img
img
img
img
img

سبیلی که هویتی را به مخاطره انداخت

کافه بوک: کتاب سبیل داستان مردی است که یک روز سبیلش را می‌تراشد ولی هیچکس این موضوع را نمی‌فهمد و به یاد نمی‌آورد که او از قبل سبیل داشته یا نه! نه دوستانش و نه همسرش که سال‌ها با او زندگی کرده‌اند این موضوع را به یاد نمی‌آورند! این شاید در نگاه اول طنزآمیز به نظر برسد و خواننده فکر کند با کتابی سرگرم‌کننده روبه‌رو است، اما این‌گونه نیست.

خود قهرمان داستان که بی‌نام است نیز ابتدا فکر می‌کند که این‌ها همه یک شوخی است ولی کم کم «سبیل» و تراشیدن آن به یک بحران جدی برای او بدل می‌شود و تاثیرات روانی شدیدی روی او می‌گذارد‌. حقیقتی ترسناک که باید با آن دست و پنجه نرم کند.

کتاب سبیل همچون رمان مستأجر اثر رولان توپور، از آن دسته رمان‌هایی است که ماجرایشان بر مبنای مسائل روانیِ قهرمانِ داستان شکل می‌گیرد. یک اتفاق کوچک – مانند تراشیدن سبیل/جابجایی منزل – باعث می‌شود که قهرمان داستان با مسائلی مواجه شود که حاصلش توهم این موضوع است که آیا در یک هزارتوی – رؤیا/حقیقت – گیر افتاده است!؟ توهماتی که نمی‌تواند با آن‌ها کنار بیاید و در نهایت دست به اعمال و کارهایی می‌زند که تا پیش از این حتی به آن‌ها فکر هم نمی‌کرده است.

امانوئل کارر رمان‌نویس و کارگردان معاصر فرانسوی و متولد ۱۹۵۷ پاریس است. شهرت کارر با چاپ رمان سبیل در دهه هشتاد میلادی رقم خورد و نویسنده سال‌ها بعد بر اساس این رمان فیلم جذاب و تحسین‌برانگیزی ساخت که با استقبال فراوانی روبه‌رو شد و بر شهرت کتاب افزود. کتاب سبیل طنز روشنفکرانه نوسینده را با نگاه اگزیستانسیالیستی او آشتی داده و رمانی اصیل و پرکشش خلق کرده است که خواننده را بسیار درگیر خود می‌کند و پایان آن مساوی است با شروع پرسش‌های فلسفی در ذهن خواننده.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

پرسش ساده‌ای که پاسخش بدیهی به نظر می‌رسد به‌آسانی می‌تواند به هزارتویی مخوف از فرضیات و استدلال‌های کور بدل شود، به کابوسی که دیوار میان واقعیت و خیال را می‌شکافد و آدمی را با رازهایی تصورناشدنی و هول‌انگیز روبه‌رو می‌کند که نه در عالم واقع و نه در اقلیم پندار نمی‌توان از آن‌ها نشانی جست. شاید بتوان مسخ کافکا را نخستین راهنمای ورود به چنین جهانی دانست، اما آنچه زندگی قهرمان رمان سبیل را زیرورو می‌کند نه یک دگردیسی غریب، که شوخی پیش‌پاافتاده‌ای در بستر زندگی هرروزه است.

کتاب سبیل

کتاب سبیل داستان ساده‌ای دارد؛ داستان مردی که به‌مرور حافظه‌اش دچار اختلال می‌شود و رویا و واقعیت را درهم می‌آمیزد و گذشته‌ای خیالی برای خود و همسرش می‌سازد. داستان کارر با تراشیدن سبیل آغاز می‌شود و جمله ابتدایی کتاب چنین است:

چطور است سبیلم را بزنم؟

سبیلی که به نظر مرد وجود داشته و به گمان بقیه اصلا وجود نداشته است. مرد – شخصیت اصلی داستان – که روابط عاشقانه‌ای با همسرش دارد تصمیم می‌گیرد که بعد از سال‌ها سبیل‌هایش را از ته بزند و به شوخی به همسرش این مسئله را می‌گوید و با بیرون رفتن همسرش از خانه ناگهان این یک تصمیم جدی می‌شود تا با این کار همسرش را غافلگیر کند؛ اما همسرش با دیدن او هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهد و این بی‌توجهی او را عصبی می‌کند. سرتاسر کتاب سبیل نیز پر از لحظه‌هایی است که شخصیت اصلی باید به تنهایی موضوع بزرگی را برای خودش حل کند و حتی به همسرش که نزدیک‌ترین فرد به اوست مظنون شده و نمی‌تواند هیچ کمکی از او بگیرد. نشخوار‌های فکری که برای مرد ایجاد می‌شود به حدی پیچیده است  که برای خواننده هم شدیداً آزاردهنده می‌شود.

