ایران: هنوز برای من یکسری سؤال مطرح است که ذهنم را درگیر میکند. من خیلی آدم به روزی نیستم و هنوز سؤالات افلاطون و سقراط برایم سؤال هستند و خیلی هم به گفتن اینکه فلان اطلاعات و دانش را دارم مشعوف نیستم. هر چقدر که به اطلاعات و دانش خودم نگاه میکنم میبینم چقدر دانش من کم است. شاید در دورهای که از مدرنیسم گذشتهایم و پا به دورهای بهعنوان پسامدرن یا پست مدرن گذاشتهایم لازم است دوباره به سنتهای حکیم بودنمان برگردیم. سنتی که میگفت صبح بنشین، فکر کن و فلسفه کار کن، بعد برو تا ظهر طبابت کن، بعداز ظهر برو ادبیات کار کن و شب هم برو چیزی بنوش و ببین دنیای آن طرف چه شکلی است. جامعه ما پذیرای چنین شرایطی نیست. دانشجوی ما با جزوه درسی فارغ التحصیل میشود. دانشجوی دکترای ما نمیرود فضا را برای خود وسیع کند یا به خود بگوید که موظفم کتابهای دیگری که مرتبط به رشته من هستند را هم بخوانم. دوره ما اینطور نبود. در دوران ما، بهعنوان مثال کسی من را مجبور نمیکرد که ادبیات بخوانم یا در ازای آن قرار نبود نمرهای بگیرم. اما فکر میکردم که اگر دانشجوی زبان شناسی هستم، نیاز است فلسفه و ادبیات هم بلد باشم. زمانه امروز زمانه سریعی شده است. آنقدر سریع که واقعاً آدم وا میماند. چند وقت پیش به یکی از دوستانم میگفتم این روزها برای باز کردن در یخچال هم باید کدگذاری و زبان بلد باشید و اگر بلد نباشید شاید نتوانید در یخچال را باز کنید. دنیا دنیایی است که بچهها فکر میکنند با سرعت زیاد میتوانند موفق شوند. البته ممکن است این اتفاق هم بیفتد و موفق هم بشوند اما با جست وجو کردن در کامپیوتر. در وادی علوم انسانی یک مقدار باید زحمت بیشتری کشید. با سرچ کردن نمیتوان «سروانتس» یا «تاریخ بیهقی» خواند. اینها مسأله است واقعاً. من به شاگردانم همیشه توصیههای لازم را میکنم و اگر درباره خودم میپرسید باید بگویم که من یا شاید همکارانی مثل من، غربالمان را دیگر به دیوار زدهایم. بس است. از یک زمان هم که سن بالا میرود، آدم محافظه کار میشود و ممکن است به خودش مشعوف شود و اگر درست کنترل نکند شاید با کله خودش را به دیوار بکوبد. نکته دیگر اینکه؛ تا زمانی که هر نوع گفتمان غالب، فقط مخاطب خاص دارد خودمان را گول میزنیم. یعنی خودمان مینشینیم بهعنوان آدم های خاص فکر میکنیم همه مثل ما فکر میکنند. اصلاً این گونه نیست. و فقط یک عده محدود مخاطب خاص و با این ویژگیها وجود دارد. بنابراین وقتی ما میگوییم دنیای پست مدرن این شرایط را ایجاد میکند فقط و فقط اگر عام شود آن وقت میتوانیم بگوییم که مخاطبش را هم دارد. برای ما پست مدرنیسم عام نیست. ما دوره مدرنیته را هم خیلی درک نکردیم و پا به پایش نیامدیم. تقلید کردن در رو بنا جواب میدهد. مثل برجهایی که در دوبی میکارند و از نیویورک هم بلندتر است. اما آیا واقعاً زیر این آسمانخراشها فرهنگ آنها هم وجود دارد؟ یا فردی که مرسدس بنز سوار میشود فرهنگ بورژوازی هم دارد؟ من بعید میدانم که اینطور باشد. معمولاً فرهنگ هر چیزی در دنیا باعث میشود، نوع نگاه دیگری در این زمینه مطرح شود که در کشورهایی از این دست نمیبینیم.
