img
img
img
img
img
مهشید میرمعزی

شرق و غرب گسستنی نیست

مهشید میرمعزی

شرق: امروز من مفتخر به دریافت این جایزه مهم شده‌ام؛ جایزه‌ای که نقطه عطفی در زندگی کاری‌ام محسوب می‌شود. خوشحالم که مسیر بیش از دو دهه تلاشم دیده شده است و بی‌تردید انتخاب‌شدنم از جانب هیئت محترم داوران، علاوه بر شادی بی‌نهایتی که برایم آورده است، موجب انگیزه بیشتر برای ادامه این راه خواهد شد. این جایزه همچنین مسئولیت من را در مقام مترجم سنگین‌تر می‌کند تا – با انتخاب بهینه آثار، مطالعه منتقدانه ترجمه‌های پیشینم، تعمق مدام در آثار ادبی دو زبان و گسترش دایره واژگانم- ارائه ترجمه‌هایی با کیفیت بیشتر را در شیوه و سیاق کارم قرار دهم.

ادبیات، که آن را یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی خود می‌دانم، دامنه‌ای وسیع دارد که مردم با هر قومیت و تفکری خود را مخاطب آن حس می‌کنند؛ زیرا بیان مفاهیم ذهنی و احساسات و اندیشه‌های انسان با کلامی دلنشین، گیرا و زیبا مردم را که همواره تمایل به زیبایی دارند، به سوی خود جذب می‌کند و با زندگی آنها عجین می‌شود. اثر ادبی عصاره تفکر، تخیل و احساسات نویسنده است که تلاش کرده پیام خود را با زیباترین شکل و مناسب‌ترین کلمات به مخاطب برساند؛ بنابراین حضور هیچ واژه‌ای در اثر ادبی اتفاقی نیست و تک‌تک رویدادها، شخصیت‌ها، مکان‌ها و همچنین شیوه نگارش، آوای کلام و قالب بیان با دقت انتخاب شده‌اند. توضیحِ اینکه هر متن تا چه اندازه با تاروپود پدیدآورنده‌اش در هم آمیخته، برای این جمع چندان ضروری به نظر نمی‌رسد. همچنین آثار نویسندگان در هر سرزمین آینه‌ای است از فرهنگ، اندیشه و تاریخ آن مرزوبوم که خواندن آنها برای مردم سرزمین‌های دیگر لذت‌بخش، عبرت‌آمیز و تأثیرگذار است و علاوه بر نزدیکی و درک متقابل، ترس مردم را از ناشناخته‌های قلمروهای بیگانه کاهش می‌دهد. پس ادبیات عاملی برای «ارتباط» و «همبستگی» میان انسان‌هاست و مترجمان به‌نوعی واسطه‌هایی برای نزدیکی ملل به یکدیگرند. بسیاری از اثرپذیری‌های اجتماعی و فرهنگی نیز نتیجه همین نزدیکی به واسطه هنر است که نمی‌توان برای آن حدومرزی قائل شد و هنرمندان از دیرباز این امر را دریافته‌اند. شاید مشهورترین مثال در این زمینه ارتباط معنوی و علاقه گوته به حافظ باشد. آنکه خود و دیگری را بشناسد، در اینجا نیز تشخیص می‌دهد: شرق و غرب، دیگر از هم گسستنی نیست.

ترجمه آثار ادبی به‌نوعی انتقال روح و پیام و محتوای آنها به سرزمین‌های دیگر است؛ روح و پیامی که مرزها را درمی‌نوردد و به تمام جهان تعلق می‌یابد؛ بنابراین ترجمه که با پدیدآوردن زمینه‌ای برای گفت‌وگوی فرهنگ‌ها و همچنین ایجاد تحولات فرهنگی، در ساخت تمدن نقشی بسزا دارد، یکی از موانع انزوا و انفعال ادبی محسوب می‌شود و همچنین در الهام‌گرفتن ادیبان سراسر جهان از آثار ادبی دیگر مؤثر است. در ترجمه باید زبان و معنا را انتقال داد؛ این به معنای وفادار ماندن به متن و روح اثر و درعین‌حال حفظ زیبایی و درک‌پذیری آن است. اگرچه ممکن است رعایت تمام این اصول در تناقض با یکدیگر به نظر برسد، مترجم موفق کسی است که بتواند حتی‌المقدور تعادلی بین‌شان برقرار کند. انتخاب هرکدام از این مبانی به‌تنهایی ترجمه را از اصل دور می‌کند. کار مترجم انتقال شیوه نوشتاری نویسنده و فرهنگ و تفکر مردم از دیاری به دیار دیگر است. مترجم باید بکوشد در عین کاهش غرابت زبانی، متن ترجمه را با زبانی طبیعی و روان به کمال برساند. نویسندگان، در هنگام نوشتن، آزادند که قالب متن و شیوه خود را تغییر دهند؛ اما مترجم از چنین آزادی‌ای بی‌بهره است. او باید متن را همان‌گونه که هست، ترجمه کند و هم‌زمان زبانی بیابد که مخاطب هم بتواند با آن ارتباط برقرار کند. مترجم نباید از نقش میانجیگری خود غافل شود، بین زبان مقصد و زبان مبدأ رجحان و تمایزی قائل شود و میان نویسنده و مخاطب یکی را بر دیگری ترجیح دهد. او در قبال نویسنده و مخاطب تعهدی یکسان دارد و در این راه باید با هر دو زبان و تغییرات آنها در طول زمان به‌خوبی آشنا باشد.

در این قسمت، به توضیح و تبیین شیوه کار خود می‌پردازم که احتمالا اشتراک‌های زیادی با روند کار مترجمان دیگر دارد. انتخاب اثر یکی از مراحل مشکل در کار ترجمه است. مشکلات مضاعفی هم که وجود دارد، انتخاب را محدوتر می‌کند که در اینجا به دلیل طولانی‌شدن بحث به آنها اشاره‌ای نمی‌کنم. در درجه اول، من باید کتاب را بسیار دوست داشته باشم؛ چون قرار است ما -من و اثر، من و رویدادها، من و شخصیت‌ها- یک زندگی مشترک چندماهه را در کنار یکدیگر سپری کنیم. هنگام مطالعه اولیه اثری که قصد ترجمه آن را دارم، هرازگاهی که معادل مناسبی برای واژگان یا اصطلاحات به ذهنم می‌رسد، آن را در حاشیه متن یادداشت می‌کنم. در بیشتر کتاب‌هایی که تاکنون برای ترجمه برگزیده‌ام، در صفحات آغازین متوجه شده‌ام که این کار را انجام خواهم داد یا نه. با این حال در تمام طول مطالعه خود را در نقش شخصیت‌های داستان می‌گذارم و برای درک اندیشه‌ها و احساسات آنها تلاش می‌کنم. هم‌زمان مدام به این فکر می‌کنم که در پسِ پشت این نوشته‌ها در ذهن نویسنده چه می‌گذشته است. باید اضافه کنم که پیش از انتخاب یا حتی ترجمه یک کتاب هرگز نقدهای موجود درباره آن را نمی‌خوانم تا بتوانم شخصا تصویری از کتاب به دست آورم. سپس باید بدانم آیا قادر به برگرداندن متن با رعایت تمام جنبه‌های آن هستم یا نه. بسیار اتفاق افتاده است که احساس کرده‌ام برگردان مطلوب یک داستان، از نظر خودم که سختگیرترین منتقد خود نیز هستم، چنان‌که باید برایم ممکن نیست و از ترجمه آن منصرف شده‌ام (مثلا مدتی پیش کتابی بسیار جذاب مطالعه کردم که در آن از بازی‌های زبانی بسیاری استفاده شده بود، بازی با معنای نام خانوادگی شخصیت‌های داستان و مکان‌ها. در ترجمه چنین کتابی، لازم بود برای مفهوم‌ترشدن تمام آنچه در بارِ معنایی نام شخصیت یا مکانی نهفته بود، پانوشت و توضیحی بیاورم و همین موجب سردرگمی خواننده و دورشدن او از هسته اصلی داستان می‌شد). در قدم بعد، مانند یک کارآگاه درباره مکان وقوع داستان تحقیق می‌کنم؛ تاریخچه شهر یا کشور و اتفاقات آن را می‌خوانم، در صورت لزوم از جغرافیا و فرهنگ و هنر آن اطلاعاتی به دست می‌آورم، عکس‌های زیادی می‌بینم تا تصویری عینی از آنجا به دست آورم. اگر از یک تابلوی نقاشی یا مجسمه، کلیسا یا عمارتی مشهور، شهرک، خیابان یا میدانی خاص سخن به میان آمده باشد، حتما با دقت آنها را بررسی می‌کنم تا بتوانم بهتر تشریح‌شان کنم. اگر شخصیت‌ها واقعی باشند، مطالبی مفصل درباره‌شان می‌خوانم. درباره معادل اصطلاحات رشته‌ای خاص -مثلا پزشکی، فنی، موسیقی، حقوق و…- از متخصصان آن حوزه کمک می‌گیرم. بیشتر اوقات، هم‌زمان آثار دیگر نویسنده را هم مطالعه می‌کنم تا با شیوه نوشتاری و خود او آشنا شوم. برای مثال، چندی پیش کتابی ترجمه کردم که زندگینامه یکی از ادیبان مشهور بود. بار دیگر تمام آثار آن ادیب را که در جوانی خوانده بودم، مطالعه و بررسی کردم. در بخش‌هایی از آن زندگینامه، نقل‌قول‌هایی از کتاب‌های مختلف آن ادیب آمده بود که تمام آنها را عینا از کتاب‌های خودش به زبان فارسی نقل و مرجع تمام‌شان را ذکر کردم؛ چون می‌خواستم خوانندگان با خواندن این کتاب به مطالعه دیگر آثار او ترغیب شوند. بعدها مطلع شدم که یکی از انگیزه‌های نویسنده از نوشتن زندگینامه آن ادیب، ترغیبِ مردم به مطالعه آثار او بوده است؛ یعنی ما هر دو انگیزه‌ای مشترک داشتیم و این نشانی است از نزدیکی ذهن مترجم و نویسنده.

