img
img
img
img
img

از یاری‌گری تا ابتذال خیر

غزاله صدر‌منوچهری

به‌تازگی کتاب «زند‌گی‌ای که می‌توانی نجات دهی» پیتر سینگر با ترجمه‌ی کیوان شعبانی‌مقدم به‌همت نشر کرگدن منتشر شده است. پیش‌تر کتاب‌هایی نظیر «آزادی حیوانات»، «دیگردوستی مؤثر»، «چرا گیاهخواری» و «قحطی، فراوانی، اخلاق» از این فیلسوف استرالیایی در ایران منتشر شده است. او در «زندگی‌ای که می‌توانی نجات دهی» با بیانی گیرا می‌خواهد برای این دو پرسش پاسخی بیاید: چرا مردم کشورهای ثروتمند باید برای مبارزه با فقر جهانی هزینه کنند و هرکدام باید چه‌قدر هزینه کنند. سینگر مخاطب خود را بر سر دو راهی زهد-لذت‌جویی نمی‌نشاند، بلکه راه‌حلی میانه پیش می‌نهد که می‌تواند برای همگان کارآمد باشد.  

نشست ویژه‌ی مرکز فرهنگی شهر کتاب در یکشنبه ۱۶ مهر به نقد و بررسی «زندگی‌ای که می‌توانی نجات دهی» اختصاص داشت و با حضور اردشیر منصوری، احمد محمدزکی، کیوان شعبانی‌مقدم و حسین شیخ‌رضایی برگزار شد.

پیتر سینگر: یک فیلسوف نامرسوم

حسین شیخ‌رضایی

دانش‌آموخته‌ی فلسفه‌ی علم و مدیر نشر کرگدن

نام پیتر سینگر حداقل در حوزه‌ی دفاع از حقوق حیوانات برای بسیاری از مخاطبان بین‌المللی و ایرانی آشناست. پیش‌ازاین کتاب‌هایی از این نویسنده  ترجمه شده که در میان آن‌ها «درباره‌ی آزادی حیوانات» به یک معنا دوران‌ساز بود. سینگر علاوه بر وجهه‌ی دانشگاهی، در مباحث اجتماعی و تحولات جامعه‌ی خودش هم چهره‌ای مناقشه‌برانگیز است. هم فعالیت‌های او (از جمله تأسیس خیره‌ها) هم بحث‌های او پیرامون حقوق حیوانات اعتراض‌ها و طرفداری‌هایی را برانگیخته است، حتی در حد تظاهرات علیه آرای او.

«زندگی‌ای که می‌توانی نجات دهی» درباره‌ی یک مفهوم اصلی است؛ یعنی نیکوکاری، خیریه، کمک و دهش به دیگران. اما اینکه فیلسوفی این مفهوم را نظریه‌پردازی بکند، هم به جنبه‌های عملی آن بپردازد، هم در این کار پیشگام باشد، به یک معنا نو و دور از عرف و روال فیلسوفان دانشگاهی است.

کتاب درباره‌ی اینکه کمک نکردن اشتباه است یک استدلال اصلی دارد. او با این پیش‌فرض‌ها که رنج و مرگ ناشی از کمبود غذا و سرپناه و مراقبت‌های پزشکی ناپسند است؛ اگر بتوانید از وقوع اتفاق ناگواری پیش‌گیری کنید، بدون اینکه چیزی را که تقریباً به همان اندازه مهم است قربانی کنید، انجام ندادن آن کار اشتباه است؛ با کمک مالی به خیریه‌های مؤثر می‌توانید از رنج و مرگ ناشی از کمبود غذا، سرپناه و مراقبت‌های پزشکی جلوگیری کنید، بدون اینکه چیز چندان مهمی را فدا کنید، نتیجه ‌می‌گیرد: کمک نکردن به خیریه‌های مؤثر اشتباه است. در ادامه این پیش‌فرض‌ها را برمی‌رسد و استدلال اصلی خود را پیش می‌برد.

همین صورت‌بندی نشانی از دگرگونی مسئله‌ی کمک به خیریه/نیکوکاری از قالب سنتی‌ به قالبی دیگر است: از فضیلتی که چیزی به آدمی می‌افزاید به وظیفه‌ای اخلاقی که در قبال انجام آن مسئول‌اید. گرچه همه‌چیز این استدلال بدیهی به نظر می‌رسد، باری سهمگین دارد. به‌خصوص اگر مدام دامنه‌ی گزینه‌های دریافت کمک را بگسترانیم. از قضا، یکی از نقدها بر نگاه سینگر همین است که نامشخص بودن نهایت این امر است که به لحاظ اخلاقی می‌تواند چالش‌برانگیز باشد.

