img
img
img
img
img

مأموریت یک جراح مغز و اعصاب

مهرناز بهروش

سی‌بوک: کتاب مغازه‌ی جادویی شرحی بر خاطرات متحول‌کننده‌ی دکتر جیمز آر. دوتی جراح مغز و اعصاب است. او در این کتاب از قدرت ذهن‌آگاهی می‌گوید و این‌که چگونه به پسری بدون امید برای یافتن آینده‌ای جدید کمک کرد. او در این کتاب نشان می‌دهد که چطور زنی به او تفکر جادویی آموخت. این داستانِ الهام‌بخش و واقعی در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و نویسنده در آن تکنیک‌های مدیتیشن را در کنار آموخته‌هایش با خوانندگان به اشتراک گذاشت. در ادامه با ما همراه شوید تا با داستان جالب کتاب مغازه‌ی جادویی و نویسنده‌اش آشنا شویم.

معرفی کتاب مغازه‌ی جادویی 

کتاب مغازه‌ی جادویی اثر جیمز آر. دوتی و جزئیات تحقیقات این دکتر در مورد رابطه‌ی همزیستی بین قلب و مغز است و این‌که چگونه تمرین مراقبه می‌تواند این پیوست را تقویت کند. دکتر دوتی از بینش علمی و شخصی خود استفاده کرده است تا مطالعات خود در این زمینه را در خلال یک داستان به خوانندگان توضیح دهد. او نشان می‌دهد که داشتن قلبی دلسوز و ذهنی کنجکاو تا چه حد در زندگی مهم است. این کتاب پس از انتشار یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز شد و اعضای گروه موسیقی بی‌تی‌اس که مشهورترین گروه کی‌پاپ دنیا است، در سومین آلبوم خود با عنوان «خودت را دوست داشته باش» آهنگی را به نام مغازه‌ی جادویی بر اساس داستان همین کتاب خواندند و مطالعه‌ی کتاب را به همه توصیه کردند.

جیمز آر. دوتی پسر یک دائم‌الخمر بود و مادرش افسردگی مزمن داشت اما خودش پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه استنفورد تبدیل به یک جراح مغز و اعصاب معروف شد. او این تحول و چرخش باورنکردنی زندگی‌اش را به‌خاطر روث می‌داند، زنی که یک تابستان ذهنش را تغییر داد و قلبش را دگرگون کرد. دوتی معتقد است این عمل ساده‌ی محبت‌آمیز مسیر زندگی او را تغییر داد و او در زندگی موفق شد و حالا او مرکزی برای مطالعه‌ی شفقت در دانشگاه استنفورد تأسیس کرده است. جیمز آر. دوتی در کتاب مغازه‌ی جادویی خاطرات و تکنیک‌هایی را که روث به او آموخته بود به شما نیز نشان می‌دهد. او علم پشت ذهن‌آگاهی را بررسی می‌کند و این‌که مهارت‌هایی که آموخته است چطور به او کمک می‌کند سریع فکر کند و در اتاق عمل آرامش خود را حفظ کند. 

دکتر جیمز آر دوتی در قالب خاطراتش در این کتاب توضیح می‌دهد که چطور یک مغازه‌ی جادویی و یادگیری تکنیک‌های ساده‌ی مراقبه تأثیر عمیقی بر مسیرهای شخصی و حرفه‌ای زندگی او گذاشت. این کتاب سیر تحول اوست. دکتر دوتی از مشکلات دوران کودکی‌اش تا تبدیل شدنش به دانش‌آموزی مبارز و در نهایت یک جراح مغز و اعصاب برجسته می‌گوید و از دوران تصدی‌اش به عنوان مدیرعامل یک شرکت میلیارد دلاری نیز صحبت می‌کند. او از نقش فعلی خود به عنوان مدیر مؤسس یک مرکز تحقیقاتی به نام «شفقت» در دانشگاه استنفورد می‌گوید و به فراز و نشیب‌های زندگی خود تا آن لحظه می‌پردازد. او به ما نشان می‌دهد که وقتی ریتم قلب و مغزتان را تغییر دهید به همه چیز دست خواهید یافت.

