آرمان ملی: راستش دنیای داستانی آذردخت بهرامی را اولین بار با کتاب «رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر مزار صدام کافر» شناختم.
بگذریم از اسم خاص کتاب که باعث میشد پا سست کنی. اما بگذارید با همین قطعیت بگویم که دنیای داستانی داخل کتاب هم که مشتمل بر ۶ داستان کوتاه است و البته داستان آخر که نمایشنامهای است درخور روی صحنه رفتن، دنیایی بود سرراست از مشکلات و معضلات انسانها، دنیایی که به زعم من برای داستاننویسی بسیار ایدهآل است. مجموعه داستان رقص سالسا… که توسط نشر چشمه به چاپ رسیده، روایتهای خوشخوانی است از زندگیهای زناشویی، آن هم نه زندگیهای روتین و بدون تبهای سینوسی، بلکه زندگیهایی که در هر برههای از زمان به دستاندازی رسیدهاند و حالا این بالا و پایینها گریبانگیر تک تکشان شده است. قالب داستانها را معضلات ملموس زندگی خانوادگی تشکیل میدهد. مشکلات زناشویی شاید یکی از مهم ترین موضوعات برای خلق آثار قابل توجهی باشند که تا به امروز خواندیم. و همانطور که در روایتهای بهرامی هم به آنها برخورد میکنیم آدمها پا به صحنه نمایش میگذارند تا به واسطه همین مشکلات با خواننده رو به رو شوند.«… چشم بندم را گذاشتم و گوش گیر را زدم. ئنیا تاریک و صداها قطع شد. بعد از پنج شش شب ، با آرامشی بی نظیر دراز کشیدم. بالاخره حرفهایم را زده بودم و به آنها هم اجازه داده بودم حرفشان را بزنند. پرده ها کنار رفته بود و در جاهایی هم دریده شده بود ، ولی همه آرام شده بودند. صداها تبدیل به نجوا شده بود. قطعا تا صبح خوابشان نمیبرد…»
داستانها اگرچه از المانهای حساسی چون انتقام ، کینه، حسادت و البته خیانت استفاده کردهاند اما به خاطر ریتم داستانها که تند است و رو به جلو و نقاط اوج آنها کاملا ملموس و در دسترس ، توانسته است آن تعلیق حداکثری را برای خواننده ایجاد کند. زنان در داستانهای بهرامی نقش اصلی را ایفا می کنند. زنانی که با معضلات بزرگ خانوادگیشان تا سر حد ممکن مماشات می کنند و با نامهربانی های زندگیشان کنار می آیند. راوی داستانها در هر کدام از روایت ها متفاوت است و گوینده گاهی حرفهایش را با طمانینه و گاهی هم از سر شتابزدگی بیان می کند.«… خنده ام گرفت. کاش رو به روی هم بودیم ، پشت یک میز فسقلی، توی یک کافیشاپ. روی میزمان هم یک شمع روشن و یک گلدان کوچک بونسای بود. پرسید: چرا می خندید؟… آدم مهربونی نیستید؟…. اشتباه می کنم؟….»
زمان و مکان در این داستان ها انعطاف پذیری بالایی دارند و همین رقص زمان در مکان های متفاوت، خواننده را مجاب کرده است تا خود را در شرایطی که کاراکترها در آن زیست میکنند تصور کند. زمان گاهی به جلو میرود و گاهی به عقب. افکار پیچیده و در هم تنیده راوی داستان توانسته بود موقعیت جغرافیایی و شاکله ذهنی او را برای خواننده عیان کند. سبک و فرم نوشتاری امروزیست و با توجه به رئال بودن روایت ها خواننده تا سر حد ممکن میتواند با شخصیتهای این داستانها همفکری کند و با حال و روزشان همذات پنداری کند. در روایت رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر که نام کتاب هم از همین روایت گرفته شده است، داستان کینه گروهی از دوستان را از یکی از اعضا می خوانیم، همان حسی که ممکن است در زندگی های روزمره بسیار با آن دست و پنجه نرم کنیم اما اینکه چطور و چقدر با آن مقابله کنیم؛ اغلب برای همهمان امریست دشوار و سخت و بهرامی در این روایتها به این زندگی ها پرداخته است.«… با دقت و روی خوش به حرف های همه گوش کردم. بعضی ها با گریه حرف زدند، بعضی ها هم با نفرت.شهلا ما خونسرد بود.کم کم مخاطب حرفهاشان عوض شد. زن و شوهرهای دو به دو شدند… »
در روایت «گزارش یک کودک آزاری» و «مستراح خانه دکتر شلنگ ندارد» به تنهاییهای دو زن میرسیم. زنهایی که اگرچه وجه چندان مشترکی به لحاظ سبک زندگی با هم ندارند اما در عین حال هم نقاط مشترک زیادی دارند. پارادوکس عمیق زندگی آنها تنها میان سبک و شیوه زندگی شان است و نقطه اتصالشان تنهایی و انزوا و بی کسی شان. زنهای این روایت تنهاییشان ملموس تر است. عجز و ناتوانیشان در مبارزه با تیرگیهای پیرامونشان در خط به خط داستانها ملموس است. اگرچه من فکر میکنم رد زنها و زندگی آنها در همه روایتها ملموس است و آشکار و نمیتوان حضور آنها را نادیده گرفت. پرداختن به زندگی زنان شاید یکی از پررنگ ترین اهداف نویسنده بوده باشد.«… خب اولا چیزی نمیگفتم. بچهمون نمیشد. میگفتم عِب نداره. سایهاش رو سرم باشه، هر غلطی میخواد بکنه. شونرده سال آزگار بچهمون نشد هر کار دلش خواست کرد…» در روایت «شنود»، با شک، مقوله سیاه و جذام واری که اگر به جان کسی بیفتد تا التیام دادنش راه سنگلاخی و مهیبی باید طی شود، مواجه هستیم. و در آخر با نمایشنامه «یک محصول خوب و مطمئن» که در آن نویسنده از آسیبشناسی مواد مخدر روایت کرده است و به زعم من به خوبی جای یک اجرای پر و پیمان بر روی صحنه را دارد را برای خواننده روایت میکند. این کتاب مجموعهای بود که به جرات میشود گفت در عین سادگی، صندوچهای بود پر از حرف.
ورشو چندی پیش داستان بیفضیلتی جنگ است و آسیبهایی که گاه تا نسلهای آتی درمانی ندارد.
معرفی کتاب «زندگی زیر سقف دودی با لب خاموش!»
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین