img
img
img
img
img
شمال و جنوب

تلاقی عشق و وظیفه

کتابراه: تلاقی عشق و وظیفه، مرد و زن، جنوب زیبا و شمال صنعتی و کارگران کثیف و بی‌سواد و صاحبان کارخانه‌هایی مغرور و بی‌تدبیر در یک عاشقانه‌ی کلاسیک. کتاب شمال و جنوب حول محور شخصیتی شجاع، مغرور و جذاب به نام مارگارت هیل است که بالاجبار از شهر زادگاهش به میلتون می‌آید؛ شهری صنعتی و خاکستری. او که از رفتار کارخانه‌داران با کارگردان دل‌زده است، بلافاصله از آقای تورنتون، صاحب کارخانه‌ی جوان و مغرور شهر، بیزار می‌شود. الیزابت گاسکل با مهارت هر چه تمام‌تر، تضاد میان این دو را به عشقی عمیق و زیبا مبدل می‌کند.

درباره‌ی کتاب شمال و جنوب

دنیایی سیاه و سفید، کارخانه‌هایی که فقط و فقط دود تولید می‌کنند، زنان و مردانی که از کار کردن خسته‌اند، کودکانی که صورتشان با زغال پوشانده شده است، صداهایی که آغاز و پایان کار را به ساکنان شهر اطلاع می‌دهند. این است تصویر شهر میلتون. شهری که مارگارت هیل مجبور است به آن‌جا نقل‌مکان کند و بدون لحظه‌ای تردید، از آن متنفر می‌شود. شهری که مارگارت برای بهبود شرایط مردمان آن‌جا، تمام تلاش خود را می‌کند. مارگارت هیل پر از نخوتی که مخصوص زنان جنوب انگلستان است، ناگهان از شهری با گل‌های رز معطر و درختان سبز، پا در یک شهر صنعتی شمالی می‌گذارد. او که تاجران ناحیه‌ی صنعتی شمال را مردانی سوءاستفاده‌گر می‌بیند، در اولین ملاقات با آقای تورنتون، از او بیزار می‌شود. جان تورنتون نیز مارگارت را دختری مغرور و خودپسند می‌داند و می‌کوشد از او دور باشد؛ اما اندک‌اندک همه چیز رنگ دیگری به خود می‌گیرد و با تغییر شخصیت هر دو، داستان کتاب شمال و جنوب (North and South) به سمت و سویی دیگرگون می‌رود.

مارگارت هیل نوزده ساله تمام زندگی‌اش را در لندن و در کنار عمه‌ی ثروتمندش زندگی کرده است. وقتی به خانه بازمی‌گردد، متوجه می‌شود که پدرش کلیسای انگلستان را به دلایلی ترک کرده و آن‌ها مجبورند به شهری دیگر بروند. به پیشنهاد یکی از دوستان قدیمی پدر، خانواده‌ی هیل به شهر میلتون می‌روند و در آن‌جا ساکن می‌شوند. شهری که بسیاری از منتقدان کتاب‌های الیزابت گاسکل (Elizabeth Gaskell) اعتقاد دارند که نمادی است از زادگاه خود نویسنده؛ یعنی شهر منچستر. آقای هیل به دلیل شرایط مالی سخت مجبور به تدریس خصوصی می‌شود. یکی از شاگردان او جان تورنتون است که با وجود فقر در زمان کودکی، به یک کارخانه‌دار ثروتمند و بانفوذ تبدیل شده است. مارگارت در طول دوران اقامتش در میلتون، با چند کارگر آشنا می‌شود و شرایط زندگی آن‌ها را از نزدیک می‌بیند. وقتی زمان اعتصاب کارگران فرامی‌رسد، مارگارت و تورنتون دوره‌ای جدید را آغاز می‌کنند. دوره‌ای که در آن عشق و اعتصاب، با یکدیگر همراه می‌شوند.

الیزابت گاسکل دوگانگی را در رمان شمال و جنوب به‌خوبی به تصویر می‌کشد. او ابتدا از طریق دو شخصیت تورنتون و مارگارت و سپس شمال و جنوب، به ما نشان می‌دهد که چگونه جمع اضداد امکان‌پذیر است. مردم جنوب تصورشان از شهرهای صنعتی شمالی این‌چنین بود: شهرهایی خاکستری، پر از دود، پر سروصدا و مملو از مردمانی که از صبح تا شب فقط و فقط کار می‌کنند. از آن‌سو، مردم شمال جنوبی‌ها را افرادی می‌دانستند که بدون زحمت، زندگی خود را می‌گذرانند. گسکل این دیدگاه‌های متضاد را از طریق دو شخصیت اصلی کتاب بروز می‌دهد. وی همچنین مفاهیمی چون تقابل میان سنت و مدرنیته، شورش‌های کارگری و تقابل میان زنان و مردان را به‌خوبی توصیف می‌کند.

