img
img
img
img
img
پاییز پدر نفت

پاییز پدر نفت

گسترش: کتاب «پاییز پدر نفت» نوشته‌ی محمود فلکی به همت نشر ثالث به چاپ رسیده است. افرادی که کتاب‌های پژوهشی و مقاله‌های تحلیلی یا خاطرات خود را در مورد مصدق نوشته یا بیان کرده‌اند، سه دسته‌اند: ۱. آن‌هایی که شیفته‌ی مصدق هستند تنها به جنبه‌های مثبت و محسنات کار او می‌پردازند و او را از هرگونه عیب و اشتباهی مبرا می‌دانند. ۲. آن‌هایی که مخالف مصدق هستند یا خود سلطنت‌طلب‌اند، همه‌ی تقصیرها و مشکلات را به پای مصدق می‌نویسند؛ حتی به یک جنبه‌ی مثبت، ولو کوچک، در زندگی و فعالیت‌های سیاسی مصدق اشاره نمی‌کنند. ۳. آن‌هایی که در کتاب‌ها یا مقاله‌هایی بی‌طرفانه به زندگی و فعالیت سیاسی مصدق می‌پردازند، که البته تعدادشان کم است. یکی از این نوع کتاب‌ها، کتاب آشوب از احمد بنی جمال است.

نویسنده می‌گوید: در مجموع در این کتاب‌ها و نوشته‌های پژوهشی و تحلیلی بیشتر مسائل سیاسی زندگی مصدق، چه خوب و چه بد، بررسی شده است. اگرچه من هم به فعالیت‌های سیاسی ـ اجتماعی مصدق پرداخته‌ام، اما نخواستم مانند بسیاری از کتاب‌های پژوهشی یا مقاله‌های تفسیری با او همچون «ماشین سیاسی» برخورد کنم. من در جست‌وجوی مصدقی بودم که مانند هر انسان دیگری، زندگی خصوصی و علائق ویژه‌ی خود را داشت و اینکه نقاط قوت و ضعف‌های شخصیتی، روانی و اخلاقی‌اش چگونه در تصمیم‌گیری‌های سیاسی‌اش (مثبت یا منفی) مؤثر و تعیین‌کننده بود. برای من به‌ویژه جزئی‌ترین زوایای زندگی‌اش، حتی نوع لباس، غذا و رنگ محبوبش، حرکات و خنده و گریه‌اش، مناسبات خانوادگی و… بسیار مهم بود، ولی متأسفانه در این زمینه کاری جدی نشده است؛ حتی خاطرات نزدیکان او، از جمله پسرش، غلامحسین مصدق، هم در این زمینه کمک چندانی نکرد، اگرچه از این کتاب در پهنه‌های دیگر بهره برده‌ام.

اگرچه من بیشتر روی سال‌های آخر زندگی سیاسی مصدق تمرکز داشته‌ام و به همین خاطر عنوان کتاب را «پاییزِ پدرِ نفت» گذاشته‌ام، اما برای اینکه مهم‌ترین رویدادهای زندگی مصدق به گونه‌ای بیان شود که خواننده تصویری کلی از زندگی او را پیش‌رو داشته باشد، در برخی از فصل‌ها، به‌ویژه در فصل سوم که در آن عمدتاً فعالیت‌های سیاسی مصدق بیان می‌شود، جنبه‌ی گزارشی آن بیشتر است. در همین راستا، در مواردی، جملات برخی از کتاب‌های پژوهشی یا نوشته‌های دیگر را عیناً یا با تغییر جمله‌بندی آن‌ها برای درک بهتر یا خلاصه‌کردن نقل کرده‌ام، بی‌آنکه برای ذکر منبع، پانویس بدهم. علتش این است که اگر پانویس داده می‌شد، کتاب از حالت داستانی دور می‌شد و جنبه‌ی پژوهشی می‌یافت.

خاطراتِ نزدیکان و اقوام مصدق، اگرچه گوشه‌ای از واقعیت آن زمان را بازگو می‌کنند، خاطره‌نگار یا مصاحبه‌شونده معمولاً یا شیفته‌وار از مصدق سخن می‌گوید یا خود را در مرکز حوادث قرار می‌دهد و عمدتاً درباره‌ی زندگی خود و برای اثبات فعالیت‌ها و نظراتِ درستش مسائل را مطرح می‌کند. البته مواردی هم پیش آمده که از نوشته یا گزارشی مانند گزارشِ غلامحسین صدیقی بهره‌ی بیشتری ببرم.