مرد کم کم متوجه می‌شود علاوه بر بی‌توجهی همسرش به چنین مسئله‌ای، دوستان و همکارانش نیز توجهی نمی‌کنند! اینکه هیچکس هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد مرد را به ستوه می‌آورد تا حدی که از همسرش با ناراحتی بسیار علت را جویا می‌شود و در این مرحله داستان است که پایه‌های لرزان حقیقت و خیال فرو می‌ریزد چرا که همسرش به این موضوع اشاره می‌کند که مرد هیچگاه سبیل نداشته است!

اکنون قهرمان داستان متوجه می‌شود که هیچکس با او شوخی نمی‌کند بلکه مسئله کاملا جدی است و این شرایط برای او به یک حقیقت سخت تبدیل می‌شود که وی را به سوی یک پریشانی روانی سوق می‌دهد. در آخر، داستان با یک پایان تراژیک تمام می‌شود و خواننده را مبهوت رها می‌کند.

مرد کم کم تعادل روحی، روانی و ذهنی‌اش را از دست می‌دهد و دچار توهم توطئه و روان‌رنجوری عجیبی می‌شود کە او را سرگردان و آوارە می‌کند. رمان کارِر رمانی روانشناختی – اجتماعی است کە نثری گیرا و روان دارد و سیر تحولات و ماجراهای اشخاص و توصیف جاندار زمان‌ها و مکان‌ها خوانندە را بە وجد می‌آورد. شخصیت اصلی و سبیلوی رمان فاقد نام است و تنها اوست کە بی‌نام و غریب می‌نماید. او که بودن در وطنش و در میان زن و دوستان و نزدیکانش برایش بسی دردناک است تصمیم به جلای وطن می‌گیرد و به هنگ‌کنگ فرار می‌کند و سپس به ماکائو می‌رود و در آنجاست که «کارِر» معمای داستانش را حل می‌کند. او در غربت خودخواسته‌اش احساس رهایی و استقلال می‌کند.

داستان کارر، اگرچه سرراست و ساده است اما به مرور پیچیده‌تر می‌شود و راوی قابل اعتماد داستان به مرور و در طول داستان غیرقابل اعتماد می‌شود. سبیل جز درهم‌آمیزی رویا و واقعیت، تا جایی که از یکدیگر قابل تشخیص نباشند، به مسائل دیگری نیز مجهز می‌شود؛ پرسش از هویت و کیستی آدمی و تعریف وضعیت مطلوب به‌مثابه‌ی وضعیتی که هیچ‌گاه به‌دست نمی‌آید از همین دست مسائل است. به‌زعم کارر نقطه اتکای آدمی در جهان معاصر از دست رفته است و آنچه آدمی را در وضعیتی دشوار قرار می‌دهد عدم تسلط او بر جهان پیرامون است.

تراژدی نیز از مصالح عمده‌ی آثار کارر است. داستان‌های تراژیک کارر، از خوشی و خرمی درغلتیدن در وهم و رویا فاصله می‌گیرد و به این نتیجه منجر می‌شوند که رویابینی و وهم‌آفرینی هم انسان را نجات نخواهد داد. در داستان‌های او حتی عشق هم نجات دهنده نیست. همانطور که در داستان کتاب اردوی زمستانی عشق به پدر، پسر را از وضعیت تراژیکش نجات نمی‌دهد، در داستان سبیل نیز همین رویه دنبال می‌شود.

امانوئل کارِر واقعیت را در این رمان زیر سوال می‌برد و به ما یادآوری می‌کند که حتی واقعیت هم یک مفهوم قراردادی است. به طور کلی نیز داستان‌های کارر وضعیت نابسامان آدمی را تا جایی پیش می‌برند تا این پرسش را پیش کشند که چرا در جهانی چنین ناایمن، آدمی تا بدین پایه از چیزها مطمئن است؟

جملاتی از متن کتاب

چطور است سبیلم را بزنم؟ آنیِس که در اتاق پذیرایی روی کاناپه‌ای نشسته بود و داشت مجله‌ای را ورق می‌زد با بی‌خیالی خندید و گفت: فکر بدی نیست.

در وان حمام مشغول وقت‌گذرانی بود. حلقه‌های کف‌صابون، با موهای ریز سیاه پراکنده بر سطحشان، این‌سو و آن‌سو می‌رفتند. ریشش خیلی زبر درمی‌آمد، چنان‌که اگر نمی‌خواست شب‌ها رنگ چانه‌اش به آبی بزند، باید روزی دوبار آن را می‌تراشید.

حالا دیگر کارش را به پایان رسانده بود و با چشمانی نیمه‌بسته و عضلانی آسوده داشت جزییات چهره‌اش را در آینه بررسی می‌کرد. ابتدا با بزرگ جلوه‌دادن سعادتی که در چهره نمناکش می‌دید تفریح می‌کرد. سپس جهت نگاهش را تغییر می‌داد و از تماشای قیافه مردانه باجربزه و مصمم خود لذت می‌برد.

مثل پسربچه‌ای که شیطنتی را تدارک می‌بیند، آهسته خندید. سپس دستش را دراز کرد و لیوان خالی را روی میز کوچک آرایش گذاشت. بعد قیچی را برداشت تا کار مهمش را انجام دهد، اما بی‌درنگ یادش آمد که ممکن است این پشم و پیله‌ها مجرای وان را ببندد: مشتی مو کافی بود تا معرکه‌ای به پا شود.

اگر دیوانه‌ای منکر واقعیت شود، باید برای حرف‌هایش دلیل بیاورد و چون دلیلی ندارد، ناگزیر به دلایلی توسل می‌جوید که با ادعایش منافات دارد یا دست به کارهایی می‌زند که دیگران را کلافه می‌کند.

مرد که نشسته بر لبه کاناپه با بالاتنه شق و رق روی کفش‌هایش خم شده بود و بی‌آن‌که کوک‌هایشان را ببیند آن‌ها را بررسی می‌کرد، از دیدن خود در چنین وضع مسخره‌ای خشکش زده بود: از این شوخی هدفی نداشت جز آن‌که با سربلندی به استقبال آنیس برود و با دیدن شگفتی یا – به اقتضای حال – ناخشنودی او خودستایانه سربه‌سرش بگذارد، نه این‌که گوشه‌ای کز کند و امیدوار باشد که لحظه رویارویی با زنش تا جایی که ممکن است به تعویق بیفتد.

نمی‌توانست سرزندگی لجام‌گسیخته‌ی ذهن‌اش را دست‌کم بگیرد و به این نکته اعتنایی نداشته باشد که دو روز یا دو ساعت دیگر به آن‌چه در این لحظه می‌اندیشد نخواهد اندیشید. وقتی دیگران را خطاکار می‌دانست، قطعیت بی‌چون‌وچرای نتیجه‌گیری‌اش به قدر عناصر دیگر مایه‌ی گمراهی‌اش شده بود. اکنون می‌دانست که در اشتباه بوده است و سرانجام واقعیت را آشکارا به چشم می‌دید؛ اما نباید خودش را گول می‌زد؛ طولی نمی‌کشید که باز ذهن‌اش به تردید می‌افتاد و از مانعی به مانعی دیگر برمی‌خورد.

اکنون که یگانه راه منطقی، یعنی گریز را برگزیده بود، مسئله در این خلاصه می‌شد که دوام بیاورد، از جایش تکان نخورد، دست به کاری نزند و جز در افکار خود حرکتی برخلاف تصمیم‌اش انجام ندهد. جهان در برابر اراده‌ی بی‌ثبات و بی‌عمل او چنان‌که باید مقاومتی نشان نمی‌داد.

از نگاه‌هایشان احساس آرامش می‌کرد. باعث می‌شد به یاد بیاورد کجاست و بلندبلند بخندد و بداند تنهاست، تنها در برابر این همه آدم، تنها در برابر حمایت کسی که بگوید او سیبیل داشته، مثل یک پدر، مثل حافظه‌ای که درست کار کند. اما اینجا ظاهرا تنهایی‌اش جلب توجه نمی‌کرد. آنجا راحت می‌توانست همه‌ چیز را به دست فراموشی بسپارد. کارش را فراموش کند و کار جدیدی دست و پا کند و زندگی را از سر گیرد. آنجا یا هر جای دیگری، هرجا کسی او را نشناسد، هرجا کسی از اینکه او سیبیل داشته تعجب نکند. باید از صفر شروع می‌کرد و برگ جدیدی از زندگی‌اش را ورق می‌زد، گرچه در این کره خاکی همه چیز به اندازه کافی غم‌انگیز بود، اما مورد او کمی فرق داشت.

هنگام دیدن این گزارش با خود گفته بود چه وحشتناک شکی نیست که وحشتناک بود همچنان که دیدن قحطی و گرسنگی در اتیوپی وحشتناک است. اما آنیس چه؟ مگر تجسم او در حالی که روی پله‌های کلبه‌ای که باغ نشسته و مدام با صدایی آرام می‌گوید شوهرش هیچ وقت سبیل نداشته است وحشتناک نیست؟ سال‌ها از پی هم خواهند گذشت و او زنی جا افتاده خواهد شد سپس پیرزن خواهد شد و همچنان این جمله را تکرار خواهد کرد.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»

  رنج در قاب ذهنی آرتور شوپنهاور

معرفی کتاب «درباره‌ی رنج بشر»

  شهر فرنگ

کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.

  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»