موضوعاتی که به آنها علاقه‌مند بوده‌ام، همواره مسائل اجتماعی مشترک در میان تمام انسان‌ها در سراسر جهان و ملموس برای ایرانیان است؛ به‌ویژه آثاری با درونمایه خشونت‌پرهیز و صلح‌طلبانه. دراین‌میان داستان‌های زیادی را با مضمون اصلی جنگ جهانی دوم یا تبعات پس از آن ترجمه کرده‌ام. گاهی نیز قلم ترجمه‌ام صرف داستان‌هایی شده است که مسائلی از جنگ جهانی، اگر هم درونمایه عمده آنها نبوده، حتما در پس‌زمینه اثر حضور داشته‌اند. آثاری مانند: «او بازگشته است»، «زن ظهر»، «دنیای دیروز»، «خاندان جاودان زالس» و… . علاوه بر تمام اینها، بیشتر آثاری که ترجمه می‌کنم، از نویسندگانی است که مخاطب برای نخستین بار نام‌شان را می‌بیند یا می‌شنود.

از روزی که اولین کتاب را ترجمه کردم تا این لحظه، ترجمه‌هایم مخاطبانی یافته‌اند که با دیدن نام من کتاب را می‌خرند (این را بارها از خوانندگان شنیده‌ام)؛ بنابراین دو مسئولیت سنگین بر دوش من قرار می‌گیرد؛ از سویی پاسخ به اعتماد مخاطب و از سوی دیگر ادا کردن حق امانت در هیبت کتابی برای ترجمه که هر دو در کنار هم سبب می‌شوند اهتمامم بر این باشد که نه مخاطب را ناامید کنم و نه نویسنده را. به‌همین‌دلیل تمام فکر و ذکرم می‌شود کتاب و کلمات. بسیاری اوقات نیمه‌های شب با در ذهن داشتن یک کلمه یا اصطلاح بیدار می‌شوم؛ معادل بهتری برای آنچه روز قبل ترجمه کرده‌ام، به ذهنم رسیده است. بلافاصله آن را یادداشت می‌کنم تا فردا تصحیحش کنم. خوشبختانه زبان فارسیِ امروز با تاریخی بیش از هزارو صد سال، از امکانات زبانی گسترده‌ای برخوردار است که کار مترجم را در انتخاب کلمات مناسب راحت‌تر می‌کند. آشنایی کامل با زبان فارسی و همچنین انس با ادبیات کلاسیک فارسی گنجینه‌ای وسیع از کلمات و اصطلاحات متنوع را در اختیار مترجم قرار می‌دهد تا به فراخور ساخت جمله و بافت کلام از آن بهره‌مند شود.

