img
img
img
img
img

برای سخنرانی نیامده‌ام!

گسترش فرهنگ و مطالعات: «برای سخنرانی نیامده‌ام» کتابی است شامل مجموعه یادداشت‌هایی از گابریل گارسیا مارکز. یادداشت‌هایی که در این مجموعه گردآوری شده‌اند، نوشته شده‌اند تا به‌صورت سخنرانی ارائه شوند و طبعاً تمام دوران زندگی گابریل گارسیا مارکز را دربردارند. از مقاله‌ی اول که در سال ۱۹۴۴ برای خداحافظی از همشاگردی‌ها در شهر زیپاکیرا نوشته شده است تا نطق آخر در آکادمی زبان و برای شاه اسپانیا در سال ۲۰۰۷٫

از همان نخستین نوشته‌ها متوجه می‌شویم که نویسنده‌ی کلمبیایی از سخنرانی خوشش نمی‌آید. در همان جلسه، به همشاگردی‌هایش می‌گوید: «برای سخنرانی نیامده‌ام.» و همین جمله را هم برای عنوان این کتاب انتخاب کرده است. در یادداشت بعدی با عنوان «چگونه نویسندگی را آغاز کردم» نویسنده‌ی «صد سال تنهایی» به حاضران اعلام می‌دارد که از سخنرانی خوشش نمی‌آید و ادامه می‌دهد: «نویسندگی را در شرایطی مشابه آغاز کردم؛ درست مثل سخنرانی‌ام در اینجا؛ به زور و اجبار.» در یادداشت بعدی، وقتی در سال ۱۹۷۲ جایزه‌ی رومولو گایگوس را به او می‌دهند، تأکید می‌کند که جایزه را پذیرفته است تا در آنِ واحد دو کاری را انجام دهد که به خود قول داده بود هرگز انجام ندهد: پذیرفتن یک جایزه و سخنرانی.

ده سال بعد، گابریل گارسیا مارکز جایزه‌ی نوبل ادبیات را دریافت می‌کند و مجبور می‌شود مهم‌ترین نطقی را بنویسد که یک نویسنده در طی عمر خود با آن مواجه می‌شود. نتیجه شاهکار است: تنهایی امریکای لاتین. از آن به بعد این یادداشت‌ها در حرفه‌ی او واجب شده‌اند؛ واجب در زندگی نویسنده‌ای که آن‌طور محبوب است و حضورش و کلماتش برای تمام جهان اهمیت فراوانی دارد.

کریستوبال پِرا می‌گوید: برای فراهم کردن کتاب فعلی سعادت داشته‌ام با خود نویسنده بازو به بازو همکاری کنم. تنها تغییرات، خط زدن بعضی از دستخط‌ها و تصمیم او درباره‌ی عوض کردن بعضی از عنوان‌ها بوده است. مثل مقاله‌ای که در مراسم دریافت جایزه‌ی رومولو گایگوس نوشته بود و در اینجا عنوان آن را «برای شما» گذاشته است. مرور کردن این یادداشت‌ها که آن‌ها را به‌سختی پیدا کرده‌ایم، به گفته‌ی گابریل گارسیا مارکز مشکل‌ترین عملیات بشری بوده‌اند. با این حال او با این یادداشت‌های فراموش‌شده آشتی کرده و تأکید می‌کند: با خواندن مجدد این یادداشت‌ها متوجه می‌شوم تا چه حد عوض شده و رفته‌رفته چگونه به یک نویسنده تبدیل شده‌ام.

در این یادداشت‌ها نه‌تنها عناصری را می‌یابیم که هسته‌ی مرکزی ادبیات او بوده‌اند، بلکه زندگی او را عمیق‌تر درک می‌کنیم.

قسمتی از کتاب برای سخنرانی نیامده‌ام:

شاید اجداد ما نیز در سال ۱۴۹۲ چنین تجربه‌ای داشته‌اند؛ هنگامی که گروهی دریانورد اروپایی به دنبال هندوستان بودند و به اشتباه پا به این سرزمین گذاشتند.