به‌جز مباحث فلسفی، این کتاب درباره‌ی حرکت به سمت اخلاقی جهانی است که در آن همسایه‌ هیچ تقدمی به انسانی در کشوری دیگر ندارد. مسئله‌ی الگوی فرهنگی کمک کردن در جوامع مختلف نیز مسئله‌ی جامعه‌شناختی بسیار جالبی است. سینگر استدلال‌های مخالف حرف خودش را بررسی می‌کند و می‌گوید غذارسانی به افراد مگر در شرایط اضطراری مثل قحطی یا زلزله درست نیست، چراکه با غذارسانی به فقرا مانع از گرسنگی آن‌ها در کوتاه‌مدت می‌شویم، اما واردسازی غذا از کشوری دیگر می‌تواند باعث نابودی بازارهای محلی و انگیزه‌ی کشاورزان بومی برای تولید شود. او نتیجه می‌گیرد که به‌جای غذارسانی مستقیم، بایستی امکان تولید غذا و تأمین نیازهای دیگران را به روشی پایدار و از طریق کار شخص خودشان فراهم کنیم. به نظر من، این برای جامعه‌ی ما مهم و جالب است و می‌تواند تصور عمومی ما را درباره‌ی کمک به شکل غذارسانی مستقیم تعدیل ‌کند.

مستقیم به فقرا کمک نکنیم

کیوان شعبانی‌مقدم

مترجم و عضو هیئت‌علمی دانشگاه رازی

در میان فیلسوفان سرشناسی که کتاب‌های‌شان در ایران تیراژی دارد، بسیاری از کارها بیشتر جنبه‌ی تفننی دارند، بازی با گزاره‌های منطقی‌اند یا ورزیدگی ذهنی را در پی دارند و چنان‌که برخی بزرگان گفته‌اند، کمتر فیلسوفی به شفاف‌اندیشی سینگر مفاهیم موجود در زندگی واقعی را مطرح کرده و لااقل برای سرزمین خودش پاسخ داده است.

این کتاب نخست در سال ۲۰۰۹ منتشر شد و من همین نسخه را ترجمه کردم. اما در فرایند نشر متوجه انتشار نسخه‌ی جدیدی از آن شدم. مقایسه‌ی این دو جلد برایم تجربه‌ی منحصربه‌فردی بود. متوجه بعضی شکاف‌های نسخه‌ی ۲۰۰۹ شدم که سینگر در نسخه‌ی اخیر پوشش داده بود. او که پیش‌تر استاندارد بالایی برای بخشش در نظر گرفته بود، در این نسخه با استناد به آمار دقیق به این نتیجه رسیده است که اگر کمتر از مخاطب بخواهیم ببخشد و حد معقول‌‌تری را در نظر بگیریم، برد بیشتری خواهیم داشت.

ایده‌ی محوری کتاب از مقاله‌ی «قحطی، فراوانی، اخلاق» (۱۹۷۳) می‌آید. این کتاب از مخاطب می‌پرسد اگر کودکی را در حال غرق شدن در برکه‌ای ببینید و هیچ‌کس در آن اطراف نباشد و از قضا کفشی گران‌قیمت به پا داشته باشید و فرصتی برای درآوردن آن نباشد، وظیفه‌ی اخلاقی دارید که بپرید و کودک را نجات بدهید یا نه؟ به بیان دیگر، می‌پرسد متحمل شدن هزینه‌ای برای نجات این کودک وظیفه‌ی اخلاقی شما هست یا نه؟ بیشتر افراد می‌گویند، بله ما وظیفه داریم. سینگر از همین امر نتایج سرراست و مشخصی می‌گیرد. در ادامه می‌پرسد، اگر دیواری در میان باشد و نبینید کسی در حال غرق شدن است، باز هم وظیفه دارید معادل هزینه‌ی آن کفش را برای نجات آن کودک بپردازید یا نه؟ بیشتر افراد باز می‌گویند، بله.

او این معما را در فصول انتهایی کتاب توسعه می‌دهد و کنایه‌ای است به برخی انفعال‌ها در جامعه. او می‌گوید فرض کنید ده‌ نفر در اطراف برکه‌ای پرسه می‌زنید و ده نفر را در حال غرق شدن می‌یابید. پنج نفرتان می‌پرید و پنج نفر را نجات می‌دهید و وقتی از آب بیرون می‌آیید با تعجب متوجه می‌شوید که پنج نفر دیگر اقدامی نکرده‌اند. این افراد احتمالاً نقش سنگ و چوب را ایفا می‌کنند و چه‌بسا بهتر بود سنگ و چوب بودند تا دیگر از اینکه باید برای بار دوم و سوم در آب بپرید احساس خشم نمی‌کردید.

