مستقل آنلاین: سیلویا پلات پسازاینکه در اکثر زندگی خود از افسردگی رنج میبرد، در سال ۱۹۶۳ با خودکشی درگذشت. امروز او را در کنار دیگر نویسندگان زن تأثیرگذار و مهم مانند ویرجینیا وولف به یاد میآورند و به یک نماد فرهنگی تبدیل شده است. در زیر ۲۵ واقعیت غمانگیز در مورد این شاعر و نویسنده نابغه آورده شده است.
بیبیسی در انگلیس فیلمی را به نام سیلویا تهیه کرد که بیشتر به روابط پلات و همسرش تد هیوز میپرداخت. فریدا دختر پلات گفت که این شبکه چندین بار با او تماس گرفته و از او خواسته است که همکاری کند اما او حاضر نشد و نمیخواهد به آن قسمت دردناک کودکی برگردد.
فریدا هیوز از کمتوجهی بیبیسی نسبت به احساساتش در مورد فیلم درباره والدینش بسیار ناامید شده بود بهطوریکه نهتنها از اجازه دادن به آنها برای استفاده از شعر مادرش در فیلم امتناع ورزید، بلکه عصبانیت خود را در یک شعر نشان داد. شعری ۴۸ خطی با نام «مادر من» و بیبیسی را به سوءاستفاده از خودکشی پلات متهم کرد.
۵۵ سال پس از مرگ سیلویا پلات، یک داستان کوتاه جدید توسط ناشر Faber & Faber در انگلیس منتشر شد. این داستان توسط مجله Mademoiselle در سال ۱۹۵۲، زمانی که پلات هنوز دانشجوی دانشگاه اسمیت بود، رد شده بود و به مناسبت نودمین سالگرد تأسیس این ناشر منتشر شد.
وقتی سیلویا پلات ۸ ساله بود اولین شعر خود را با عنوان «شعر» منتشر کرد. این قطعه در روزنامه بوستون هرالد منتشر شد و اولین اثر از آثار متعددی بود که بعدتر از او در روزنامهها و نشریات منتشر شد. این شعر برخلاف اشعار تاریک و بیمارگونهای که پلات در زندگی خود سرود، به معنای واقعی کلمه کوتاه و دلنشین بود.
بعد از دریافت بورسیه نوشتن رمان ۲۰۸۰ دلاری از ناشر، پلات احتمالاً انتظار داشت که آنها رمان «حباب شیشه» را منتشر کنند، اما آنها از انتشار کتاب سرباز زدند و آن را «ناامیدکننده، کودکانه و افراطی» نامیدند، بیشک این چیزی نبود که پلات امیدوار بود بشنود. درحالیکه او ناشری انگلیسی برای کتاب یافته بود در تلاش بود ناشری آمریکایی نیز پیدا کند، یکی از ناشرین آمریکایی به او گفت: «ما احساس نمیکنیم شما موفق شدهاید از ایدههای خود به روشی بدیع استفاده کنید.»
قبل از روی آوردن به نویسندگی، پلات در رشته هنر استودیویی در کالج اسمیت تحصیل میکرد. از همان کودکی او به نقاشی علاقمند بود اما معلمانش وقتی استعداد او را در کلمات تشخیص دادند، او را متقاعد کردند که تغییر مسیر بدهد.
پلات در نامههایی که به برادر کوچکترش وارنر نوشت درباره مادرش هشدار داد: «او نمیتواند بدون اینکه بیدار بماند تمام شب مشکلات و هیجانات بزرگی را تحمل کند و بنابراین مسئولیت اصلی ما این است که به او این توهم را بدهیم که ما خوشحال و موفق و مستقل هستیم.» برخلاف آنچه به نظر میرسد او نفرت عمیقی از مادرش داشت و زندگی بسیار متفاوتی از آنچه مادرش انتظار داشت در پیش گرفت.
مرگ پدر پلات هنگامیکه او فقط ۸ سال داشت ترس او را از رها شدن تقویت کرد. او چنان نگران این موضوع بود که برای مادرش قراردادی نوشت تا از او برای اینکه هرگز ازدواج مجدد نکند قول بگیرد. مادرش نیز آن را امضا کرد.
در سن ۱۲ سالگی، ضریب هوشی پلات ۱۶۰ اندازهگیری شد، کاملاً بالاتر از ۱۴۰ که باهوش تلقی میشود. از قضا، هنگامیکه خانوادهاش از وینتروپ به ولزلی نقلمکان کردند، مادر او مجبورش کرد کلاس پنجم را تکرار کند. این تصمیم هیچ ارتباطی با مسائل او در مدرسه نداشت و پلات همیشه در درسهایش عالی بود. پلات دو سال زودتر مدرسه را شروع کرده بود اما مادرش احساس میکرد که بودن با بچههای هم سن و سال خود استرس او را از بین میبرد، مانند مرگ پدرش.
اولیویا هیگینز پروتی رماننویس و شاعر رمانتیکی بود که یک بورس تحصیلی به یاد مادربزرگش در کالج اسمیت، برای نویسندگان جوان بااستعداد مقرر کرده بود. پلات دریافتکننده خوششانس آن بورس تحصیلی بود و بعداً با حامی خود دوست شد. پروتی درحالیکه از اولین اقدام به خودکشی در سال ۱۹۵۳ در حال بهبود بود، به پلات پول هزینههای پزشکش را داد و الهامبخش شخصیت فیلومنا گینه در رمان «حباب شیشه» پلات بود.
پلات از جنگ بهشدت متنفر بود و علناً علیه جنگ در شبهجزیره کره موضع گرفت. او در نامهای در سال ۱۹۵۰ به دوست نویسنده آلمانی خود، استفاده از بمب اتمی را «گناه» خواند.
پلات تابستان از فارغالتحصیلی از دبیرستان را به یک شغل تابستانی مشغول شده که تأثیری شدید بر او گذاشت و در مسیر نوشتن در ادامه زندگیاش تعیینکننده بود. او و برادرش وارن در مزرعهای در دوور ماساچوست شغلی دستوپا کردند و او این کار را بهعنوان «اولین و شیرینترین شغلش» توصیف کرد.
کار در مزرعه برای اولین بار باعث شد پلات شعر گفتن را بهطور جدی آغاز کند و اولین شعرش که توسط یک نشریه مهم منتشر شود. این شعر در The Christian Science Monitor منتشر شد و سردبیر مجله آن را بسیار پسندید و در یادداشتی خطاب به پلات چنین گفت: «امیدواریم که بهزودی دوباره برای ما بنویسید.»
پلات در دو اثر کمتر دیدهشدهای که برای کودکان نوشت، جنبه غریبتری از خود را نشان داد. در سال ۱۹۵۹، او داستان کودکانهای را در مورد خطرات خودآگاهی نوشت، اما این همه ماجرا نبود. چندین سال پس از مرگ او، ناشر انگلیسی Faber & Faber یک جلد شعر منتشر کرد که پلات برای بچههایش درباره انواع تختها نوشته بود.
برخلاف سبک اعترافی او در شعر بزرگسالان او، این اشعار فوقالعاده بهنوعی فرار از ذهن بود. نسخه بریتانیایی کتاب توسط هنرمند مشهور کوئنتین بلیک که بیشتر به خاطر تصویرگری کارهای روالد دال شهرت دارد، تصویرگری شده است. چه ترکیب هیجانانگیزی!
تد هیوز، شوهر پلات یک تراژدی رو دوبار تجربه کرد وقتی معشوقهاش آسیا وویل (که به خاطر او پلات را ترک کرد)، خود را به روشی شبیه پلات کشت. برخلاف پلات که غذا و آب برای فرزندانش گذاشت و اطمینان حاصل کرد که آنها با خیال راحت در اتاقشان هستند، وویل قبل از اینکه خودش قرص بخورد، به دختر چهارسالهاش قرص خواب داد، اجاقگاز را روشن کرد و روی تختی که او خوابیده بود دراز کشید و منتظر ماند تا بمیرد.
برگزاری عروسیها در ماه ژوئن یک اتفاق کاملاً معمول است، اما پلات دلیل خاصی برای انتخاب ۱۶ ژوئن برای عروسی خودش با تد هیوز داشت. او تاریخ را به افتخار تاریخ بلومزدی از رمان اولیس جیمز جویس انتخاب کرد. جویس شانزدهم را برای رمان خود انتخاب کرد زیرا روز اولین قرار واقعی او با همسر آیندهاش بود. کاملاً عاشقانه!
پدر پلات یک حشرهشناس و متخصص زنبورها بود. وقتی پلات ۲ ساله بود، او پایاننامهای در مورد زنبورهای عسل منتشر کرد که باعث علاقه پلات به زنبورها شد. پلات درحالیکه با شوهرش تد هیوز در دوون زندگی میکرد، بهعنوان یک سرگرمی به زنبورداری مشغول شد و طبق گزیده نامههایی که برای مادرش نوشت، کاملاً درباره موضوع سروصدا کرده بود! او همچنین پنج شعر درباره حشرات نوشت که در مجموعه آریل پس از مرگ او منتشر شد.
پدر پلات در ۸ سالگی درگذشت و حتی در آن سن حساس نیز تأثیر بسزایی در او داشت. مادرش وقتی خبر مرگ او را داد سیلویا پلات گفت «من دیگر هرگز با خدا صحبت نمیکنم!»
پلات از سال ۱۹۶۲ تا زمان مرگش آپارتمانی را در خیابان ۲۳ فیتزروی لندن اجاره کرد که متعلق به شاعر ویلیام باتلر ییتس بود. او فکر میکرد که این خانه جای خوبی برای نوشتن او خواهد بود.
اگرچه پلات در سن جوانی استعداد نوشتن را از خودش نشان داد اما مدتی طول کشید تا سبک خودش را پیدا کرد. اشعار اولیه او تقلیدی بود از شاعرانی مانند دیلن توماس، والاس استیونز.
استقبال از «حباب شیشه» قطعاً آن چیزی نبود که پلات امیدوار بود. این کتاب عمدتاً مورد انتقادات بیرحمانه قرار گرفت و موجب ناامیدی پلات شد. او تنها چند هفته بعد درگذشت و هرگز زنده نماند تا موفقیت نهایی آن را ببیند.
هنگامیکه «حباب شیشه» برای اولین بار منتشر شد نام پلات بهعنوان نویسنده در کتاب درج نشد بلکه با نام مستعار ویکتوریا لوکاس بود. این رمان حال و هوای زندگینامهای داشت، ناشر او نگران واکنش افرادی بود که در کتاب به تصویر کشیده شده بودند. پلات همچنین میخواست مطمئن شود که مادرش از محتوای کتاب شرمنده نمیشود بنابراین استفاده از نام مستعار عاقلانهترین ایده در آن زمان بود.
پلات علاوه بر محافظت از «شخصیتهای» کتاب خود انگیزههای دیگری نیز برای انتشار «حباب شیشه» با نام مستعار داشت. او قبلاً بهعنوان شاعر شهرت جدی ادبی دستوپا کرده بود و نمیخواست با مورد قضاوت گرفتن این کتاب بهعنوان «کار یک شاعر»، این شهرت را به خطر بیندازد.
بعد از مرگ پلات بود که سرانجام «حباب شیشه» به نام خودش منتشر شد. شوهر سابقش تد هیوز وصی قانونی کارهای ادبی او بود و اجازه داد آن را با نام پلات در انگلستان منتشر کنند. بعداً، در سال ۱۹۷۱، گفته شد تد هیوز میخواست خانهای روستایی بخرد و به پول نقد احتیاج داشت، بنابراین به امید پول درآوردن اجازه انتشار کتاب در ایالاتمتحده را داد.
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.