هممیهن: دوم آذرماه که برسد، صدمین سالروز تولد جلال آلاحمد است؛ مردی که بهدلیل سوءتفاهمهای فرامتنی انبوهی که پیرامون او را احاطه کردهاند، هیچگاه درست فهمیده نشد. بااینکه یکی از سرراستترین روشنفکران ما بود و چیزی که با آن از اساس بیگانه بود ابهام و پیچیدگی بود، اما همین آثار ساده و روشن هم درست فهمیده نشدند و اصلاً شاید درستتر این است که بگویم اصلاً درست خوانده نشد تا چهرسد به فهمیدهشدن.
حکومتیها بزرگترین جفا را در حقش کردند؛ با بزرگراه بهنامش زدن و جایزه ۱۱۰ سکهای بهنام او برگزار کردن. بهاحتمال قریب به یقین، نیتشان خیر بوده و با اینکارها دستکم میخواستند ارادتشان را به آلاحمد نشان دهند اما حاصل کارشان، ساختن یک شمایل حافظ وضع موجود بود از نویسندهای که به دنیا آمده بود برای بههمزدن بازی. به دنیا آمده بود تا شر بهپا کند و مزاحم خور و خواب دیگران شود. به دنیا آمده بود تا عیش دیگران را منغص کند. کافی است کسی دو، سه اثر از آثار شاخص جلال را بخواند تا بفهمد این نویسنده بههیچوجه نمیتواند نویسنده معیار نظام جمهوری اسلامی باشد. در این ادعا نه تخفیف جلال نهفته است، نه تمجید او؛ صرفاً توصیف میکنم. ممکن است بعضی از شعارهای جلال در ظاهر با شعارهای رسمی نظام همخوانی داشته باشد، اما این نگاه بسیار سطحی و نازل است. کلیت آلاحمد هیچ ربطی به نظام مستقر ندارد. او یک نویسنده است. یک روشنفکر تمامعیار. یک روشنفکر بهمعنای امروزی کلمه که حتی ربطی به روشنفکر دینی هم ندارد. روشنفکری که بهاقتضای جامعه روشنفکری آن روزگاران، اگرچه ضدغرب است و بهدنبال ریشههای بومی و خودی برای مبارزه با استعمار، اما در این راه اصلاً و ابداً به شریعت اسلامی و مفاهیمی ازایندست اعتنایی ندارد و اگر هم گاهی گریزی به اینعوالم میزند، صرفاً بهدنبال دستاویزی است برای پیشبرد اهدافی که در ذهن دارد؛ یعنی استفاده ابزاری از این مفاهیم. چنین چیزی را بهدلیل صداقت ذاتی و منحصربهفردش اصلاً پنهان هم نمیکند. بااینحال از آنجایی که درست خوانده نشده، کمتر کسی به این موضوع توجه میکند.
روشنفکران هم که اغلب آنها در شتابزدگی و سیاستزدگی دستکمی از حکومتیها ندارند، روی دیگر علت عدم درستفهمیدن جلال بودند. آنها با خلاصهکردن جلال در سیاست و گیردادن به همان جملهای که جلال در ستایش شیخ فضلالله نوری گفته بود، از جلال چهرهای تکساحتی ساختند و سبب شدند جلال قصهنویس، گزارشنویس، جستارنویس و منتقد کمتر جلوه کند. کار را به جایی رساندند که حتی آخوندبودن پدر جلال، به یکی از جرائم نابخشودنی او بدل شد. خیلیهایشان برای اینکه کماکان محبوب بمانند، از جلال اعلامبرائت کردند و سعی کردند اگر سهمی در شکلگیری وضع موجود داشتند، آن را بهنام جلال ثبت کنند تا از اعتراضهای احتمالی در امان بمانند.
نتیجه تلاش آنطرفیها و اینطرفیها این شد که یک نویسنده بهشدت جدی و تاثیرگذار در حوزه نثر فارسی، عالم روشنفکری، نقد ادبی و هنری و طرح مسائل بنیادین نظری، تبدیل شود به یک چهره مغشوش و مبتذل که حتی مجریان دلقک شبکه «من و تو» هم بهراحتی و سادگی درباره او اظهارنظر میکنند و عوام کالانعام را علیه او میشورانند تا آنجا که از قتلهای زنجیرهای تا گرانشدن سیبزمینی را تقصیر سیدجلال آلاحمد بیندازند.
بیش از نیمقرن از مرگ جلال میگذرد اما ما هنوز فرصت آنکه او را درست بخوانیم و فهم کنیم، پیدا نکردهایم. شاید این از اقتضائات زمانه شتابزده ماست که مجال مواجهه درست و منصفانه با هیچ پدیدهای را برایمان فراهم نمیآورد. واقعاً تعجب میکنم در چنین روزگاری که حتی آلاحمد و شریعتی، درست خوانده و فهم نمیشوند، بزرگواری چون دکتررضا داوریاردکانی از اینکه آثارش را درست نخوانده و نفهمیدهاند، گلهمند است. بگذریم.
در دیباچه کتاب ارزیابی شتابزده، جلال از قول استادش، عباس اقبال نقل میکند که تا ۱۰۰سال از یک واقعه نگذشته باشد، نمیتوان درباره آن اظهارنظر درستی کرد. جلال متعرض میشود که من اگر همین الان نگویم که از این آش دهانم سوخت، فردا آش سرد میشود و سار از درخت میپرد و… الخ. حقیقتش این است که من با اینکه سالها با جلال همعقیده بودم و در شمار مخالفان سخن استاد اقبال، اما تازگیها دارم به این نتیجه میرسم که حق با اقبال است. دستکم درباره خود جلال که حقیقتاً یک واقعه بود، این حرف مصداق دارد. ۱۰۰سال از تولدش میگذرد، اما ما هنوز نتوانستهایم قضاوتی صحیح و منصفانه نسبت به او داشته باشیم.
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.
تنها نوشتار “غرب زدگی” او (که آن را هم از فردید بر گرفته بود) اثر مخرب ماندگار ی گذاشته است که هر نکته مثبتی از او بگویید، این تخریب را پاک نمی کند.
عالیست، سخنی است برآمده از اعماق جان و قلب دوستداران واقعی فرهنگ و ادب فارسی که متاسفانه صدایشان در زیر آوار هیاهوی سیاست زدگان کاسبکار، ناشنیده مانده است. امیدوارم که هر چه زودتر شرایط مسموم فعلی دگرگون شود تا بتوانیم زمینه را برای درخشش مجدد خورشید حقیقت فراهم آوریم.🍀🍀