در مورد اینکه پیتر سینگر تله‌ای است به دولت غارتگر، باید بگویم که خود او از ایده‌های شکست‌خورده‌ی کلان چندین مثال می‌زند. یکی از آن‌ها طرحی که محمد یونس در سال ۱۹۷۶ در بنگلادش اجرا کرد و جایزه‌ی نوبل گرفت و به زنان روستایی قرض می‌دادند و صندوقی راه می‌انداختند. سینگر می‌گوید همه خیال می‌کردیم این کمک‌ها درست است و در نهایت فهمیدیم این‌طور نیست. در واقع، کار او یک منظومه‌ است و من در جایگاه فردی کتاب‌خوان در کتاب کمتر خلأ مشهودی دیدم.

مسئله‌ی دیگر اینکه او از ذهنیت ما آشنایی‌زدایی می‌کند. شاید بعدازاین گفت‌و‌گوها با خودمان فکر بکنیم اگر مستقیم به فقرا کمک نکنیم و طرحی بریزیم بهتر باشد. خیلی مختصر جواب سینگر به این شبهه را با مثالی از خودش بیان می‌کنم. او می‌گوید پژوهش‌ها نشان داده‌اند که مردم باور دارند پولی که به خانواده‌های فقیر کنیایی داده می‌شود صرف قمار و الکل و فحشا می‌شود، نه بهبود اوضاع. در سال ۲۰۱۲ چهار پژوهشگر (از مؤسسان خیریه‌ی دهش مستقیم) تحقیق خوبی در کنیا و روآندا و اوگاندا انجام دادند و نتیجه گرفتند که اگر مستقیم به خانواده‌های فقیر پول بدهیم، از میزان کار بزرگ‌سالان کم نمی‌شود، اما کار کودکان کم می‌شود و حضور در مدرسه افزایش می‌یابد، و استقلال اقتصادی بیشتر می‌شود و قدرت تصمیم‌گیری زنان بیشتر می‌شود و رژیم غذایی بهبود می‌یابد و مردم ترغیب می‌شوند از خدمات درمانی استفاده کنند. نکته‌ی دیگر اینکه، کمک مستقیم باعث می‌شود دختران در مدرسه ثبت‌نام کنند و به‌ازای هر سال ماندن آن‌ها در مدرسه زادوولد این بچه‌های فقیر کم می‌شود. چنان‌که به گفته‌ی نویسنده زنان باسواد سه فرزند دارند و زنان بی‌سواد مطلق هفت فرزند.     

فقر شدید پایان می‌یابد؟

اردشیر منصوری

دانش‌آموخته‌ی فلسفه و مدرس دانشگاه

سخنانم را با چند سؤال از مخاطبان آغاز می‌کنم. عضوی از هیئت مؤسس یا هیئت‌مدیره‌ی مؤسسه‌ای خیریه هستید؟ به خیریه‌ای نزدیک هستید؟ گمان می‌کنید چه‌ اندازه کارشان را به‌درستی انجام می‌دهند؟ سهمی که برای نیکوکاری در این مؤسسه می‌گذارید، چقدر مؤثر است؟ و در نهایت، اگر شهروند حساسی باشم و از شما بخواهم مؤسسه‌ای شایسته‌ی کمک منظم را به من معرفی بکنید، کدام مؤسسه را پیشنهاد می‌کنید؟ در دنیایی با منابع محدود، شمار انسان‌های نیکوکار نه‌چندان زیاد که مقدار سهم ما در این بخشش و دهش معین و معمولاً کمتر از آن است که نیاز نیازمندان را رفع بکند، ویژگی‌های یک مؤسسه‌ی خیریه‌ی خوب چیست؟

کتاب سینگر به چهار سؤال «آیا»، «چرا»، «چه‌قدر»، «کدام» پاسخ می‌دهد: آیا باید کمک کرد؟ چرا؟ چه‌قدر باید کمک کرد؟ یک مؤسسه «چگونه» باید کمک بخشندگان را هزینه بکند تا کار درستی کرده باشد و اگر آن «چگونه» رعایت نشود نکوهیدنی باشد یا به بیانی، کدام مؤسسه شایسته است؟