ایران: هنوز برای من یکسری سؤال مطرح است که ذهنم را درگیر میکند. من خیلی آدم به روزی نیستم و هنوز سؤالات افلاطون و سقراط برایم سؤال هستند و خیلی هم به گفتن اینکه فلان اطلاعات و دانش را دارم مشعوف نیستم. هر چقدر که به اطلاعات و دانش خودم نگاه میکنم میبینم چقدر دانش من کم است. شاید در دورهای که از مدرنیسم گذشتهایم و پا به دورهای بهعنوان پسامدرن یا پست مدرن گذاشتهایم لازم است دوباره به سنتهای حکیم بودنمان برگردیم. سنتی که میگفت صبح بنشین، فکر کن و فلسفه کار کن، بعد برو تا ظهر طبابت کن، بعداز ظهر برو ادبیات کار کن و شب هم برو چیزی بنوش و ببین دنیای آن طرف چه شکلی است. جامعه ما پذیرای چنین شرایطی نیست. دانشجوی ما با جزوه درسی فارغ التحصیل میشود. دانشجوی دکترای ما نمیرود فضا را برای خود وسیع کند یا به خود بگوید که موظفم کتابهای دیگری که مرتبط به رشته من هستند را هم بخوانم. دوره ما اینطور نبود. در دوران ما، بهعنوان مثال کسی من را مجبور نمیکرد که ادبیات بخوانم یا در ازای آن قرار نبود نمرهای بگیرم. اما فکر میکردم که اگر دانشجوی زبان شناسی هستم، نیاز است فلسفه و ادبیات هم بلد باشم. زمانه امروز زمانه سریعی شده است. آنقدر سریع که واقعاً آدم وا میماند. چند وقت پیش به یکی از دوستانم میگفتم این روزها برای باز کردن در یخچال هم باید کدگذاری و زبان بلد باشید و اگر بلد نباشید شاید نتوانید در یخچال را باز کنید. دنیا دنیایی است که بچهها فکر میکنند با سرعت زیاد میتوانند موفق شوند. البته ممکن است این اتفاق هم بیفتد و موفق هم بشوند اما با جست وجو کردن در کامپیوتر. در وادی علوم انسانی یک مقدار باید زحمت بیشتری کشید. با سرچ کردن نمیتوان «سروانتس» یا «تاریخ بیهقی» خواند. اینها مسأله است واقعاً. من به شاگردانم همیشه توصیههای لازم را میکنم و اگر درباره خودم میپرسید باید بگویم که من یا شاید همکارانی مثل من، غربالمان را دیگر به دیوار زدهایم. بس است. از یک زمان هم که سن بالا میرود، آدم محافظه کار میشود و ممکن است به خودش مشعوف شود و اگر درست کنترل نکند شاید با کله خودش را به دیوار بکوبد. نکته دیگر اینکه؛ تا زمانی که هر نوع گفتمان غالب، فقط مخاطب خاص دارد خودمان را گول میزنیم. یعنی خودمان مینشینیم بهعنوان آدم های خاص فکر میکنیم همه مثل ما فکر میکنند. اصلاً این گونه نیست. و فقط یک عده محدود مخاطب خاص و با این ویژگیها وجود دارد. بنابراین وقتی ما میگوییم دنیای پست مدرن این شرایط را ایجاد میکند فقط و فقط اگر عام شود آن وقت میتوانیم بگوییم که مخاطبش را هم دارد. برای ما پست مدرنیسم عام نیست. ما دوره مدرنیته را هم خیلی درک نکردیم و پا به پایش نیامدیم. تقلید کردن در رو بنا جواب میدهد. مثل برجهایی که در دوبی میکارند و از نیویورک هم بلندتر است. اما آیا واقعاً زیر این آسمانخراشها فرهنگ آنها هم وجود دارد؟ یا فردی که مرسدس بنز سوار میشود فرهنگ بورژوازی هم دارد؟ من بعید میدانم که اینطور باشد. معمولاً فرهنگ هر چیزی در دنیا باعث میشود، نوع نگاه دیگری در این زمینه مطرح شود که در کشورهایی از این دست نمیبینیم.
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد
میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار میشود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوهای عریان آشکار کند.
در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلمنامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور میکند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.