در بریتانیای دوران ملکه ویکتوریا و به طور کلی اروپای آن دوران مرسوم بود که رمان‌ها به صورت هفتگی در مجله‌ها منتشر شوند. کتاب شمال و جنوب در میان سپتامبر ۱۸۵۴ تا ژانویه‌ی ۱۸۵۵ در مجله‌ای متعلق‌به چارلز دیکنز به انتشار درآمد. جالب است که در همان دوره، رمان اجتماعی «روزگار سخت» از دیکنز منتشر می‌شد. روزگار سخت که جنبه‌ی منفی شهر صنعتی منچستر را نشان می‌داد، باعث شد که گاسکل برای ادامه‌ی رمانش با دشواری‌های متعددی مواجه شود. او می‌خواست داستان طولانی‌تری بنویسد؛ اما دیکنز او را مجبور کرد که داستان «ملال‌آور» ش را فشرده کند. پس از شش هفته، فروش مجله به حدی کاهش یافت که دیکنز از الیزابت گاسکل درخواست کرد که از «تعامل‌ناپذیری» داستانش بکاهد و رمان را هرطور که هست، جمع‌بندی کند. بااین‌حساب، جای تعجب ندارد که کتاب شمال و جنوب دربرابر رمان «روزگار سخت» شکستی فاجعه‌بار داشت.

الیزابت گاسکل چگونه نام کتاب خود را شمال و جنوب گذاشت؟ شواهد نشان می‌دهند که چارلز دیکنز باز هم در این زمینه دخالت می‌کند. گسکل قصد داشت نام کتاب را مارگارت هیل بگذارد؛ اما دیکنز در نامه‌ای به او گفت که شمال و جنوب بهتر خواهد بود؛ زیرا تضاد را بیشتر نشان می‌دهد و به اصطلاحی در زبان انگلیسی اشاره می‌کند که در آن دو فرد کاملاً متفاوت بنا به شرایطی مجبور به ملاقات رودررو هستند. کتاب شمال و جنوب برای نخستین بار در سال ۱۸۵۵ منتشر شد. الیزابت گاسکل در مقدمه‌ی رمان نوشت که به دلایلی نمی‌توانست پایان داستان را آن‌طور که دوست داشت بنویسد و در نتیجه، در رمان چاپی چندین فصل اضافه کرد. کتاب در زمان گسکل چاپ‌های متعددی داشت و تنها چهار سال پس از انتشار، به زبان فرانسوی ترجمه شد.

بسیاری کتاب شمال و جنوب را با رمان محبوب جین آستین «غرور و تعصب» مقایسه می‌کنند. در اولین نگاه، قطعاً شباهت‌هایی به چشم می‌خورد. مارگارت هیل و جان تورنتون نماد تمام‌عیار تعصب و غرور هستند و هر دو نمی‌خواهند از تعصب خود چشم بپوشند. اما هسته‌ی اصلی دو کتاب کاملاً با هم تفاوت دارد. جدای از داستان عاشقانه‌ای پرشور، تضاد طبقاتی و مبارزه‌ی اجتماعی شمال و جنوب به‌وضوح در داستان شمال و جنوب به چشم می‌خورد؛‌ درحالی‌که غرور و تعصب از این عناصر خالی است.

کتاب شمال و جنوب را با ترجمه‌ی زیبای ثمین نبی‌پور و چاپ نشر افق بخوانید.

نکوداشت‌های کتاب شمال و جنوب

  • الیزابت گاسکل جایگاه نبوغ‌آمیز شمال را می‌فهمد. (شارلوت برونته)
  • داستانی تحسین‌برانگیز… پر از قدرت داستان‌گویی و شخصیت‌های متنوع. (چارلز دیکنز)
  • کتاب شمال و جنوب هم برای زنان جوان و هم برای مردان جذاب است. (ژرژ ساند)
  • الیزابت گاسکل در رمان شمال و جنوب عشق را با دغدغه‌های اجتماعی درمی‌آمیزد و از این آزمون سربلند بیرون می‌آید. کاش رمان‌نویسان معاصر هم می‌توانستند از پس چنین چالشی برآیند. (گاردین)

