ایران کتاب: «اروین ولش» به شکل پیوسته تمرکز خود را از یک کاراکتر به کاراکتری دیگر تغییر میدهد، همزمان با این که این شخصیتها به سقوط نزدیک و نزدیکتر میشوند.
نویسندهای بریتانیایی در سال ۱۹۵۴، رمانی را به انتشار رساند (که مدتی بعد به فیلمی موفق تبدیل شد) دربارهی مردانی جوان که به رفتارهایی عجیب و تکرارشونده روی میآورند و خود را گاه و بیگاه درگیر خشونتهایی وحشیانه میکنند. کتاب «سالار مگس ها» اثر «ویلیام گلدینگ»، یک داستان تمثیلیِ افسانهمانند در نظر گرفته شد.
نویسندهی بریتانیایی دیگری در سال ۱۹۶۲، رمانی را منتشر کرد (که مدتی بعد به فیلمی موفق تبدیل شد) باز هم دربارهی مردانی جوان که به رفتارهایی عجیب و تکرارشونده روی میآورند و خود را گاه و بیگاه درگیر خشونتهایی وحشیانه میکنند. کتاب «پرتقال کوکی» اثر «آنتونی بِرجِس» یک داستان علمیتخیلیِ «پادآرمانشهری» قلمداد شد.
نویسندهی بریتانیایی سوم در سال ۱۹۹۳، رمانی را به چاپ رساند (که مدتی بعد به فیلمی موفق تبدیل شد) این بار هم دربارهی مردانی جوان که به رفتارهایی عجیب و تکرارشونده روی میآورند و خود را گاه و بیگاه درگیر خشونتهایی وحشیانه میکنند. اما این بار، کتاب «رگ یابی» اثر «اروین ولش»، رمانی کاملاً واقعگرایانه به حساب آمد که به شکلی دقیق، شرایط نسلی موسوم به «نسل پانک راک» را در زمان نوجوانی آنها به تصویر میکشید.
اما چه چیزی در این مدت زمان چهل ساله، بیش از سایرین تغییر کرده بود: داستان بریتانیایی یا جامعهی بریتانیا؟ آیا تغییر به سوی واقعگرایی، نشانگرِ به وجود آمدن لحنی جدید در روایتهای دههی ۱۹۹۰ بود؟ یا این که مخاطبین صرفاً برداشتهای خود از واقعیت را با تاریکی و پوچیِ به تصویر کشیده شده توسط «گلدینگ» و «برجس» سازگارتر کرده بودند؟ مخاطبین رمان «ولش»، هنگام مطالعهی اثر ممکن است با چنین سوالی مواجه شوند: چگونه «جک مریدو»، نوجوان قاتل و بیرحمِ داستان «سالار مگسها»، جزیره را ترک کرد و به خیابانهای «اِدینبرا»، پایتخت اسکاتلند، آمد؟
«سیک بوی» در حالی که سرش را تکان میداد، نفسزنان نالید: «رِنت، من باید مادر مقدس رو ببینم.» گفتم: «اَاَاَه!» دلم میخواست این حیوان از جلوی چشمم گم شود، برود، و ما را با «ژان کلود» به حال خودمان بگذارد. از طرفی، مدتی بود حال و روزم از خماری خوش نبود، و اگر آن عوضی میرفت و خودش را میساخت، محال بود خیرش به ما برسد. بهش میگفتند «سیک بوی»، نه برای این که همیشهی خدا خمار میزد، به این دلیل که یک عوضیِ بیمار بود.—از کتاب «رگ یابی» اثر «اروین ولش»
احتمالاً می دانید که مشکل اصلی در زندگی مردان جوانِ داستان «رگ یابی»، چیزی نیست جز هروئین—البته وقتی شیشه، حشیش، والیوم، یا ترکیبی قوی از داروهای سایکلِزین و متادون در دسترس نباشد؛ یا الکل که عامل اصلیِ به وجود آمدنِ بسیاری از مجادلههای خشونتآمیز در طول داستان است.
«ولش» به شکل پیوسته تمرکز خود را از یک کاراکتر به کاراکتری دیگر تغییر میدهد، همزمان با این که این شخصیتها زیر بارِ خوددرمانیهای پایانناپذیرشان، به سقوط نزدیک و نزدیکتر میشوند. برخی مانند «مارک رَنتِن»—نزدیکترین چیزی که به یک «قهرمان» در این داستان وجود دارد—سعی میکنند اعتیاد را کنار بگذارند، و برخی دیگر مانند «رَب “سِکِند پرایز” مک لفلین»، به همان گونهای از زندگیِ بدون مخدر دوری میکنند که «دراکولا» از سپیدهدم میگریزد، و در تمام روایت، لحظههای اندکی را با هوشیاری میگذرانند. البته شاید «سِکِند پرایز» سرنوشت بهتری از شخصیتهایی داشته باشد که از صفحات پایانی کتاب «رگ یابی» جان سالم به در نمیبرند.
اما یک داستان خوب، بدون یک سوژهی عاشقانه و یک شخصیت شجاع، ناکامل خواهد بود. «سایمِن “سیک بوی” ویلیامسن» نقش رمانتیکِ اصلی را در کتاب بر عهده دارد، اما از همان زنانی دزدی میکند که به نوعی به آنها علاقهمند است، و شاید زیرکترین فردِ گروه در انجام کارهای غیراخلاقیِ خود باشد. با این حال، او در مقایسه با «فرانسیس بِگبی»، آدم مهربان و آرامی به نظر می رسد—شخصیتی «سوسیوپات» که میتوان او را سردستهی این گَنگ در نظر گرفت، حتی اگر تنها دلیلش این باشد که او خشنترین عضو گروه است. این «مردِ آلفا»، خود را نوعی معلم نیز در نظر میگیرد و درسهایش را به گفتهی خودش، «با روش تربیتیِ چوبِ بیسبال» به دیگران منتقل میکند.
