وینش: شعر ما را برمیانگیزد. میتواند ما را به فکر فرو برد و باعث شود دنیا را به گونهای دیگر ببینیم. حتی میتواند ما را به خنده وادارد. اما آیا شعر قادر است لرزه بر انداممان بیاندازد؟ در مطلب پیش رو ما تعدادی از هراسانگیزترین و ترسناکترین شعرها را آوردهایم. در انتهای هر یک از شعرهای برگزیده، لینکی گذاشتهایم که شما را به سوی خواندن متن کامل شعر (به زبان اصلی) هدایت میکند.
شعر «کریستابل» از ساموئل تیلور کولریج
آیا شبی سرد و تاریک است؟
شب سردی است، اما تاریک نه.
ابر نازک خاکستری بر بلندا گسترده،
آسمان را میپوشاند اما پنهان نمیتواند (…)
شعر کلاسیک کولریج یکی از بهترین اشعار گوتیک در ادبیات انگلیسی است. همه چیز دارد: رویاروییهای شبانهی اسرارآمیز، شخصیتهای مرموز و حتی دو زن که در نهایت با هم به رختخواب میروند؛ یک هالووین تمامعیار!
محوریت این شعر بر رویارویی شخصیتی که نامش در عنوان آمده با زنی به نام جرالدین است که ادعا میکند از دست گروهی از مردان که او را ربودهاند، گریخته. کولریج دو بخش ابتدایی شعر را در سال ۱۸۰۰ به پایان رساند، اما ویلیام وردزورث (شاعر سبک رمانتیک که با کولریج مجموعهی «ترانههای غنایی» را به طور مشترک منتشر کردند) به دوستش توصیه کرد که در چاپ دوم، آن را از «ترانههای غنایی» که در آن سال منتشر شد حذف کند، و بهاینترتیب «کریستابل» ناتمام تا سال ۱۸۱۶ منتشر نشد.
شعر «کلاغ» از ادگار آلن پو
در نیمهشبی دلتنگ، من زار و خسته،
غرق در مجلدی اعلا و شگفت
از افسانههای فراموششده،
داشتم به چرت میافتادم، که ناگاه صدای کوبش آرام در آمد،
گویی کسی به نرمی در اتاقم را مینواخت (…)
این شعر علاوهبراینکه یکی از هراسانگیزترین اشعار گوتیک در زبان انگلیسی است، در سایهی داستان عاشقانه سوزناکش، از حزنانگیزترینها نیز است. اما آنطوری که پو صحنه را میچیند -نیمه شب، راوی تنها و کسی که بر در میزند- برای ما کافی است تا مضطربانه نفس در سینه حبس کنیم.
شعر «چایلد رولند به برج تاریک رسید» از رابرت براونینگ
نخستین فکرم این بود که او سراسر دروغ گفت،
آن افلیج سپیدمو، با چشمانی بداندیش
تاثیر دروغهایش را روی من میپایید،
و دهانی که به سختی شادیاش را پنهان میداشت
آن جمعکردن و چروکانداختن لب
اشتیاقش، به اینکه قربانی دیگری از این راه نصیبش گشته (…)
این مونولوگ نمایشی جذاب که برای نخستین بار در سال ۱۸۵۵ منتشر شد، میل هنر ویکتوریایی به قرون وسطی را در قالبی بسیار تاریکتر، احیا میکند. این شعر به جزئیات تلاش رولند یادشده برای یافتن برج تاریک صعبالحصول میپردازد. براونینگ از تخیلات پرشور و تلاشهایش برای غلبه بر بازماندگى ذهنى نويسنده در اوایل دهه ۱۸۵۰، چشماندازی رویایی میسازد.
براونینگ عنوان شعر گوتیک گروتسکی خود را از سطری در نمایشنامه شاهلیر شکسپیر به عاریت گرفته. شخصیت رولند چنانکه در شعر براونینگ ظاهر شده، به نوبه خود الهامبخش استیون کینگ برای نوشتن مجموعه «برج تاریک» شده است.
شعر «اجنه» از ویلیام آلینگهام
بالا کوه آزاد،
پایین درهی پُرنِی،
ما را یارای شکار نیست
از ترس مردان کوتاهقامت؛
مردمان ریزنقش، مردمان خوب
گلهوار در حرکتند
با ژاکت سبز، کلاه قرمز،
و پَرِ بوف سفید! (…)
آلینگهام یک شاعر ایرلندی بود و این مشهورترین شعر او سرشار از عناصر ماوراءطبیعی است. شعر اسرارآمیزی که در آن اجنه در آن واحد دوستداشتنی و ریزنقش و تا حدودی خطرناک هستند: راوی به ما میگوید: “چه کسی دلش را دارد/ با وجود اینکه درخت خاردار آنها را از ریشه درآورده/ برندهترین خار آن درخت را / شبهنگام در رختخوابش بیابد …”
به این ترتیب این شعر ما را در یک احساس امنیت کاذب فرو میبرد، همین که با حرفهایش در مورد کندن درختان خار و سرنوشت وحشتناک کسی که چنین کند، ناآراممان میدارد…
شعر «در مغز من مراسم تدفینی بهپاست» از امیلی دیکنسون
و بعد شنیدم که جعبهای را بلند کردند
و به غژغژ درآوردند
در امتداد روحم
دیگربار، با همان چکمههای سربی
سپس طنین ناقوس در فضا برخاست،
گویی تمام ملکوت یک ناقوس بود،
و هستی، تنها یک گوش
و من، و سکوت، و تباری غریب،
اینجا، درهمشکسته و تنها (…)
این شعر به دلیل ترسیم قدرتمندانهی فروپاشی روانی هراسانگیز است: شعری است دربارهی دیوانه شدن، فقدان تسلط فرد بر واقعیت و زوال سلامت عقل. راوی صدای مداوم “گام برداشتن و زیر پا لگد کردن” را میشنود که در مغز او صدای کوبش چکش و اغتشاش را تداعی میکند.
سپس، عزاداران در این مراسم تدفین روانی مینشینند و مراسم آغاز میشود؛ ابتدا بر طبل کوبیده میشود و بعد، به دنبال برداشتن دریچه جعبه مانند دریچه تابوت، صدایی برمیخیزد که راوی را به یاد ناقوس میاندازد. (اشاره به نواختن ناقوس تشییع برای اعلام مرگ کسی).
شعر «سایهای بر سنگ» از توماس هاردی
از کنار سنگ «دروید» گذشتم
که سفید و تنها در باغ به فکر فرو رفته بود
و ایستادم و به سایههای روان نگاه کردم
که دقایقی بر آن فرو میافتادند
از جانب درختی تنومند با پیچوتابی موزون،
و در خیال من به شکلی درآمدند
به تصویری سایهگون از سر و شانههایی آشنا
که روی آن نقشبسته بود
و داشت باغبانی میکرد (…)
در سال ۱۹۱۳، زمانی که هاردی در واکنش به مرگ همسر اولش اِما، مشغول نوشتن برخی از بهترین شعرهایش بود، ایدهی «سایهای بر سنگ» از یک سنگ تراشخوردهی قدیمی در محوطهی خانهی «مکسگیتِ» هاردی، الهام گرفته شد. هاردی تصور میکند که سایهی شبحگون همسر سابقش را میبیند که در باغ سخت مشغول کار است. هاردی که تصور میکند همسرش پشت سر او ایستاده، میاندیشد که رو برگرداند، اما منصرف میشود -ترجیح میدهد به جای برگشتن و زوال این امید، این خیال که روح اِما از بالای شانههایش در حال نظاره است را در سر بپروراند.
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.