اجداد ما نه قطب‌نما را می‌شناختند و نه می‌دانستند باروت چیست؛ ولی بلد بودند با پرندگان صحبت کنند و آینده را با فال گرفتن پیشگویی کنند. شاید با تماشای ستارگان در شب‌های وسیع عهد خود، حدس زده بودند کره‌ی زمین مثل یک پرتقال مدور است. آن‌ها رمزهای دانش امروزی را نمی‌دانستند ولی در تصور کردن استاد بودند.

آن‌چنان بود که با افسانه‌ی سرزمین طلایی در مقابل غارتگران از خود دفاع کردند. سرزمینی افسانه‌ای که سلطان آن در دریاچه‌ی مقدس فرو می‌رفت و تمام بدنش از طلا پوشیده می‌شد. حمله‌کنندگان از آن‌ها مسیر سرزمین طلایی را جویا می‌شدند و آن‌ها نیز انگشتان یک دست خود را باز می‌کردند و می‌گفتند: «از این طرف، از آن طرف، کمی آن طرف‌تر.» جاده‌ها افزایش می‌یافتند. به هم می‌آمیختند. تغییر جهت می‌دادند، هربار دورتر می‌شدند. مدام آن طرف‌تر بودند. پشت سر هم غیرممکن‌تر می‌شدند. می‌خواستند دشمنان حریص را دور کنند تا بروند و دیگر برنگردند. هیچ‌کس سرزمین طلایی را پیدا نکرد. هیچ‌کس آن را به چشم ندید. هرگز وجود نداشت ولی افسانه‌ی آن به قرون وسطا خاتمه داد و جاده‌ای را باز کرد که به یکی از مهم‌ترین دوران جهان منتهی می‌شد: رنسانس.

پنج قرن پس از آن، بشریت بار دیگر بدنش به لرزه درآمد. وقتی آرمسترانگ پا به کره‌ی ماه گذاشته بود. ما نفس در سینه حبس کرده و در جزیره‌ی پانته‌لریا بودیم؛ جزیره‌ای در جنوب جزیره‌ی سیسیل. در تلویزیون چکمه‌های آن فضانورد را می‌دیدیم که می‌خواست بر سطح کره‌ی ماه فرود آید. ما در آنجا دو زوج اروپایی بودیم با فرزندان خود و دو زوج امریکای لاتین با فرزندانمان. در پایان انتظار بی‌صبرانه، فضانورد پایش را روی گرد و خاک منجمد گذاشت و گوینده جمله‌ای بر زبان آورد که از قرن‌ها پیش آماده شده بود: «برای اولین‌بار در تاریخ بشر یک آدمیزاد بر کره‌ی ماه پا گذاشته است.» همگی ما از آن همه پیشرفت بشر در حیرت بودیم البته به‌جز بچه‌های امریکای لاتین که یک‌صدا گفتند: آیا واقعاً اولین مرتبه است؟ بعد مأیوسانه از اتاق خارج شدند: چه احمقانه! برای آن‌ها آنچه گاه از خاطرشان گذشته بود (مثل سرزمین طلایی) امری بود که پایان یافته بود. برای آن‌ها پیروزی بر فضا امری بود که از زمان گهواره تصور کرده بودند و مدت‌ها بود اتفاق افتاده بود، طبعاً فقط در اندیشه‌ی خود آن‌ها.

این‌چنین برای جهان آینده که به‌زودی فراخواهد رسید، از قبل چیزی نوشته نشده است. فضایی برای امیدهای پوچ وجود نخواهد داشت. خیلی مسائل که تا دیروز واقعی بوده‌اند فردا واقعیت نخواهند داشت. شاید تکنولوژی فعلی جای خود را صرفاً به اندیشه‌خوانی بدهد.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»

  زندگی به مثابه سیاست چگونه امکانپذیر است؟

وی سه شرط لازم برای زیستن سیاسی را؛ شاد بودن، مسئولیت‌پذیری و سیاسی فکر کردن می‌داند.

  مرده‌ها جوان می‌مانند*

درباره کتاب «شتابان زیستن» بریژیت ژیرو

  روایتِ عادی‌سازی بازداشت و شکنجه

معرفیر رمان «قلمرو برزخ» اثر نونا فرناندز