اما پاسخ سینگر به این چهار مورد در بهترین حالت است و مناقشه‌پذیر نیست؟ پاسخ‌های سینگر برای شهروند غیرآمریکایی و ایرانی نیز خوب است؟ باید بگویم کتاب به‌شدت محدود به آمار و ارقام و اطلاعات مختص مخاطب آمریکایی است، اما این ضعف کتاب نیست. مخاطب اول این فیلسوف و متفکر کنشگر آمریکایی، آمریکایی‌ها هستند، اما کتاب به‌گونه‌ای نوشته شده است که شهروندان جهان را نیز درگیر کند؛ با قدری انتزاع و کم‌وزیاد کردن این اطلاعات سودمند می‌توانند برای ما الهام‌بخش باشند. کتاب مستقیماً (به‌خصوص در مورد سؤال چهارم) به ما ایرانیان پاسخ نمی‌دهد. اما شاید برایتان جالب باشد که برای شهروند آمریکایی جوابی دارد: مؤسساتی عمدتاً انگلیسی و اروپایی و آمریکایی. با این‌همه پاسخ سینگر برای ما ایرانیان نیز قابل‌تأمل است.

آیا. پیام این کتاب در دو جمله این است: فقر شدید در دنیا هست و ما می‌توانیم با مقداری بخشش جلوی آن را بگیریم. این جملات بسیار ساده، اما اساسی‌اند. شاید کسی بگوید فقر و نابرابری با انسان بوده‌اند و خواهند بود و کسی نمی‌تواند آن‌ها را از میان بردارد، هرچند ما خودمان را موظف می‌دانیم که به دیگران کمک کنیم. همان‌طور که ستم و گناه به‌طور جبلی با زندگی انسان آمیخته و ناگزیر است. اما سینگر تأکید می‌کند که فقر شدید در دنیا وجود دارد، اما می‌توانیم بر آن فائق شویم. همان‌طور که انسان از بیماری‌های مهلکی مثل طاعون و آبله عبور کرد، می‌تواند از فقر شدید هم بگذرد. این ایده مهم است چون سینگر از کسانی یاد می‌کند که در کار دهش و بخشش بوده‌اند و می‌گفته‌اند که فقر از بین رفتنی نیست و باری سنگین بر دوش ما می‌گذارد. خبر خوب اینکه در دو‌سه دهه‌ی اخیر نسبت فقر شدید به جمعیت انسانی کاهش یافته است.

معیار بانک جهانی برای فقر شدید روزی دو دلار (معادل هزینه‌ی یک وعده غذا) است. دیگر مصادیق فقر شدید، محرومیت از آب‌ بهداشتی، رنج دردناک و ناتوانی از تأمین بهداشت و سلامت خود است. سینگر می‌گوید فقر شدید آن موقعیتی است که انسان از رفاه مقتضی کرامت خود محروم است. او می‌گوید اینجا یک زندگی‌ در خطر است و می‌پرسد، در این شرایط اخلاقاً بر ما واجب و لازم است که بخشی از پولمان را ببخشیم؟

در اخلاق‌گرایی دو رویکرد کمینه‌گرا و بیشینه‌گرا وجود دارد و در این میان محدوده‌ای هست که بیشتر افراد در آن جای می‌گیرند. کمینه‌گرایی اخلاقی بر آن است که نباید اخلاق را به‌گونه‌ای تعریف کرد که بار سنگینی بر دوش آدم‌ها بگذارد و تعداد آدم‌های غیراخلاقی را نابه‌جا زیاد کند. به باور آن‌ها اگر از شش «نباید» پرهیز کنی، اخلاقی هستی: قتل نکن، دروغ نگو، دزدی نکن، تقلب نکن، خیانت نکن، ستم روا مدار. در این میان هیچ بایدی نیست و اگر منِ نوعی همه‌ی این معیارها را رعایت کنم، ولی مقابل کودکی گرسنه هوس کنم و میوه‌ای بخورم، شایسته‌ی تقبیح نیستم. حال آنکه بیشینه‌گرایی اخلاقی می‌گوید این معیارها فقط آدمی را از سبعیت درمی‌آورند و انسان و اخلاقی کسی است که علاوه بر اجتناب از ظلم، «به حد طاقتش» نیکوکاری را هم وظیفه‌ی خودش بداند.

اما آن طاقت چه‌قدر است؟ اگر کودک ده متر یا صد متر آن طرف‌تر بود چه؟ اگر صدها یا هزاران کودک در کشور یا نقاط مختلف جهان گرسنه باشند، من باید برای عصرانه‌ای که می‌خورم یا کنسرتی که می‌روم عذاب وجدان داشته باشم؟ من باید معذب باشم که دو کلیه دارم و آدمی در جایی هست که اگر کلیه‌ام را به او ندهم می‌میرد؟ این بیشینه‌گرایی اخلاقی است.