اقتباس سینمایی و فرهنگی از کتاب شمال و جنوب

از کتاب شمال و جنوب سه اقتباس تلویزیونی ساخته شده است:

  • محصول سال ۱۹۶۶ که ریچارد لیچ در نقش آقای تورنتون و وندی ویلیامز در نقش مارگارت هیل ظاهر شدند.
  • محصول سال ۱۹۷۵ با بازی پاتریک استوارت و روزالیند شنکس. جالب است که تیم پیگات اسمیت که در نسخه‌ی سال ۲۰۰۴ در نقش آقای هیل بازی می‌کرد، در سریال سال ۱۹۷۵ نقش پسر او، فردریک، را ایفا می‌کرد.
  • محصول سال ۲۰۰۴ که سندی ولش فیلمنامه‌ی آن را نوشت و برایان پرسیوال کارگردانی‌اش را بر عهده گرفت. این سریال با بازی ریچارد آرمیتاژ و دنیلا دنبی دوباره علاقه‌ی مخاطبان را به رمان شمال و جنوب جلب کرد. این اقتباس تا حد زیادی به کتاب الیزابت گاسکل وفادار است.

کتاب شمال و جنوب برای چه کسانی مناسب است؟

اگر از علاقه‌مندان به رمان‌های کلاسیک عاشقانه هستید، از خواندن کتاب شمال و جنوب غافل نشوید. طرفداران جین آستین که همه‌ی کتاب‌های او را خوانده‌اند، باید به سراغ آثار الیزابت گاسکل بروند!

در بخشی از کتاب شمال و جنوب می‌خوانیم

مارگارت تنها می‌دانست حضور در عروسی باعث آرامش و آسایش مادرش نمی‌شده و از اینکه مجبور بود دیدار با مادر را تا حضورش در خانه‌ی هلستون به تعویق بیندازد، چندان متأسف نبود. او ترجیح می‌داد مادرش را در خانه‌ی خودشان ببیند، نه در خانه‌ی آشوب‌زده‌ی خیابان هارلی که در دوسه روز اخیر هیاهوی عروسی در آن بیداد می‌کرد و مارگارت چنان مشغول و درگیر بود که انگار نقش فیگارو را به او سپرده‌اند؛ مارگارت یک سر بود و هزار سودای هم‌زمان. ذهن و بدنش از یادآوری تمام کارهایی که در چهل‌وهشت ساعت گذشته انجام داده و تمام حرف‌هایی که به زبان آورده بود، درد می‌کشید. خداحافظی‌ها خیلی سریع اتفاق افتادند و از میان تمام آن‌ها، خداحافظی با کسانی که مدتی طولانی همراهشان زندگی کرده بود، وجودش را مالامال از حسرتِ زمانِ ازدست‌رفته کرد؛ حسرت می‌خورد، نه به لحظه‌ای خاص، بلکه به زمانی سپری و تمام شده.

مارگارت هرگز فکر نمی‌کرد قلبش از بازگشت به زندگی و خانه‌ی عزیزش چنین سنگین و دردمند شود؛ خانه‌ای که سال‌های سال در آرزوی دیدارش بود – در تمام سال‌هایی که رنج دوری از خانه و کاشانه تنها زمانی کم‌رنگ می‌شد که خواب به چشم‌هایش می‌آمد. مارگارت با عذابْ تمام خاطرات گذشته را از سرش بیرون کرد و در عوض، به اندیشه‌ای آرام درباره‌ی آینده‌ی امیدبخش مشغول شد. چشمانش آهسته شروع به دیدنِ واقعیت کردند، و نه تصور صحنه‌هایی از گذشته: پدر عزیزش را دید که به دیواره‌ی کوپه‌ی قطار تکیه داده و به خوابی عمیق فرو رفته. موهای سیاهش حالا دیگر سفید شده و تا روی ابروانش را می‌پوشاندند. استخوان‌های صورتش به‌روشنی خودنمایی می‌کردند – اگر اجزای صورتش آن‌قدر خوش‌تراش نبودند، دیگر زیبا به‌نظر نمی‌رسید. بااین‌حال، چهره‌اش خوب‌رویی و شکوهی توأمان داشت. در صورتش آرامش موج می‌زد؛ آرامشی که نتیجه‌ی استراحتِ پس از خستگی بود، نه متانتِ آرام چهره‌ای که زندگی ساده و قانعی در پیش گرفته بود.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»