وینش: بازنویسی افسانهها ساده بهنظر میآید. چرا نه! همه چیز آماده است. قصه را که داری. شخصیتها هم که همه آماده هستند، پرداخته و با کنشهای معلوم و تأثیرگذاریهای شگفتانگیز. از همه مهمتر، جسارت و شجاعت قصهسازی.
افسانهها در ذاتشان جسورند. آنها برای انتخاب شخصیت و کنشهایش ملاحظه ندارند. بسترشان امروز و فردا نیست که بسنجند کدام عمل و حرف درست است. با کمی فاصله از ازل زاده شدهاند و تضمین بقایی تا ابدیت دارند.
داستان این افسانه چیست؟ همان نامادری شرور، شیطانصفت و حسود. کمی چاشنی جادو لازم است تا این شرارت کامل شود؛ نمادین شود.
اما سولیوان در این بازنویسی، با تمام وفاداریاش به قصه و برهم نزدن طرح اولیهی روایت، کاری شگرف میکند.
نگاه دوبارهی نویسنده به روایت نگاهی با معیارهای فمینیستی است. ابتدا طلسم خود ایفا را بررسی میکند. زنی محکوم به سکوت و سرگردانی شده. در دادگاهی مردسالار جرمش بررسی شده بی آنکه اجازهی دفاع به او داده شود. جرمش هم که مشخص است: میتوانست همسر کاملتری باشد؛ میتوانست سعی کند حتی در نبودِعشق، برای مرد نجیب و جنگجو و شجاع و مهربانش تلاش بیشتری کند؛ میتوانست زیادهخواه نباشد و نقش ابزاریاش را ادامه دهد.
«گفت: آه، ایفا، این همه درد برای همین؟ عشق مسئلهی چندان مهمی نیست. عشق برای تو خوراک و پوشاک فراهم نمیکند. لیر میتوانست قدمی باشد برای رسیدن به چیزی بهتر، اگر تو یاد میگرفتی منتظر بمانی.» (ص ۱۱۵)
ایفا زمانی واسطهی صلح بوده همراه دو خواهر دیگرش؛ بعدها ابزار پدرخواندهاش بوده و از توانش در نامرئی بودن در قصر استفاده شده؛ و باز هم در نقش همسر لیر دوباره واسطهی صلح شده. باید در این نقش به پادشاه اعظم وفادار میماند. ایفا، در این دادگاهِ از عدالت محروم، محکوم به نشنیده شدن است.
سولیوان این طلسم را میشکند. در حالی که اول هر فصل قصهی کهن را روایت میکند، صدای ایفا را به او پس میدهد تا ما در بستری از همدلی این روایت زنانهی خشن را دوباره بشنویم.
«من زمان زیادی را برای تفکر در اختیار داشتهام. داستانی را که الآن برایتان تعریف میکنم، بارها و بارها برای خودم گفتهام و هیچوقت سربلند از آن بیرون نیامدهام. هیچکس سربلند بیرون نیامده…» (ص ۱۱۴)
داستان ایفا همین روزها از زبان خودش شنیده میشود. او که به دیو هوا بدل شده بود حرفی برای گفتن دارد. زمانی با دو خواهرش از والدینش جدا شده تا به قصر بُوْ جارگ (بُوِ قرمز) بیاید. بُوْ جارگ نامهربان نبوده، اما پدر مهربانی هم نبوده. پس در آن سرزمین، آن سه خواهر کسی را غیر از هم نداشتند، اما با ازدواج خواهر بزرگترش با لیر، مجبور به جدایی میشوند.
مرگ خواهر بزرگتر و فرارِ بهناچار خواهر کوچکتر از ایفا موجودی بیپناه میسازد و تن دادنش به ازدواجی اجباری به سرگشتیاش کمک میکند. او در پذیرش نقش ابزاریاش تمام تلاشش را میکند، اما یک سال افسردگی و دوریاش از مهر، میوهای جز خشم و نفرت ندارد.
«ولی من قوهی منطقم را از دست داده و خشمم را پیدا کرده بودم. خشم، مانند گربهای راضی و خوشحال از خوردن خامه، در وجودم چمباتمه زده بود. کشوقوسی به بدنم دادم و خمیازه کشیدم، بی آنکه دستم را جلوی دهانم بگیرم. دندانهایم را به آن مرد نشان دادم…»
سولیوان از دو منظر نگاهی فمینیستی به روایت دارد: غیر از بخشیدن صدا به قهرمان زنِ داستان، دستور ساخت نامادری شرور را از بن افسانه بیرون میکشد. انگیزههای جنایت ایفا ریشه در جامعهی مردسالار و نگاه ابزاری به زن دارد و اعمال ایفا از تربیتش جدا نیست.
کار شگرف سولیوان در بازنویسی این افسانه همین کشف است. او ثابت میکند برای ایجاد حس همدردی در مخاطب و نوشتنِ روی دیگر سکه نیازی نیست ضدقهرمان روایت را با «معصومیت» و «ناچاری» کادوپیچ کنیم؛ او را قهرمانی ناتوان، معصوم و ناچار در برابر فشار جامعه معرفی کنیم؛ و با توسل به عبارت «حمایت از زنان» قوهٔ اختیار ضدقهرمان زن را ناچیز جلوه دهیم و او را از پذیرش مسئولیت اعمال بدش معاف کنیم.
ایفا در طول داستان بهخاطر جنایتش خودخواسته رنج میبرد و تمام سعیَش را برای جبران یا التیامش میکند. او میداند پادشاه اعظم او را برای جنایت واقعیاش محکوم نکرده، چراکه کودکان لیر هم نقش ابزاریشان کمتر از او نیست. چهبسا اگر داستان در بستری آرام پیش میرفت سرنوشت کودکان لیر هم مثل ایفا و خواهرانش بود: پذیرش نقش ابزاریشان برای بُوْ جارگ.ایفا با آگاهی از دلیل اصلی محکومیتش قصه را برای ما روایت میکند: او نافرمانی کرده است.
«… ولی این را بدان، بهخاطر کاری که با فرزندان خواهرت کردی مجازاتت نمیکنم. برای این مجازاتت میکنم که از من سرپیچی کردی. تو از انجام وظیفهات شانه خالی کردی و خودت، نامت و خاندانت را رسوا کردی.» (ص ۱۱۷)
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»