اگر ملاک ما در اخلاق بیشینه‌گرایی باشد، بیش از ۹۹ درصد از آدم‌ها اخلاقی نیستند، چراکه دو کلیه و بیش از یک پیراهن دارند. اینجاست که تعدیلی پدید آمد: تو وظیفه داری ببخشی و می‌توانی بر اساس چند شاخص میان کمینه‌گرایی و بیشینه‌گرایی نوسان کنی. این بحث از این کتاب خارج است. اما یکی از این شاخص‌ها نزدیکی ـ دوری است. حال آنکه اکنون سازمان جهان‌سنج مرتب تعداد کسانی را که در این لحظه متولد شدند، فوت کردند، از بیماری‌هایی مثل اپیدمی و پاندمی مردند، امروز به دلیل فقر مطلق مردند گزارش می‌کند. ازاین‌رو به باور سینگر دیگر معیار دوری‌ونزدیکی معنایی ندارد: جهان‌سنج هر روز اطلاعاتی در این باره منتشر می‌کند و سازمان‌هایی در این جهان می‌توانند ذخیره‌ی بخشش من را به کسی منتقل کنند که فقر شدید دارند. بنابراین، می‌توان با کاستن از سهم خود جانی را نجات داد و این دیگر مرزی نمی‌شناسد. بنابراین، سینگر می‌خواهد مخاطب را مجاب کند که وظیفه‌ی اخلاقی ما این است و حتی ادعا می‌کند در چشم‌اندازی می‌توانیم شاهد پایان فقر شدید باشیم.

چرا. او در پاسخ به اینکه چرا این کار وظیفه‌ی اخلاقی ماست، پاسخ‌هایی معرفت‌شناختی مطرح کرده است. معمولاً دو مورد از سرچشمه‌های معرفت‌بخش به کار اخلاق می‌آید: استدلال اخلاقی و شهود اخلاقی. اگر بتوانی یک نظام صوری منطقی‌ اقامه کنی و بپذیری و با مقدماتی مجاب کنی که اگر مفردات را پذیرفتم و نظامی صوری وجود داشت، نتیجه برایم الزام‌آور خواهد بود، گام استدلالی به‌سوی یک مدعای اخلاقی برداشته‌ای. روش دیگر، شهود اخلاقی، به معنای ارائه‌ی مثال‌های ذهنی به منظور درک الزام‌آور بودن آن امر با ارجاع به عقل نخستینمان است.

استدلال‌های سینگر برای آمیختن «آیا» با «چرا» بیشتر جنبه‌ی شهودی دارد و برخی از آن‌ها دست‌کم شهود کمینه‌گرایان اخلاقی را ارضا نمی‌کند. هرچند شاید وجه همت سینگر نیز این نبوده است، چراکه اکثریت مردم کمینه‌گرای اخلاقی نیستند.

چه‌قدر. اعداد موجود در این کتاب جالب است. اگر از ما بپرسند چقدر ببخشیم، نمی‌دانیم. اما سینگر می‌گوید آرمان این است که پنجاه درصد درآمدت را ببخشی.  موارد استثنایی از فضلا و ناجیان بشریت را نیز نام می‌برد که کل دارایی‌شان را بخشیده‌اند. اما به چیزی بین ده تا یک درصد کل درآمد ماهانه می‌رسد. بنابراین، از نظر سینگر اگر حداقل ماهی یک درصد از کل درآمدت را نبخشی، اخلاقی نیستی.

چگونه. سینگر مرتب از سازمان‌هایی یاد می‌کند که بر هزینه‌کرد مؤثر بخشش‌های مردم کار کرده‌اند و جایشان در کشور ما خالی است و می‌تواند هم ذهن عموم را به هزینه‌کرد مؤثر کمک‌ها حساس کند، هم برای سازمان‌ها و سیاست‌گذاران اصلی نیکوکاری الهام‌بخش باشد.

نیکوکاری چسب روی زخم نیست؟

سینگر می‌پرسد، اعانه و نیکوکاری ریشه‌های نابرابری در جامعه را نمی‌پوشاند؟ ما نباید به‌صورت نهادی با ریشه‌های فقر مبارزه کنیم؟ او در ادامه مثال می‌زند که از طرفی لیبرتالین و از طرف دیگر چپ‌های رادیکال می‌توانند با نیکوکاری مخالف باشند. چپ‌ها معتقدند بورژوازی و سرمایه‌داری زالوصفت خون توده‌ها را می‌مکد و تو با اعانه نمی‌گذاری توده بر سرمایه‌داری عصیان کند. از طرف دیگر، لیبرتارین‌ها شاید بگویند دولت یا نهاد خون ما را می‌مکند و ما اگرخودمان بخواهیم کمک می‌کنیم. در ادامه پاسخ‌هایی می‌دهد که ضعیف هم نیست.

همچنین، سینگر می‌گوید اگرچه می‌توان برای اتخاذ سیاست‌هایی با دولت سخن گفت، به دولت و سیاست امیدی نیست. این‌قدر ناکارآمدی و لابی و سیاست‌بازی در دولت‌ها زیاد است که اتکای به آن‌ها برای از بین بردن فقر شدید راه به جایی نمی‌برد. بنابراین، در عین گفت‌و‌گو و چانه‌زنی و تلاش برای اصلاح نهادی، نباید از کمک انفرادی دست بکشیم.

این کتاب درباره‌ی فقر شدید سخن می‌گوید و به ما نیز تلنگر می‌زند که فقط سیستان و بلوچستان و حاشیه‌ی تهران وظیفه‌ی تو نیست، در کره‌ی زمین انسانی هست که به‌سبب فقدان بهداشت و غذای کافی می‌میرد و تو به آن‌ها حساس هم نیستی. البته به نظر من این بخش از کتاب برای شهروندانی مثل ما تلنگری ضعیف است.

کتاب فوق‌العاده پیراسته است؛ یعنی فارغ از نظر استانداردهای کتاب مطلوب نیز شایسته‌ی تجلیل است. برگردان لیبرتارین به آزادخواه رسا نیست. توضیح مترجم در این خصوص نیز به نظرم کافی نیست.

خیریه به‌معنای شر

احمد محمدزکی

پژوهشگر و جامعه‌شناس

خلاف جهت دیگران سخن می‌گویم تا بحثی شکل بگیرد؛ امر خیر را به‌سان شر می‌نگرم و از ابتذال خیر سخن می‌گویم. همچنین، متناسب با کتاب‌های سینگر امر خیر را منهای مردم در معنای جامعه‌شناسی آن می‌بینم. در جامعه‌شناسی مردم را طوری تفسیر می‌کنیم که حول مسئله‌ی مشترکی گرد هم می‌آیند و می‌کوشند آن را حل کنند.

در ادامه می‌کوشم از این زاویه‌ نگاهی به اقتصاد سیاسی امر خیر بیندازم و تحلیل گفتمانی هم بر چیستی امر خیر و شر و نیکوکاری در گفتمان حاکم بکنم. با توجه به گزاره‌هایی از کتاب، ایده‌ی «ببخش، همیشه ببخش، هرچه داری بخشش» را ذیل اندیشیدن به تعهدات، مسئولیت اجتماعی کشورهای صنعتی و مسئولیت اجتماعی شرکت‌ها، نیکوکاری به‌مثابه چسب زخم، پول دادن یا غذارسانی وابستگی می‌آورد، جهان و حوادث موجود در آن به‌هم متصل است، بررسی می‌کنم.

با توجه به کلیدواژه‌های سینگر شاید به همین یکی‌دو گزاره برسیم: جهان پیچیدگی‌هایی دارد و فعل ما به خودمان برمی‌گردد. سینگر ما را به نیکوکاری در شدیدترین حالت آن دعوتمان می‌کند، ولی لابه‌لای این سطور گزاره‌هایی پنهان است. برای مثال مشخص نیست منظور او از «توانمندسازی» چرخ‌ خیاطی‌ دادن به نیازمند است یا شوریدن جمعی علیه نابرابری.

نهادهای بدی که طرح‌های خوب را تباه می‌کنند، شبکه‌سازی و ملاقات تشکل‌ها با یکدیگر، شفافیت و عدم‌شفافیت مالی خیریه‌ها، کمک به نیازمندان متناسب با شرایط اقلیمی، کمک به دیکتاتورها و سودبردن کشورهای کمک‌کننده از کمک به دیگر کشورها، گزاره‌هایی از کتاب سینگرند که به من کمک می‌کنند. این‌ها لایه‌های پنهانی است که درباره‌ی آن‌ها چیزی نمی‌گوید یا ندارد بگوید، اگر هم توضیح می‌دهد می‌گوید کشور کمک‌کننده می‌خواهد به تولیدات خودش کمک بکند. ما به بسیاری از دیکتاتوری‌ها کمک می‌کنیم. خود او مثال‌های مختلفی از آفریقا آورده که پول‌ها را می‌بلعند. هم اکنون در افغانستان نیز گویا این نیکوکاری به شر و ابتذال میل دارد، او به این امر اشاره نمی‌کند، ولی برای ما از تورات و انجیل مثال می‌آورد تا ترغیبمان کند.