کتاب حاضر به گونه‌ای نوشته شده که حتی برای خواننده‌ای که هیچ آگاهی‌ای از زندگی مصدق و فعالیت‌های سیاسی‌اش ندارد، می‌تواند تصویر روشنی از او به دست دهد.

قسمتی از کتاب پاییز پدر نفت:

سید ضیاء می‌خواست با مصدق به سازش برسد و از او تقاضا کرد با دولتش همکاری کند. مصدق نه حاضر به همکاری شد و نه می‌خواست استعفا دهد. سید ضیاء از کلنل فریزر، رئیس پلیس جنوب، خواست تا مصدق را برای استعفا تحت فشار قرار دهد. فریزر با مصدق به مذاکره پرداخت و گفت: «شما چطور می‌توانید والی یک ایالتی باشید و دست‌خط شاه را درخصوص رئیس دولتی که تأیید کرده منتشر نکنید؟»

مصدق جواب داد: «اختلاف من و شما در اینجاست!»

مصدق که تا آن زمان از حمایت انگلیس از سید ضیاء تردید داشت، به این پشتیبانی اطمینان حاصل کرد و استعفایش را برای شاه فرستاد. شاه با استعفایش موافقت کرد و او را به تهران فراخواند.

وقتی همراه با خانواده‌اش با اتومبیل خود که از هند خریده بود از شیراز عازم تهران شد، در قریه‌ی مهیار، هشت‌فرسنگی اصفهان، در یکی از بالاخانه‌های کاروانسرایی که بناهای شاه عباسی بود، مستقر شدند. چندان نگذشت که مستخدم پیش مصدق آمد و گفت که ژاندارمی در بیرون کاروانسراست و می‌خواهد با او مذاکره کند. مصدق از این می‌ترسید که ژاندارم به این بهانه او را فراخوانده تا ترورش کند. اسلحه‌ی کمری خود را برداشت و از کاروانسرا خارج شد. با احتیاط به سمت ژاندارم رفت. ژاندارم به پیرامون نگاهی انداخت تا کسی در آن نزدیکی نباشد. بعد با صدای آرامی گفت: «از اصفهان آمده‌ام تا به شما بگویم به ژاندارمری دستور داده شده شما را توقیف کنند. اگر در اصفهان بمانید، امنیه مأموریت خود را برای دستگیری شما اجرا خواهد کرد، ولی اگر به قصد تهران از شهر خارج شوید، به مرکز اطلاع می‌دهد که به واسطه‌ی عدم توقف در شهر دستور اجرا نگردید.»

مصدق هر چه خواست بفهمد که ژاندارم از طرف چه کسی این خبر را آورده است، ژاندارم چیزی نگفت و سریع از آ‌نجا دور شد.

آن‌ها به راهشان ادامه دادند و وقتی به قریه‌ی گز رسیدند، چهار روز در باغی که متعلق به محمدعلی خان گزی بود اقامت گزیدند. در آنجا غلامحسین خان بختیاری، سردار محتشم، حاکم اصفهان و از دوستان مصدق به وسیله‌ی قاصدی پیام فرستاد: «می‌خواستند شما را در اصفهان دستگیر کنند. خوب شد که در اصفهان نماندید. هر کجا بروید دستگیر می‌شوید. چنانچه به چهارمحال بروید، از شما پذیرایی خواهند کرد تا وضعیت روشن شود. اگر دعوت مرا قبول کنید همین قاصدی که فرستاده‌ام و بلد راه است، شما را از گز به چهار محال هدایت می‌کند. در آنجا خوانین بختیاری همه از شما پذیرایی خواهند کرد.»

مصدق در جواب به قاصد گفت: «موافقم. موافقت مرا به آقای سردار محتشم اطلاع دهید و مراجعت کنید که ما را به چهارمحال برسانید.»

پاییز پدر نفت در ۱۹۸ صفحه‌ی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  داستانی درباره‌ی سیاهی جنگ

ورشو چندی پیش داستان بی‌فضیلتی جنگ است و آسیب‌هایی که گاه تا نسل‌های آتی درمانی ندارد.

  اختلالات و آسیب‌های پیشِ روی این روزهای زنان

معرفی کتاب «زندگی زیر سقف دودی با لب خاموش!»

  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین