گسترش: کتاب «یک شب مزخرف دیگر در این شهر کثیف»، نوشتهی نیک فلین، به همت انتشارات کتاب دیدآور به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی خاطرهنگاری نیک فلین، جاناتان فلین، دائمالخمری بیخانمان در بوستون است که سالها پیش همسر و دو پسرش را ترک میکند و رؤیای ساختن جهانی نو را با نوشتن یک رمان در سر دارد. او سالها برای پسر دومش نامه مینویسد و در ۲۷ سالگیِ پسرش برای خوابیدن به پناهگاه بیخانمانهای بوستون میرود، جایی که همان پسر در آن مشغول به کار است.
«یک شب مزخرف دیگر در این شهر کثیف» روایتی مستند از سالهای فعالیت نیک فلین در پناهگاه پایناستریت در بوستونِ دههی ۱۹۸۰ است. این اثر به پانزده زبان ترجمه شده است.
سبک نیک فلین را در این اثر recit میدانند، واژهای فرانسوی که معادل دقیقی در زبان فارسی برایش وجود ندارد، اما میتوان آن را خاطرهنگاری معنا کرد، سبکی معلق میان داستان و ناداستان که در آن نویسنده گزارشی روایی از زندگی خود ارائه میدهد که نه در قالب یک گزارش مستند میگنجد، چراکه میتوان ردپای خیالپردازی و داستانگویی را در آن دید، و نه فرم داستان به خود میگیرد، زیرا مؤلفههای داستانی و شخصیتهای تماماً ساختهی ذهن نویسنده در آن مشهود نیست.
سبک نویسنده را میتوان صریح، برپایهی جملات کوتاه و گاه بسیار کوتاه، توأم با طنزی ظریف و نوعی شاعرانگی پنهان دانست.
عنوان کتاب نقل قولی از جاناتان فلین است که در توصیف بیخانمان بودن در بوستون به کار برده است.
نیک فلین نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس امریکایی در سال ۱۹۶۰، در سیتویت واقع در ماساچوست امریکا متولد شد. از آثارش میتوان به «کمی اتر» (مجموعهی شعر که سال ۲۰۰۰ منتشر شد و کتاب برگزیدهی جایزهی ملی پن شد)، «هابر نابینا» (مجموعه شعری که در سال۲۰۰۲ منتشر و برندهی جوایز معتبری نیز شد)، «صدای تیکتاک از بمب است» (۲۰۰۹) و «امشب خانهمان آتش میگیرد: یک خاطرهنگاری» (۲۰۲۰) اشاره کرد.
قسمتی از کتاب یک شب مزخرف دیگر در این شهر کثیف:
مادربزرگم آیندهی من را اینطور توصیف میکند: «خوشگذرانی در یک زنبیل». چشمکی هم از سر باخبری میزند. بعد از اینکه دو تا ماشین را به کل نابود کردم، مادرم من را نشاند و پرسید برنامهام برای زندگی و آیندهام چیست. هفده ساله بودم. معلوم بود راهم اشتباه است. یک لحظه فکر کردم و در جواب مادرم گفتم: «جرم و جنایت.» چشمهای مادرم خیس شد، سعی کردم توضیح بدهم: «از اون جرمهای غیرعمد، از اونهایی که قربانی ندارن.» مادرم از اتاق بیرون رفت.
یک سال بعد، صبح فردای تصادف با موتور، مادرم سعی میکند در اتاق آیسییو خفهام کند، غرولند میکند: «کثافت کوچولو.» تعداد ضربان قلبم در مانیتور قلب بهسرعت بالا میرود. پرستاری میآید و سعی میکند جلویش را بگیرد. بعد از آنکه کل شب زیر تیغ جراحی بودم، بعد از آنکه در جاده رانندگی کرده بودم، بعد از آنکه موتور را در چاله انداختم که به دیوار سنگی نخورم. بعد از آنکه آن دو تا ماشین اولی را نیست و نابود کردم، اصرار داشتم که حق با من بوده، وجودم پر از آدرنالین شد و نمیخواستم باور کنم مچ دست مری شکسته است. بعد از آنکه بالاخره کمک گرفتم و مری را به بیمارستان بردم، بعد از آنکه به مادرم زنگ زدم که بگویم اوضاع مرتب است و فقط یک تصادف کوچک بوده، «نه، نیازی نیست بیاین.» بعد از آنکه فراموش کردم گوشی را بگذارم، بعد از آنکه تمام مجلات روی میز اتاق انتظار را روی زمین ریختم، یکهو اختیارم را از دست دادم، فقط میخواستم یک ثانیه دراز بکشم. بعد از آنکه بلند شدم، چند دقیقه بعد، بخشی از وجودم میدانست یک جای کار میلنگد، تا آن موقع داشتم یک سهگانه میدیدم. بعد از آنکه تلوتلوخوران راهرو را طی کردم تا به میز پذیرش برسم، فکر میکنم دلم میخواست کسی نگاهم کند، توانستم، چشمهایم زرد شده بود. وقتی داشتند مچ دست مری را میبستند برایش آهنگ وینیپو را میخواندم، کنار هم روی برانکارد با یک پرده که بینمان آویزان بود دراز کشیده بودیم، هر دویمان به خاطر نوشیدنی گیج و منگ بودیم، به پرستاران التماس میکردیم مسکن بیشتری بهمان بدهند، میخندیدیم، وقتی از طحال پارهشدهی من خون میرفت و نمیدانستم، داشتم از درون در خون غرق میشدم. یادم هست وقتی آن روز صبح بعد از آنکه زیر تیغ جراحی رفتم، بیدار شدم برادرم را دیدم که با بیمیلی مادرم را از من دور میکرد و پرستار باعجله به سمت آنها میدوید. یا شاید سعی میکرد وادارش کند.
چند ماه قبل از تصادف با موتور، مری به خانهی ما آمد. یک شب ماه آوریل بود. در آشپزخانه نوشیدنی خوردیم و مری دفترچه یادداشتی را باز کرد که چیزی بنویسد. لابهلای دفتر نامهای به خط مادرم بود. یادداشت خودکشی، بدون تاریخ ، اما در نامه به زمانی اشاره شده بود که تراویس خانه را ترک کرد، همان تابستان رد ساکس، شاید سه سال قبل. نامه را خواندم. به مری و به خودم گفتم که حتماً مال آن موقعها بوده، دوران سختی برای همهی ما بود، اما حالا دیگر گذشته بود و اوضاع بهتر شده بود. این ماجرا را همان موقع از خودم درآوردم. باید به خودم چیزی میگفتم. بطری را شکستیم و یادداشت را از لای دفتر برداشتم و به حیاط بردم و سوزاندم، کل نامه چهار صفحه بود، هیچوقت دربارهاش حرفی به مادر نزدم؛ اما از آن موقع بیشتر حواسم به او بود، چهار ماه بعد («جستوجو کن، در جستوجویش باش/ نکند خشم لجام گسیختهاش زندگی را فرو بپاشد/ وسیلهای برای پایانش میخواهد») با موتورسیکلتم به دیوار کوبیدم.
یک شب مزخرف دیگر در این شهر کثیف را مریم رفیعی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۰۴ صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»