img
img
img
img
img

امروز درباره‌ی پيامبر(ص) چه می‌توان گفت؟

زهرا قزلباش

اعتماد: قرار بر این بود که به مناسبت تولد پیامبر اکرم(ص) مطلبی بنویسم. به ذهنم فشار آوردم که چه بنویسم؟ چه عنوان و موضوعی را برگزینم؟ از چه چیزی بنویسم که تا حدی مناسب و جذاب برای خواندن باشد و در عین حال ساده و مخاطب پسند؟ و شاید مثلا آگاهی بخش و وجدان بیدارکن! مثل بیلبوردهای خیلی تو چشم شهرداری پایتخت! چندین سوال به ذهنم رسید؛ ۱ـ آیا پیامبر می‌تواند الگوی امروز ما باشد؟ خب الگوی چه چیزی و چه کسی یا کسانی؟ الگو در کدام بعد؟ اخلاقی؟ اجتماعی؟ فکری؟ اقتصادی؟ سیاسی؟ این سوال یعنی چه و به دنبال چه چیزی است؟ آیا اصلا طرح چنین سوالی امروز موضوعیت دارد؟ آیا پیامبر آمد که الگو باشد؟ آیا سوال من ربطی به آیه شریفه ۲۱ احزاب که فرمود: «در رسول خدا برای شما اسوه‌ای است حسنه» دارد؟ یا شطحاتی از یک ذهن بیمار است؟ ۲ـ چرا پیامبر را خوب نمی‌شناسیم؟ شاید هم خوب می‌شناسیم ولی اینکه ثمر و نتیجه‌ای برای ما و جامعه ما ندارد علتش چیز دیگری است و سوال من اشتباه است؟ شاید هم ثمر داشته ولی چشم امثال من کور است! نمی‌دانم! چون در تجربه حال دارم این نوشته را می‌نویسم. خب سوال بعدی! ۳ـ چرا پیامبر را دوست داریم؟ این سوال رمانتیک دقیقا یعنی چه؟ فعلا کسی را ندارم تا از ایشان این سوال را بپرسم ولی باید از چه کسانی بپرسم؟ مثلا از نسل‌های جدید در حد دانش‌آموزان ابتدایی و متوسطه بپرسم؛ پاسخ آنها چه خواهد بود؟ طبق برآورد سرانگشتی اطراف و اکناف نه خیلی دور، طبیعتا دو دسته بیشتر نداریم. یا دانش‌آموزان خانواده‌های مذهبی و معتقد هستند که قطعا دلیل اصلی‌شان مسلمان بودن آنهاست و این طبیعی است اما اینکه دلیل بهتر یا خاص‌تر داشته باشند را نمی‌دانم! چون فعلا دانش‌آموزی در دسترسم نیست که بپرسم. اما دسته دوم کسانی هستند که یا اعتقاد داشته‌اند و به دلایل زیاد از جمله افراط و تفریط‌های بی‌منطق و سرسام‌آور از سمت نهاد آموزشی یا پرورشی یا جامعه یا اینترنت و فضای مجازی یا چیزهای دیگر اعتقادات‌شان ضعیف شده که متاسفانه این جمعیت زیادند، یا از اول اعتقادی نداشته‌اند یا اصلا دین‌شان غیر اسلام است. جواب اینها یا می‌تواند از روی عصبانیت و کینه یک مخالف باشد یا با نگاهی بی‌ربط به اعتقاد یا عدم اعتقاد و صرفا از روی انسان‌مداری و متاثر از شخصیت مهربان پیامبر پاسخ بگویند یا اینکه اصلا او را نشناسند.