به گمانم در جایی رشته‌ی افکارش از هم گسیخته می‌شود و نمی‌تواند در مقام یک فیلسوف مانند یک جامعه‌شناس بگوید که عملکرد این نیکوکاری چگونه است و چرا باید به فقرا کمک کنیم، وقتی سیستمی داریم که توزیع ناعادلانه‌ی منابع و درآمد در آن هست، قوانینی داریم که ارزیابی آثار سیاستی آن‌ها می‌گوید تولید فقر در یک کشور سیستماتیک است.

من مخالف نیکوکاری نیستم، ولی در اینجا در جایگاه کسی سخن می‌گویم که هم تجربه دارد هم از نگاه جامعه‌شناسی به این کار می‌نگرد. لذا نباید این برداشت صورت گیرد که نیکوکاری بد است. من غلو می‌کنم تا این قضیه را مسئله‌مند کنم. به بیان ساده‌تر، جامعه‌شناس باید از پیتر سینگری که یقه‌ی جامعه را گرفته بگذرد و یقه‌ی دولت را بچسبد و از نقش دولت بپرسد. وقتی با دولتی غارتگر، در معنای کلی آن در جامعه‌شناسی توسعه، مواجهیم، وضعیت اقتصاد سیاسیِ امر خیر و چگونگی تولید خیریه‌ها معلوم است.

ما در تاریخمان یاری‌گری، دگریاری و همیاری کم نداشته‌ایم که ارتباطات یا باهمستانی در خرده‌جوامعی بوده که می‌توانسته جوابگو باشد. ولی امروز عموماً یا خیریه‌ها ظاهرسازی‌اند یا فرار از مالیات یا وابسته به حاکمیت و دولت‌اند و کمک دادن آن‌ها بیشتر مهندسی (توزیع سیستماتیک) فقر است. این توزیع من را مجاب نمی‌کند که باید کمک کنم. دولت کج‌کارکرد باید به‌جای اصلی خودش برگردد و وظیفه‌ی اصلی خودش را انجام دهد.

باید توجه داشت که کدام صورت‌بندی گفتمانی‌‌ای خیریه را برای ما تعریف می‌کند؟ نظام حقیقت را چه کسی تعریف می‌کند؟ این نیکوکاری را چه کسی نیکوکاری می‌خواند؟ به گمان من خیریه بازتولید نظام سلطه در کشورهای جهان سوم است. خیریه توزیع فقر را عادلانه می‌کند. در مصاحبه با بیش از بیست خیریه اگر از عدم‌شفافیت و گلایه‌هایشان از همدیگر، موضع‌گیری‌ آن‌ها به‌محض درخواست اطلاعات، کمک‌هایی که بر تحقیر و طرد اجتماعی فقرا دامن می‌زنند، بگذریم می‌بینیم این خیریه نظام سلطه را تثبیت می‌کند. البته برخی خیریه‌های ما بخشی از نظام مدنی ما هستند. چنان‌که نظام سلطه آن‌ها را برنمی‌تابد. بنابراین، آن بخش باقی‌مانده حتماً به لحاظ جامعه‌شناختی چیزی را بازتولید می‌کند. لذا خیریه به‌معنای شر است.

 اما جامعه‌شناسی مردم‌مدار چه کمکی می‌کند؟ در سال‌های ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ برای ایجاد شبکه‌های نیکوکاری در کنار خیریه‌ها استخدام شدم. ایده‌ی مرکزی را به ما سپردند و گفتند ایده‌ای طراحی کنید که در تقابل با خیریه‌ها کار بکند. جالب اینکه آن نهاد حاکمیتی بود و خیریه‌ها هم از حاکمیت‌ها مجوز گرفته بودند؛ یعنی جنگی بر سر چرخش مالی بیش از چهل میلیارد تومانی و به روایت‌های گوناگون وجود صد هزار/چهل هزار/ هفده هزار خیریه در کشور در جریان است که ما را از آنچه بازتولید می‌شود و از منظور سینگر می‌ترساند: او از سنت ما سخن می‌گوید یا از بازتولید نظام و سیستم؟ اگر سینگر از بازتولید سیستم سخن می‌گوید، ما با خیریه‌ها کاری نداریم، چراکه شرند و نقاط ضعف حاکمیت را می‌پوشانند: یا می‌خواهند اشتغال‌آفرینی کنند یا غذارسانی (مبتذل‌ترین شیوه‌ی کمک) یا چیزی را آموزش بدهند و خلأ تجاری‌سازی آموزش را پر بکنند. فلسفه‌ی شکل‌گیری خیریه و نحوه‌ی تعامل و کمک‌رسانی آن‌ تحقیرکننده است. فقیر به‌جز طرد از جانب حاکمیت، از طرف خیریه‌ها هم تحقیر می‌شود.