خلاصه‌ی داستانِ مغازه‌ی جادویی 

کتاب مغازه‌ی جادویی با شرح مفصلی از یک تابستان شروع می‌شود که زندگی جیمز را تغییر داد. در سال ۱۹۶۸، جیمز دوتی ۱۲ ساله و دانش‌آموز کلاس هشتم بود. نام اصلی‌اش جیمز نبود و همه به او «باب» می‌گفتند و با خانواده‌ی فقیر خود در لنکسترِ کالیفرنیا زندگی می‌کرد؛ شهری کوچک در ۷۰ مایلی شمال لس‌آنجلس. باب در آن سن کم مجبور بود نه‌تنها از خودش مراقبت کند، بلکه مراقب مادر افسرده‌اش، پدرش، که یک دائم‌الخمر پرخاشگر بود و برادرش که اغلب مورد آزار و اذیت بچه‌های کوچه قرار می‌گرفت هم باشد. آن‌ها دائما با کمبود پول و غذا مواجه بودند و باب باید برای زنده‌ماندن و کنار آمدن با احساساتِ پیچیده‌اش سخت تلاش می‌کرد.

سرگرمی جادویی او تنها فرصتش برای فراغت از این زندگی سخت بود. باب هر روز از ترفندهای جادویی استفاده می‌کرد و آن‌ها را تمرین می‌کرد. او با استفاده از یک انگشت پلاستیکی نامی برای خود دست‌وپا کرده بود اما در یک روز سرنوشت‌ساز، این انگشت جادویی را گم کرد. باب سوار دوچرخه‌اش شد تا به دنبال برادرش که محتمل‌ترین مظنون بود بگردد. اما سر راه به یک مغازه‌ی جادویی به نام «خرگوش کاکتوس» برمی‌خورد، یک مغازه‌ی کوچک در یک مرکز خرید متروکه که در آن تابستان تبدیل به یک جای دنج و امن برایش می‌شود.

او در این مغازه با روث، مادر صاحب مغازه آشنا می‌شود. او خودش را جیم معرفی می‌کند و خیلی زود بین روث و جیم پیوند عمیقی برقرار می‌شود. روث چیزی در مورد شعبده‌بازی بلد نیست اما ادعا می‌کند که جادوی واقعی را می‌داند، جادویی که جیم هر روز برای یاد گرفتنش به سراغ روث می‌رود. روث پشت مغازه به جیم درس‌های جادویی می‌داد و جیم هم خوشحال بود که چند ساعتی می‌تواند از بدبختی زندگی‌اش دور شود. جیم با روث در مورد مشکلاتش در خانه صحبت می‌کند و روث به او یاد می‌دهد که اولین قدم برای کنترل احساساتش این است که ببیند از لحاظ فیزیکی به او چه احساسی می‌دهند؛ آیا حالش را بد می‌کردند؟ ضربان قلبش را بالا می‌بردند؟

طی شش هفته روث به او یاد می‌دهد که چگونه با تکنیک‌های مدیتیشن مثل تنفس هدایت شده، تمدد اعصاب، آواز خواندن و تمرین‌های تجسم، علائمش را مدیریت کند. جیم جوان نامی برای جادوی روث نداشت اما وقتی تبدیل به یک جراح مغز و اعصاب شد متوجه شد روث به او آموخته است که چطور علائم سیستم عصبی سمپاتیک بیش فعال که مربوط به وضعیت جنگ یا گریز انسان است را تشخیص دهد و درمان کند. جیم ابتدا نسبت به مزایای روش روث تردید داشت اما آن‌ها را به صورت منظم و مداوم انجام داد. به زودی این جادو بیشتر زندگی و زمان جیمز را به خودش اختصاص داد و در نهایت زندگی‌اش را متحول کرد.

تحلیلی بر داستان مغازه‌ی جادویی

جیم در کودکی هیچ الگویی در زندگی‌اش نداشت. پدر و مادرش بی‌سواد بودند و توجهی به او نداشتند. از میان تمام تکنیک‌های مراقبه‌ای که جیم از روث می‌آموزد، تجسم مهم‌ترین آن‌هاست. بااین‌حال قدرت مطلق تجسم با یک هشدار همراه است: شما نمی‌توانید چیزی را تجسم کنید که هرگز ندیده‌اید. برای استفاده از یک فرصت، شما باید ابتدا از وجود آن آگاه باشید. گام اول آگاهی است اما گاهی‌اوقات رسیدن به آگاهی به‌خصوص برای کودکانی که در محرومیت و فقر بزرگ شده‌اند بسیار دشوار است.

روث و جیم مدتی را با هم می‌گذرانند و روث که از این حقیقت و محرومیت‌های جیم آگاه است، از او می‌خواهد تا فهرستی از آرزوهای زندگی‌اش تهیه کند. از آن‌جایی که اساسی‌ترین نیازهای جیم، غذا و سرپناه هستند، بنابراین بیشتر آرزوهای او به جای اهداف اساسی زندگی حول خواسته‌های ساده می‌چرخد. حداقل سه پنجم فهرست آرزوهایش تغییراتی است که به پول مربوط است؛ او پول می‌خواهد تا مجبور نشود خانه‌اش را تخلیه کند یا حتی بتواند یک جزیره‌ی خصوصی بخرد. برای جیم سخت است که آینده‌ای کامل را برای خودش متصور شود چون ذهنش مشغول چیزهای مادی است. این از طمع سرچشمه نمی‌گیرد بلکه ناشی از محرومیت عمیق او است.

از بین آرزوهای غیرمادی‌اش، متمرکزترین و جاه‌طلبانه‌ترین هدفش این است که پزشک شود و این را زمانی آرزو می‌کند که یک پزشک اطفال به بازید از کلاس چهارم مدرسه‌ی آن‌ها می‌آید. دکتر سخنرانی ساده‌ای برای آن‌ها می‌کند که بسیار بر روی جیم تأثیر می‌گذارد. این ماجرا به او کمک کرد تا امکاناتی را برای زندگی خود ببیند که هرگز حتی به آن‌ها فکر هم نکرده بود. در آن لحظه او فهمید که می‌خواهد پزشک شود و برای تحقق این هدف باید به دانشگاه برود.

مغازه‌ی جادویی؛ داستانی از فقر و محرومیت

با اندکی تشویق از سمت دکتر و روث، جیم می‌تواند دو گام مهم به سوی موفقیت بردارد: او رویایی را در ذهنش می‌سازد و آینده‌ای را تجسم می‌کند که در آن بر شرایط دشواری که در آن متولد شده غلبه می‌کند. بااین‌حال، این تنها گام‌های اولیه‌ی این مسیر دشوار است. در ادامه‌ی کتاب مغازه‌ی جادویی جیم از تجربیاتش در دبیرستان، کالج و دانشکده‌ی پزشکی می‌گوید که برخی از آن‌ها به شما نشان می‌دهد چرا شکستن چرخه‌ی فقر بسیار سخت است حتی زمانی که فردی انگیزه‌ی بالایی داشته باشد.

در دبیرستان نمرات جیم متوسط است. او استعداد و جاه‌طلبی دارد اما ذکاوت ندارد و برای درک مفاهیم اساسی که برای بسیاری از مردم راحت است باید خیلی بیشتر تلاش کند. جیم شاهد تشویق همکلاسی‌هایی بود که معلمان آن‌ها را «باهوش‌ترین دانش‌آموزان» می‌دانستند؛ که درواقع این اوست که به‌شدت به تشویق شدن نیاز دارد. او از دوران جوانی قصد داشت که به دانشگاه برود اما نمی‌داند چطور می‌تواند به این هدفش برسد و به دنبال حمایت می‌گردد. گرچه درخواستش برای دانشگاه کالیفرنیا درنهایت موفقیت‌آمیز است اما این فقط یک لحظه خوش‌شانسی برای اوست. او بدون فکرکردن به هزینه‌های دانشگاه درخواست خود را فرستاده و از عهده‌ی پرداخت هزینه‌های آن برنمی‌آید و شاید بدون تشویقی که سال‌ها قبل از روث دریافت کرده است، حتی جرئت کافی برای ادامه‌دادن مسیر نداشت.

در دانشگاه نیز پیشینه‌ی فقر و محرومیت جیم همچنان او را در وضعیت نامساعد تحصیلی قرار می‌دهد. شغل پاره‌وقت او و چندبار ترک تحصیل‌کردن برای مراقبت از والدین بیمارش، همگی عواملی هستند که درنهایت منجر به معدل ضعیف و ناتمام ماندن یک ترم تحصیلی می‌شوند. با خواندنِ داستان سختکوشی‌های جیم، به راحتی می‌توانید تصور کنید چطور شاگردان شایسته و ممتاز شاید زودتر تسلیم شوند یا شکست بخورند.

شخصیت‌های کتاب مغازه جادویی

جیم دوتی

جیم داستان زندگی خود را از کودکی آغاز می‌کند و از مشکلاتش با بزرگ‌ترها و همچنین تهدید دائمی‌اش به اخراج از مدرسه می‌گوید. وضعیت خانواده‌اش همیشه مایه‌ی شرمساری‌اش است. چند دندان جلویی‌اش تیره بود و تغییر رنگ داده بود و او همین را نشانه‌ی فقر بیش‌ازحد خانواده‌اش می دانست. این دندان نمادی زنده از ناراحتی عمیق اوست چون به‌معنای واقعی کلمه با وجود چنین دندان‌هایی نمی‌توانست حتی لبخند بزند. 