فقر جامعه ما از شناخت پیامبر(ص)

درباره جمله آخر، متاسفانه بارها دیده‌ام که اکثر دانش‌آموزان حتی خانواده‌های معتقد هم خیلی پیامبر(ص) را نمی‌شناسند یا اصلا نمی‌شناسند. زیرا اولا شناخت آنها محصول اعتقاداتی بوده که اغلب با هیجان و بدون پرسش و گاهی با زور یا به صورت نمایشی به خورد آنها داده شده و همیشه به صورت سلیقه‌ای و دسته‌بندی شده به آنها ارایه شده و فرصت حتی کوچک‌ترین پرسش و شک را نیز به کودک و نوجوان نداده است. البته در این سنین کم نه تنها شک و تردید خیلی هم خوب نیست، بلکه خود دانش‌آموز هم صرفا خیلی نگاه معرفتی و شناختی به عالم ندارد و بیشتر به دنبال هیجان و کاربرد است. یا اینکه اعتقاد همراه با ترس و ایدئولوژی خانواده و نهاد اجتماعی و آموزشی و برنامه‌های تکراری و روتین مذهبی و مانند آن، آنها را به عقب رانده و از دین دلزده کرده است و کلا به دنبال چیز دیگری هستند. بنابراین در مجموع، پاسخ‌ها نباید خیلی معرفتی باشد چه اینکه از پدرها و مادرهای ایشان هم‌چنین انتظاری گزاف است. زیرا معمولا اعتقادات را با عشق و شور به آدم یاد می‌دهند نه عقل و شعور و متاسفانه این کاملا برخلاف نص صریح قرآن هست که اجازه داده تا ایمان را با عقل به چالش بکشیم.

عقل‌گرایی در ایمان

البته دقت کنیم که ایمان باید با شور و عشق همراه باشد اما به شخصه آن ایمان پرشور کی‌یرکگارد فیلسوف معروف دانمارکی منظورم نیست که آن می‌تواند مضرّات ناخوشایندی داشته باشد، بلکه ایمان همراه با عقل از نوع قرن چهارم هجری، از نوع ایمان متکلمین ما همچون شیخ مفید و شریف مرتضی و شیخ طوسی که ترکیبی از عقل مکتب امام جعفر صادق(ع) و عقل فطری بود؛ یا ایمان فلاسفه ما همچون کندی و فارابی و ابن‌سینا و سهروردی که با عقل تنها یا عشق و اشراق توام بود و آنها ایمان را هم به محک عقل بردند هم عشق و در هر دو میزان سوختند و مآل‌اندیشان نه عقل را تاب آوردند و نه حتی عشق را. پس آنها در ایمان به دنبال چه چیزی بودند؟ خدا داند! از بحث اصلی دور نشویم. بله می‌گفتم. به اینجا رسیدیم که ریشه اعتقادات ما اغلب احساسی است و تعقل کمتر در آن نقش داشته است. این خصوصیت اغلب دینداران است و اصلا از همین رو هست که هزاران فرقه از هر دینی ایجاد شده است.

تکثریا تعصب ؟

خود پیامبر(ص) هم پیش‌بینی کرده بود که دین خدا هفتادواندی تکه خواهد شد. این را برای چه گفتم؟ و اصلا چه ایرادی دارد؟ مگر چیزی به غیر از تکثر عقاید است که خود کتاب خدا هم بدان اذعان داشته است؟! نه بحثم این نیست و با تکثر عقاید مشکلی ندارم. بلکه بحثم سر تعصب و خود تنها حقیقت‌انگاری است. اینکه ما فرقه خود را برتر بدانیم. ربطش به بحث این نوشته چیست؟ این است که دقیقا در همین‌جاست که شخصیت پیامبر(ص) به حجاب می‌رود؛ در حجاب فرقه! در حجاب تعصب و دیگرستیزی! در حجاب اختلاف شیعه و سنّی، که حتی تشکیل هفته وحدت در ایام تولد رسول خدا(ص) هم نمی‌تواند پرده‌پوشی واقعیت کند و ما مسلمانان اسیر فرقه‌گرایی و ایدئولوژی‌زدگی شده‌ایم و این آشکارا به حجاب بردن شخصیت پیامبر بوده است.

ما مسلمانان؛ خود حجابِ پیامبرمان هستیم!