من برای ترجمه برنامه‌ریزی دقیقی می‌کنم. در این برنامه عجله هیچ جایی ندارد. گاه برای درج پانوشتی مختصر، ساعت‌ها مطالعه می‌کنم. همواره وقتی کار به پایان نزدیک می‌شود، هیجان‌زده هستم: من در طول آن چند ماه، همراه قهرمانان داستان و خود آنها بوده‌ام و حالا باید از آنها خداحافظی کنم؛ افرادی غمگین و شاد، عاشق و متنفر، مرفینی و افسرده. باید با فضاهایی وداع گویم که ماه‌ها در آنها زندگی کرده‌ام؛ در اتاق‌های خانه‌ها، در پس‌کوچه‌ها و میدان‌ها، در خلوت یا جمع قهرمانان داستان.

پس از پایان کار، می‌گذارم یک تا دو ماه سپری شود تا متن را بازخوانی و با متن اصلی مقایسه کنم. بعد از ویرایش هم دوباره تمام متن و تغییرات آن، اعم از تغییر فعل‌ها و کلمات کلیدی را که با نظارت خودم انجام شده، می‌خوانم. اتفاق افتاده که متن کتابی را یازده مرتبه خوانده‌ام تا درنهایت آن را برای چاپ تأیید کرده‌ام. از ناشرانم خواسته‌ام که متن نهایی را پیش از چاپ برای تأیید نهایی در اختیارم قرار دهند. این اگرچه به معنای کار بیشتر برای من و طولانی‌ترشدن روند انتشار است، سبب افزون‌شدن کیفیت کاری است که به دست مخاطب می‌رسد؛ مخاطبانی که احترام زیادی برای‌شان قائل هستم و به‌خوبی متوجه کیفیت ترجمه می‌شوند.

هدف اصلی من از ترجمه، داشتن سهمی در گسترش ادبیات و فرهنگ کشوری دیگر و آشنایی مردمم با آنها است. کسی که مطالعه می‌کند، ناخودآگاه گوش‌کردن به حرف دیگری را می‌آموزد؛ چیزی که در این زمانه امری بدیهی نیست. بسیاری از مشکلات اجتماعی ما ناشی از گوش‌نکردن و شنیده‌نشدن است. فکر می‌کنم کسی که به ادبیات عشق می‌ورزد، خشونت پیشه نمی‌کند، جنگ‌افروزی را راه‌حل نمی‌داند و برای افکار و عقاید دیگران احترام قائل است. اگر توانسته باشم گامی در این راه بردارم، احساس می‌کنم وظیفه خود را در مقام مترجم انجام داده‌ام؛ وظیفه‌ای که آن را هنوز تمام‌شده نمی‌دانم و هر زمان بیش از گذشته در انجام آن کوشا خواهم بود.

در اینجا خطابه‌ام را با فرازی از سخنان مولانا (در فیه ما فیه) به پایان می‌رسانم: در عالم یک چیز است که آن فراموش‌کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی، باک نیست و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنان که پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معین. تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی، چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی چنان است که هیچ نگزاردی؛ پس آدمی در این عالم برای کاری آمده است و مقصود آن است؛ چون آن نمی‌گزارد پس هیچ نکرده باشد. 

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  اختیار از ما سلب شد!

نگاهی عصب‌شناختی به اراده‌ی آزاد

  خودکشی و تجربۀ مرگ

میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار می‌شود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوه‌ای عریان آشکار کند.

  جای خالی کتاب در سینمای ایران

در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلم‌نامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور می‌کند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.

  چند درصد از ایرانیان این مرد بزرگ را می‌شناسند؟

اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتاب‌های مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.

  چرا از گوش دادن به موسیقی غمگین لذت می‌بریم؟

وقتی موسیقی غمگین گوش می‌دهیم آن را در زمینه زیبایی‌شناختی، لذت‌بخش می‌دانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته می‌شود.