ماجراجویی‌های جیم به سوی تحقق رؤیای شخصی‌اش شاید بهتر از همه در قالب سلسله مراتب نیازهای مزلو درک شود؛ نظریه‌ای که بیان می‌کند یک فرد تا زمانی که اساسی‌ترین نیازهایش برآورد نشود نمی‌تواند به سراغ اهداف شخصی والاتر برود. وقتی جیم با روث ملاقات کرد، در تلاش بود تا نیازهای پایین‌ترین سطح هرم را برآورده کند: او به سختی غذا به‌دست می‌آورد، از فقدان روابط محبت‌آمیز رنج می‌برد و احتمالاً در آینده‌ای نزدیک بی‌خانمان می‌شد. درنتیجه، او در آن موقع نمی‌توانست با آموزه‌های روث که در مورد خودشکوفایی است و در بالاترین سطح هرم قرار دارد ارتباط برقرار کند و بنظرش چنین رؤیاهایی بسیار دور از دسترس می‌آمدند.

روث

او مربی‌ای همدل با حس شهودی قوی است. مدت‌ها قبل از این‌که جیم در مورد وضعیتش در خانه با او صحبت کند، او درک می‌کند که جیم چقدر به کمک و راهنمایی‌اش نیاز دارد. همان‌طور که آن‌ها رابطه‌ی دوستانه‌شان را شروع می‌کنند، او به جیم اجازه می‌دهد که داستانش را با هر سرعتی که دوست دارد برایش تعریف کند، به احساساتش احترام می‌گذارد حتی زمانی که جیم احساسات منفی‌ای از خود بروز می‌دهد.

وضعیت خانوادگی روث کاملاً با جیم متفاوت بوده است، اما شرایط‌شان بسیار شبیه به یکدیگر است چون هر دو با درد شخصی دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ دردی که خارج از کنترل آن‌هاست. جیم نمی‌توانست خانواده‌اش را تغییر دهد. روث هم نمی‌توانست با یکی از نوه‌هایش ارتباط برقرار کند. روث به جیم کمک می‌کند تا با تعریف مجدد آسیب‌های شخصی آن‌ها را منبع رشد بالقوه در نظر بگیرد و به‌جای یک اضطراب فلج‌کننده، معنای زندگی را بیابد.

بریده‌هایی از کتاب مغازه‌ی جادویی

«روزی که متوجه شدم انگشت شستم گم شده است، مانند هر روز دیگری در تابستان، قبل از آغاز کلاس هشتم شروع شد. روزهایم را با دوچرخه‌سواری دور شهر سپری می‌کردم، حتی اگر گاهی اوقات آن‌قدر هوا داغ بود که فلز روی دسته‌ی دوچرخه‌ام مثل اجاق‌گاز می‌شد. همیشه می‌توانستم مزه‌ی غبار را در دهانم بچشم؛ شن و علف‌های هرز مانند برس‌خرگوش و کاکتوس‌هایی که برای زنده ماندن با خورشید و گرمای صحرا می‌جنگیدند. خانواده‌ام فقیر بودند و من اغلب گرسنه بودم. دوست نداشتم گرسنه باشم. دلم نمی‌خواست فقیر باشم.
بزرگ‌ترین شهرت شهرمان، لنکستر، این بود که چاک ییگر دیوار صوتی را در حوالی پایگاه نیروی هوایی ادواردز شکسته بود. بیست سال قبل، تمام روز هواپیماها بر فراز شهر پرواز می‌کردند، خلبانان را آموزش می‌دادند و هواپیماها را آزمایش می‌کردند. با خودم فکر می‌کردم که جای چاک ییگر بودن و پرواز با بل‌ایکس ـ ۵ در ارتفاع یک ماخ و انجام دادن کاری که هیچ انسانی تا به حال انجام نداده است، چه حسی دارد. چقدر لنکستر از آن فاصله‌ی چهارده‌هزار متری و با سرعتی که تصورش برای کسی ممکن نیست، کوچک و متروک به نظرش می‌رسیده است!»