شخصیتی که به رحمت عالمیان مشهور است و هم اوست که کینه‌ورزان ناآگاه که احتمالا اسیر دست سودجویان و دلالان عقیده و فرهنگ هستند را به سوزاندن کتاب آسمانی او یا هجونگاری درباره شخصیت این انسان زلال تاریخ وادار کرده و ما مسلمانان جز تجمعات بعضا خشونت‌زا یا اعلانیه‌های تکراری محکومیت چه داریم برای دفاع که بگوییم؟ البته اینکه عده‌ای این توهین‌ها به ساحت رسول را مصداق آزاداندیشی بپندارند خیال خامی است که وهن آن ثابت شده و نیاز به تکرار نیست؛ چه اینکه آزاداندیشی مفهومی سالم و معقول و صلح‌اندیش است که به تکثر عقیده و باور احترام می‌گذارد و توهین را نشان بی‌ادبی و ناآگاهی می‌داند و استفاده ابزاری از این واژه زیبا هم راه به جایی نخواهد برد. اما نکته‌ای که به دنبالش بودم این است که ما مسلمانان خود بزرگ‌ترین حجاب شناخت پیامبر بوده‌ایم. ما حتی ندانستیم پیامبر را چگونه معرفی کنیم یا زندگی و منش و حکومت‌داری و سیاست‌ورزی و اخلاقیات و روحیات ما هم حجاب واقعیت پیامبر بوده است که هم در نص و هم کتب تاریخی بدان اشارت‌ها شده است. چون یا بیش از حد مقدّس‌نمایی کردیم و مقدّس‌نمایی درنهایت به چاپلوسی و نادانی و تزویر دچار می‌شود. یا مثل خلفای قرون اولیه تا هفتم هجری که به انواع فسق و فجور و جهل و دنیاپرستی گرفتار بودند، خود را آینه تمام نمای آن رسول حق دانستیم درحالی که فرسنگ‌ها از منش او، دانش او، تساهل، رواداری، سلامت و رسالت او دور بوده‌ایم و چه بسا – پناه بر خدا – او را بدنام هم ساخته باشیم. از این حیث، ما پیروان مذاهب شیعه و سنّی در حق پیامبر بیشترین اجحاف را کرده‌ایم و نه خود او را خوب شناختیم و نه خوب شناساندیم.

اهمیت درک مارتین لینگز از پیامبر(ص)

حالا که اینها را گفتم، این نکته را هم اضافه کنم که در چهل یا پنجاه سال اخیر یکی از مهم‌ترین کتاب‌ها درباره سیره و شخصیت پیامبر در غرب کتاب متفکر سنّت‌گرا (جاودان‌گرا؛ طرفداران خرد جاویدان یا همان حکمت خالده) مرحوم مارتین لینگز بوده است که این کتاب بسیار ستوده شده اما برخی منتقدان مسلمان هم رشحات سنّت‌گرایانه در کتاب را بسیار مورد نقد قرار داده‌اند. بنابراین حالا که تا بدینجای نوشته رسیدیم، هنوز هم اقرار می‌کنم که در انتخاب موضوع عاجز ماندم و سوال در پی سوال هست که مغزم را احاطه کرده و توانم تا همین حد هست که این نوشته را با سوالات بسیار انباشته کنم و این نه فقط ابعادی از جهل من نسبت به پیامبر(ص)، بلکه انعکاسی از جهل جامعه اسلامی و نهادهای مختلف آن درباب پیامبرش هست که وقتی بارها به صورت وهن‌آمیز و قطعا تعمّدانه به ایشان توهین می‌شود، کسی نمی‌داند چگونه دفاع کند و از چه دفاع کند تا مدعی شود از حق دفاع کرده نه از تزویر و ریاکاری و این مشکل جدی است.

باختن نرد عشق و عقل!

وقتی انتخاب می‌کنیم که فقط عاشق نباشیم و عاقل هم باشیم و نگاه رمانتیک به دینداری خود را برای مدتی کوتاه به حالت تعلیق درآوریم -که البته بسیار سخت هم هست- می‌بینیم که هم نرد عشق را باخته‌ایم و هم عقل را. می‌بینیم که مسلمانی ما چقدر به ظاهر بند است و به صورت (شکل) و احکام و اصول و فروع؛ که البته درجای خود مهم‌اند، اما قطعا تمام دین نیستند. دین نه عشق تنها است نه عقل تنها. حقیقت چنان سهمگین است که نه تحمل عشق محض را دارد و نه عقل محض. این را افلاطون به شکلی خردمندانه در توصیف اروس یا خدای عشق گفته بود که اوزاده فقر و غنا توامان است و آوارگی و ثبات توامان، و در عین حال تجسّم واقعی حقیقت انسان یعنی میل به جاودانگی است. فیلسوفان ما هم از همان قرون اولیه بعد از نهضت ترجمه که در گرداب جدال دین و فلسفه یا به تعبیر خودمانی‌تر، جدال بین علوم دینی و علوم اوایل (علوم غیراسلامی همچون فلسفه و نجوم و ریاضی و فیزیک و…) گرفتار آمدند، دریافتند که وادی، وادی حیرانی و خطر است؛ چه ابن‌سینا که عقل را برگزید و چه سهروردی که اشراق را. ولی هر دو بی‌گمان عاشق بودند و دینداری آلوده با عقل و عشق چه دینداری سرگشته و غم‌انگیزی است! یا آوارگی و تبعید است یا شهادت و به‌دار آویخته شدن.

فرصتی که برای اندیشیدن نمانده!

هنوز هم که تا اینجای نوشته رسیدم، تراوشات درونم هست که دارد هدایتگری می‌کند تا بنویسم و گویا حرف‌هایی بسیار هست که آدم دوست دارد گاهی به مناسبتی آنها را به روی صفحه بیاورد. این دغدغه‌ها جدی هستند ولیکن دغدغه همگانی نیستند. چه اینکه هر کسی مشغول زندگی و گرفتاری و مشغله یا تفریح خود است و امروزه زندگی آنقدر سخت شده و مشقّات آن بسیارند از معضلات زندگی مادی همچون فقر و گرانی و بیکاری و بی‌عدالتی و ناکارآمدی و رانت و رشوه و قتل و دزدی و… تا مصائب فکری و عقیدتی که آن هم برای خود دنیایی است؛ که دیگر فرصت اندیشیدن برای کسی باقی نمی‌ماند. نهادهای مربوطه از آموزشی تا پرورشی و علوم انسانی و دانشگاه و حوزه هم آنقدر درگیر استصواب و تبصره و سیطره و بریز و بپاش و بخشنامه و بودجه و گزارش و ارادت و بندگی و نوکری هستند که فرصت پرداختن به مسائل دانشی و ارزشی و عقیده و اندیشه نیست و به خصوص بخش عقاید را هم به سازمان‌های مخصوصی سپرده‌اند که هیچ ارتباطی با عقیده و دانش و فرهنگ ندارند ولیکن با قدرت و اقتدار مرتبط هستند.

بنابراین، اینکه ما چقدر پیامبر(ص) را می‌شناسیم یا اصلا نمی‌شناسیم یا اصلا خوب است بشناسیم یا نشناسیم چرا باید اصلا مهم باشد؟ آیا همین‌که برای آن رسول زیبامنش و به احترام خودش و خاندانش در مجالس مختلف صلوات می‌فرستیم (که البته ذکری زیبا و آرام‌بخش هست و خودم همیشه زیاد صلوات می‌فرستم) و در اول هر اخبار روزانه هم این صلوات را با تاکید به زبان می‌آوریم و هر ازگاهی در اتمام نمازجمعه‌ها برای محکوم کردن فلان توهین فلان فرد افراطی و ایدئولوژیک غربی یا غیرغربی به ساحت پیامبر شعار «مرگ بر …» می‌گوییم و ادارات و بخش‌های مختلف دولتی پیام محکومیت صادر می‌کنند تا در پرونده درج شود تا به گوش مقامات مسوول برسد که یا بودجه او را قطع نکند یا بیشتر کند؛ یا در مناسبات تولد یا وفات حضرت رسول جشن و شادمانی یا عزاداری می‌کنیم و بیلبوردها و بنرهای چند متری تدارک می‌بینیم و کارهای دیگر، کفایت نمی‌کند؟ و بنابراین سوال من اشتباه یا بیمارگونه است؟ آیا اصلا لازم است پیامبر(ص) را بیش از این بشناسیم؟ آیا یک مسلمان با هر درجه از اعتقاد لازم نیست که پیامبر خود را بدون تمسک به نسک یا ادعیه و زیارات و حتی احادیث بشناسد؟ آیا اینها می‌تواند به شبهات بسیاری که گاه یا بیگاه درباره ایشان و زندگی ایشان مطرح می‌شود پاسخ لازم را بدهد؟ آیا اصلا باید به این شبهات اهمیت داد یا نداد؟ آیا طرح شبهه اصلا جایز است؟