ما در سال ۱۳۹۲ برای بازگشایی شبکه‌ی نیکوکاری کار مقدمات نظری این امر را از دورکیم تا دیگر تئوری‌های برجسته‌ی جامعه‌شناسی، از یاری‌گری سنتی تا مدرن بررسی کردیم و نتیجه گرفتیم که جامعه‌شناسی (مردم‌مدار) می‌تواند به تولید شبکه‌های اجتماعی برای امر خیر کمک کند. شبکه‌ی‌ امر خیر می‌تواند در یک محله برای تأمین نیازی مشخص تشکیل شود و همه‌ی شبکه‌سازی‌های مختلف بتوانند آن نیاز را برطرف کنند. اما طی این روند شاهد اتفاقات عجیب‌و‌غریبی بودیم: مفهوم از درون تهی ‌شد و معنی اصلی خودش را از دست داد. ما نیازمند را چیزی معرفی کردیم و نیازمند در نهایت به چیزی بسیار دور از نظر ما تبدیل شد. ما از شبکه سخن گفتیم و  این به مرکز تبدیل شد تا بتوان بر آن نظارت کرد. و در نهایت، چه فسادها که رخ نداد.

می‌خواهم بگویم مداخله در جامعه به آن آسانی نیست که سینگر می‌گوید. البته سینگر فردی پیش می‌رود و انتظار ندارم کار را جامعه‌شناسانه بنگرد. برخی مراکز نیکوکاری‌ِ فعال در رقابت با خیریه‌ها اگر غذایی می‌دهند این را از درآمد خودشان می‌دانند. امر خیر (چنان‌که خیریه‌ها نیز) چنان دچار ابتذال شده است که نمی‌توان مانند سینگر بدان نگریست. در واقع این‌ها تعاون‌گرایی را به ابتذال کشیده‌اند. اگر بخواهم از سینگر عبور کنم به سعید مدنی قهفرخی می‌رسم و می‌گویم تعاون‌گرایی و جماعت‌گرایی چیزی است که ما به دنبال آن هستیم. شاید بتوان نگاه آنارشیستی خفیفی را پی گرفت که بتواند در یک محله شکل بگیرد، شبکه‌سازی و عمل کند. به‌بیان‌دیگر، سعید مدنی‌قهفرخی چه‌بسا برای ما بهتر از سینگر باشد، هرچند سینگر پروفسور دانشگاه ملبورن است.

مترجم ترجمه‌ای روان و دل‌چسب به‌دست داده است. اما به نظر من ایده‌ی پیتر سینگر ما را به مردم به‌معنای جامعه‌شناسی آن نمی‌رساند. او می‌گوید ما در مورد کشورهایی که فقیرشان کرده‌ایم، تعهدی داریم، چون روزی نتیجه‌ی کارمان به خودمان برمی‌گردد و در ادامه موعظه می‌کند. در نهایت، ایده‌ی پیتر سینگر ما را به کمک کردن به دولت غارتگر می‌رساند. فرار از این تله نیازمند نوعی هوشمندی است. هرچند او این امر را پیش‌بینی کرده است، پرداختن به این مبحث خیلی واجب‌تراز در گل ماندن یک کودک است. ما با مجموعه‌ای از سیاست‌ها طرفیم که تولید سیستماتیک فقر و تولید نابرابر منابع و توزیع عادلانه‌ی فقر کار آن است. حال آنکه جای بحث پیرامون ایمپاورکردن خالی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  معنایی برای زندگی در برهوت هستی

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «سنگی بر گوری»

  مرجعی برای تاریخ فلسفه‌ی اخلاق در غرب

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفه‌ی اخلاق: دستنامه‌ی آکسفورد»

  تفسیرهایی از قرآن برای انسان مدرن

گزارش نشست بررسی کتاب «تفسیر معاصرانه‌ی قرآن کریم»

  ابن خفیف، شاهزاده‌ای که خودخواسته زاهد شد

گزارش نشست نقد و بررسی مجموعه آثار «ابن خفیف شیرازی»

  مراسم هفتمین دوره‌ی جایزه‌ و نشان ابوالحسن نجفی

گزارش هفتمین دوره‌ی جایزه‌ی ابوالحسن نجفی