌اهمیت، اما هیچ پیوند علت و معمولی میانشان وجود ندارد.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»

  رنج در قاب ذهنی آرتور شوپنهاور

معرفی کتاب «درباره‌ی رنج بشر»

  شهر فرنگ

کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.

  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»