«علاوه بر کتاب، تمام ترفندهای جادویی‌ام هم در آن جعبه بودند: یک بسته کارت علامت‌گذاری شده، چند سکه‌ی تقلبی که می‌توانستم آن‌ها را از نیکل به سکه‌ی سربی تبدیل کنم و باارزش‌ترین دارایی من، یک سرانگشت شست پلاستیکی، که یک روسری ابریشمی یا یک سیگار را می‌شد در آن پنهان کرد. چون آن کتاب و ترفندهای جادویی را از پدرم هدیه گرفته بودم، برایم بسیار مهم بودند. ساعت‌ها و ساعت‌ها صرف تمرین با آن سرانگشت شست کرده بودم تا یاد گرفتم چگونه دستانم را بگیرم که مشخص نباشد و چگونه روسری یا سیگار را به آرامی داخل آن فرو کنم تا ناپدید شدن آن جادویی به نظر برسد. توانستم دوستانم و همسایه‌های مجتمع آپارتمانی‌مان را گول بزنم. اما امروز انگشت شستم گم شده بود، رفته بود، ناپدید شده بود و من زیاد از این موضوع خوشحال نبودم.
برادرم طبق معمول در خانه نبود. با خودم فکر کردم شاید او آن را برداشته یا دست‌کم می‌داند کجاست. جایی که برادرم هر روز می‌رفت را بلد نبودم اما تصمیم گرفتم سوار دوچرخه‌ام شوم و به دنبالش بگردم. آن سرانگشت شست باارزش‌ترین دارایی من بود. من بدون آن، هیچ بودم. می‌خواستم انگشت شستم را بازگردانم.»

درباره‌ی جیمز آر دوتی؛ جراح مغز و اعصاب 

جیمز آر. دوتی در سال ۱۹۵۵ در آمریکا به‌ی دنیا آمد. او جراح مغز و اعصاب دانشگاه‌ی استنفورد، بشردوست و کارآفرینی موفق است و یک موسسه‌ی تحقیقاتی را در زمینه‌ی علوم اعصاب اداره‌ی می‌کند. دوتی مدرک کارشناسی‌اش را در رشته‌ی علوم زیستی دانشگاه‌ی کالیفرنیا اخذ کرد و در سال ۱۹۸۱ از دانشگاه‌ی پزشکی فارغ‌التحصیل شد. دوتی دوره‌ی کارآموزی‌اش را در مرکز به‌یداشت ارتش ایالات متحده‌ی گذراند و در سال ۱۹۸۷ دوره‌ی رزیدنتی جراحی مغز و اعصاب را در شه‌یر واشنگتن به‌ی پایان رساند.

او دوره‌ی آموزشی جراحی مغز و اعصاب کودکان را در بیمارستان کودکان فیلادلفیا گذراند و تحقیقاتش را در زمینه‌ی فیزیولوژی عصبی ادامه‌ی داد و در سال ۱۹۹۰ مدرکش را از ه‌ییئت جراحی مغز و اعصاب آمریکا دریافت کرد. او در زمینه‌ی پرتو جراحی استریوتاکتیک و جراحی‌ه‌یای پیچیده‌ی ستون فقرات تخصص دارد. دوتی ه‌یمچنین اختراعات بسیاری را از جمله‌ی دستگاه‌یی برای تثبیت ستون فقرات و الکترودی برای نظارت بر فعالیت مغز به‌ی ثبت رسانده‌ی است. کتاب جدید دوتی با عنوان «جادوی ذه‌ین» در پاییز ۲۰۲۲ منتشر شد.

مغازه‌ی جادویی؛ کتابی برای گشودن ذه‌ین شماست

دایی لاما، ره‌یبر دینی بوداییان تبت خواندن کتاب مغازه‌ی جادویی را به‌ی ه‌یمه‌ی توصیه‌ی کرده‌ی است و می‌گوید من مطمئن ه‌یستم که‌ی بسیاری از خوانندگان تحت تأثیر این داستان اله‌یام‌بخش قرار خواه‌یند گرفت تا قلب خود را بگشایند و ببینند آن‌ه‌یا چه‌ی خدمتی می‌توانند برای دیگران انجام ده‌یند. زندگی جیمز آر. دوتی به‌ی شما نشان می‌ده‌ید که‌ی چقدر ساده‌ی می‌توانید در زندگی خودتان و دیگران تفاوتی ایجاد کنید و چقدر راحت می‌توانید دنیا را به‌ی مکانی به‌یتر تبدیل کنید.

کتاب مغازه‌ی جادویی داستانی است که‌ی پس از خواندن آن و استفاده‌ی از تکنیک روان درمانی‌اش می‌توانید ترس را با نگرش مثبت جایگزین کنید. دکتر دوتی با تکنیک روان درمانی‌اش نشان می‌ده‌ید که‌ی تعاملات گروه‌یی برای کاوش در احساسات، روابط، خواسته‌ی‌ه‌یا و آرزوه‌یا بسیار مؤثر واقع می‌شود. کتاب مغازه‌ی جادویی درس‌ه‌یای قدرتمندی در مورد چگونه‌ی به‌یتر زیستن به‌ی شما می‌ده‌ید و به‌ی شما یاد می‌ده‌ید که‌ی چگونه‌ی باور کنید ه‌یمه‌ی در درون خود ظرفیت تغییر سرنوشت خود را دارند.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»