img
img
img
img
img

شش ماه آخر زندگی اشتفان سوایگ

گسترش: «آخرین روزهای اشتفان سوایگ» کتابی است نوشته‌ی لوران سِکسیک که نشر خوب آن را به چاپ رسانده است. داستان درباره‌ی شش ماه آخر زندگی اشتفان سوایگ، نویسنده‌ی مطرح اتریشی است که آخرین روزهای عمرش را به‌ناچار در تبعیدی خودخواسته و غربتی سرد می‌گذراند. او که براساس تراژدی‌های گذشته می‌توانست فجایع آینده را بسنجد، بعد از خیزش فاشیسم در آلمان و به صدا درآمدن ناقوس جنگ جهانی دوم همراه با همسرش لوته، مجبور به ترک کشور می‌شود و زمانی‌که درمی‌یابد لندن، نیویورک و حتی پتروپولیسِ برزیل برایش وطن نمی‌شوند، امیدش را به جشن و شادی مردم و آینده‌ی جهان از دست می‌دهد، اما کمی آن‌طرف‌تر، دیگر قهرمان داستان، لوته حضور دارد، با نیرویی فراتر از فاشیسم و استبداد و تبعید.

اوست که همسر ماتم‌زده‌اش را می‌داند و به خود فرا می‌خواند. او کسی است که اشتفان در وجودش خواهد زیست. او خود وطن است؛ آخرین وطن سوایگ.

لوران سکسیک متولد سال ۱۹۶۲، در نیس فرانسه، نخستین رمان خود را در سال ۱۹۹۹ منتشر کرد. او که حرفه‌ی اصلی‌اش پزشکی بود، بیشتر به سبب رمان‌های تاریخی‌اش شناخته می‌شود. وی همچنین بیوگرافی آلبرت اینشتین را منتشر کرده است. از آخرین روزهای اشتفان سوایگ برای اقتباس نمایشنامه نیز استفاده شده است و این اثر را آندره نفیس ساحلی به انگلیسی ترجمه کرده است.

قسمتی از کتاب آخرین روزهای اشتفان سوایگ

اشتفان حالا که بیدار بود به سرنوشت فریدریکه روت فکر می‌کرد. گشتاپو دنبال همسر روت گشته بود که به شیزوفرنی مبتلا بود، بیهوده در برلین دنبالش می‌گشتند و به کمک خبرچینان در مونیخ پیدا شده بود. در محفل تبعیدیان تعریف می‌کردند که چطور آدم‌های گشتاپو او را در آپارتمانی کوچک و متروک غافلگیر کرده بودند، مچاله و ساکت، در اتاقی غرقِ تاریکی. مأموران اس‌اس مچ‌هایش را گرفته بودند و وقتی دیده بودند زن مجنون خودش را به آن‌ها آویزان می‌کند و از دهانش جیغ‌هایی وحشت‌زده و طولانی بیرون می‌آید، با قنداق تفنگ کتکش زده بودند و آن تن کوفته را که هنوز نیمچه رمقی در آن بود با خود برده بودند. او را به داخل کامیونی برده بودند که در آن دیوانه‌های دیگری حبس بودند. بعضی‌هایشان نعره می‌زدند و بعضی‌ها در سکوت فرورفته بودند. کامیون از میان بیشه‌ها و جنگل‌ها حرکت کرده بود، تا اینکه رسیده بود به عمارتی مجلل در نزدیکی لینتس، بیمارستان روانی لینتس، مؤسسه‌ای بسیار مشهور در اواخر سال‌های 1920. خانم روت در اتاقی به هوش آمده بود که در آن ده دوازده دیوانه تلنبار شده بودند. در میان فریادهای وحشت آمده و او و دیگر قربانیان را برده بودند. خانم روت را به اتاقی عریان برده بودند و در راستای برنامه‌ی نازی Aktion T4 که هدفش از بین بردن بیمارهای روانی از طریق تزریق استریکنین بود، فریدریک روت به قتل رسیده بود.

سوایگ برخاست و یک‌بار دیگر به یاد دوستش افتاد. دست‌کم از این ماجرا بی‌خبر مانده بود.

بلیتی برای ریو گرفته بودند. قطار ساعت ده از پتروپولیس حرکت می‌کرد. برای ناهار به آنجا می‌رسیدند. روی سکوی خلوت ایستگاه کوچک منتظر مانده بودند، اشتفان با کت و شلوار نخودی‌رنگش و لوته با لباسی نخی به رنگ آبی روشن. اشتفان زیر بغلش پوشه‌ای حجیم داشت. نگاه‌هایی پرتشویش به اطرافش می‌انداخت.

لوته به تمسخر گفت: «می‌دانید که، کسی چیزی ازتان نمی‌دزدد.»

این کنایه باعث شد لحظاتی سگرمه‌هایش را باز کند، بعد دوباره همان حالت عبوس را به خود گرفت. دو نوجوان مقابلش از فاصله‌ای چند متری گذشتند و به آن طرف ایستگاه رفتند. اشتفان سه گام به عقب برداشت و پوشه را محکم چسبید.

«خطری وجود ندارد. چه کسی می‌آید دست‌نوشته‌تان را بدزدد؟ مردم اینجا آن‌قدر ندارند که شکمشان را سیر کنند.»

لوته دستش می‌انداخت، اما می‌دانست آن دست‌نوشته چقدر مهم است. ترسش را از اینکه مبادا از دستش بدهد درک می‌کرد. چیزی که میان دست‌هایش نگه داشته بود به‌نوعی زندگی‌اش بود. آن کتاب دنیایی را شرح می‌داد که جز در خاطره‌ی عده‌ای جای دیگری وجود نداشت. این دنیا نابود شده بود. جز او چه کسی می‌توانست آن روزگار مرده را شرح دهد؟ چه‌کسی نبوغش را داشت که آن شکوه و عظمت را از نو زنده کند؟ او آخرین فرد بود، فقط او بود که می‌توانست این روشنایی را به نسل‌های بعد منتقل کند. این کتاب نوعی یادگار بود.

 لوته تک‌تک جملاتش را می‌شناخت، تک‌تک فصل‌هایش را. بعضی از سطورش در ذهنش حک شده بودند: «ای خاطرات من، حرف بزنید و برایم انتخاب کنید و دست‌کم بازتابی از زندگی را پس بدهید، پیش از آنکه در ظلمات غرق شود.» لوته همه‌ی کتاب‌هایش را خوانده بود. او چیزی تا این حد زیبا، تا این حد عمیق، تا این حد تابناک و اندوه‌بار ننوشته بود.  

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»