«ولش» مانند «بِرجِس» در کتاب «پرتقال کوکی»، به شخصیتهایش اجازه میدهد به سیاق و لهجهی خودشان صحبت کنند، و حتی واژهنامهای را در انتهای رمان قرار داده است. اما باز هم، چیزی که در کتاب «پرتقال کوکی» یک تجربهی مبتکرانه بود، در کتاب «رگ یابی» به مشخصهای رئالیستی تبدیل میشود. «ولش» زبان محاورهایِ شخصیتهایش را به شکلی دقیق به وجود آورده و بخش عمدهای از قدرت نثر کتاب، از تسلط نویسنده بر زبان عامیانهی زادگاهش، «ادینبرا»، سرچشمه گرفته است. او داستان تاریک خود را به اندازهای باورپذیر روایت میکند که سخت میتوان پذیرفت خودش، بسیاری از رویدادهای روایت شده را به شکل مستقیم تجربه نکرده است.
دل خوشی از «سیک بوی» نداشتم. گفت: «تو که از اون آشغالای کوچولو نترسیدی، ترسیدی؟» پسره داشت میرفت روی اعصابم. گفتم: «آره، آره، پس چی که میترسم. اگه قرار باشه تک بیفتم جلوی یه گله لاتِ گرمکنپوش، معلومه که میترسم. نکنه فک کردی من «ژان کلود وندم» هستم؟ می دونی تو چی هستی، «سایمِن»؟ یه احمق عوضی!» هر وقت میخواستم بهش نشان بدهم دارم جدی حرف میزنم، به جای «سیک بوی» یا «سی»، «سایمن» خطابش میکردم. گفت: «من می خوام مادر مقدس رو ببینم و هیچکس و هیچ چیز هم برام مهم نیست.»—از کتاب «رگ یابی» اثر «اروین ولش»
شاید بتوان یکی از تمهای اصلی کتاب «رگ یابی» را مفهوم «سر رفتنِ حوصله» در نظر گرفت. به ندرت پیش میآید که خشونت در این رمان، هدف یا دلیلی مشخص داشته باشد؛ در حقیقت خشونت صرفاً دستاویزی برای شخصیتها است تا حواسشان را از واقعیتهای زندگی خود پرت کنند. مخدرها هم کاربردی مشابه دارند. این کاراکترهای بیگانه با دنیای پیرامون، تحت تأثیر هروئین میتوانند انگیزه و هدفی را در خود احساس کنند که در سایر زمانها از آن بیبهره هستند—و آن انگیزه و هدف چیزی نیست جز مصرف بیشتر.
کاراکترها در این داستان، برنامه یا هدفی مشخص در زندگی ندارند، اما همیشه سرشان شلوغ است، و رمان به همین خاطر، رویدادهای پر فراز و نشیب و صحنههای اکشن زیادی را به تصویر میکشد. «ولش» میداند که روایتی دربارهی «سر رفتن حوصله» باید هیجانانگیز باشد، به همین خاطر، کاراکترهای او به شکل پیوسته در موقعیتهای پرتنش قرار میگیرند.
اما این هیجان، تاوانی دارد. در بخشهای پایانی داستان، اعضای گروه تصمیم میگیرند وارد ماجرایی شوند که میتواند پول هنگفتی را برای آنها به همراه آورد. آنها قصد دارند مقدار زیادی هروئین با درصد خلوص بالا را به فردی در لندن بفروشند و سود چشمگیری را به جیب بزنند. اعضای گروه نگرانِ دستگیر شدن با این مقدار زیاد از هروئین هستند، به همین خاطر هر کدام، به الگوی رفتاریِ مختص به خودش برای فرار از اضطراب روی میآورد: «بگبی» به خشونت، «سکند پرایز» به مخدر، «سیک بوی» به فریب دادن زنی جوان، و به همین شکل. اما حالا موضوعی اخلاقی مطرح شده است، یک سوال قدیمی: آیا گروهی از دزدان میتوانند به هم اعتماد کنند؟
خیلی زود احساس کردم اوضاع رو به راه نیست. حین بالا رفتن از پلههای خانهی «جانی»، درد عضلانی شدیدی به جانمان افتاد. مثل یک تکه اسفنج خیس، عرق از سر و گردنم میریخت و هر پله که بالا میرفتم، عرق بیشتری از منافذم بیرون میزد. اوضاع «سیک بوی» احتمالاً از من هم بدتر بود، کمکم داشت از زندگی ساقط میشد. تنها وقتی متوجه حضورش شدم که ایستاد و روی نردهی پله، جلوی من دولا شد—آن هم برای این بود که راه ورودم به برهوتِ هروئینیِ «جانی» را سد کرده بود. مثل سگ نفسنفس میزد، نرده را محکم چنگ زده و هر آن ممکن بود از آن بالا استفراغ کند روی پاگرد طبقهی پایین.—از کتاب «رگ یابی» اثر «اروین ولش»
«اروین ولش» به شکلی استادانه، ساز و کارهای رفتاریِ این شخصیتها را به تصویر میکشد و داستان خود را به اثری هیجانانگیز تبدیل میکند که با سرعت به سمت نقطهی اوج پیش میرود. کتاب «رگ یابی» در پایان، مخاطبین را تشویق میکند که دوباره به برخی از سوال ها و اشارات فلسفی روایت بیندیشند.
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»