انسان امروز واقتضائاتش

در هر حال سوال بسیار هست و وادی حیرانی گسترده است و قطعا پاسخ‌ها هم نامتناهی نیستند. اما بحث من این است که اگر طرح سوال جایز نباشد پاسخ‌ها هم قطعا قانع‌کننده به خصوص برای انسان امروز نخواهد بود. انسان امروز در نوع دیگری از سبک زندگی غوطه‌ور است. سرعت و شتاب تحولات بسیار است همچون چرخی که با سرعت بسیار در حال گردش است و اگر سنّت و تاریخ و عقاید نتوانند با آن بچرخند ممکن است از آن جا بمانند. شاید بگوییم خود سنّت و تاریخ به نوعی نیروی محرّکه هستند، اما این چرخ چنان است که حتی نیروی محرّکه خود را نیز فرو می‌گذارد و چرخیدن برایش مهم‌تر است. بنابراین از پیامبر برای نسل امروز برای انسان امروز برای تحصیلکرده امروز چه گفته‌ایم که در خاطرش بماند؟ از ظرفیت‌های موجود در زندگی پیامبر چقدر گفته‌ایم و به چه زبانی گفته‌ایم تا بلکه الگویی باشد برای کسی یا کسانی که بخواهند؟

الگو بودن پیامبر(ص) برای چه کسی و در کجا؟

آیا اصلا لازم هست پیامبر الگو باشد؟ اگر آری، حکومت اسلامی در این زمینه چه کار کرده است؟ کارهایی که کرده چقدر ارزش افزوده و بازخورد داشته است؟ به خصوص در میان نسل جدید؟ و بدون تعصب و با ارایه آمار واقعی و دقیق! بلکه با کمال واقع‌نگری منظورم هست. اگر لازم نیست هم که هیچ!

البته از نگاهی خیلی فراتر، یعنی از باب تکثر عقیده و باور و دین اگر نگاه کنیم، هیچ برتری عقیدتی معنا ندارد و آن عرصه اوج نگاه پدیدارشناسانه یا آزاداندیشانه است؛ اما من به‌طور خاص از زاویه دید خودم به عنوان یک فرد مسلمان و شیعی معتقد پرسش کردم و به‌هیچ روی قصد نگاه پدیدارشناسانه نداشتم و تعمدا با ارزش‌داوری این مطلب را می‌نویسم و می‌خواهم بگویم پیامبر رحمت عالمیان و این انسان زلال تاریخی با هر نسبت فراتاریخی، امروز می‌توانست نعمتی گرانبار برای ما باشد اما ما غافلانیم! بین مسلمان و شیعی هم فاصله گذاشتیم، همانطور که می‌توان بین مسلمان و سنّی فاصله گذاشت و بین هر سه از «و» استفاده کرد و این فاصله متاسفانه واقعی است و ما توازن را در این بین از دست داده‌ایم. بحث وحدت شیعه و سنّی هم از آن بحث‌های کلیشه‌ای است که شاید اصلا لازم نبود! اگر فقط پیامبر را خوب شناخته بودیم و باور داشتیم، شیعه و سنّی می‌توانستند حرمت همدیگر را حفظ نمایند و کار به نزاع‌های اقتدارطلبانه یا سیاسی و عقیدتی در تاریخ نکشد! ولی همه اینها به یک «اگر» بزرگ ختم می‌شود؛ و البته بحث من تمام تاریخ ماست؛ ما جهان اسلام! که تا به امروز ادامه داشته است.

عاشقانه‌هایی برای پیامبر(ص)

در پایان این نوشته پر از سوال و شبهه که شاید به سبک مناظره‌های قرن چهارمی و پنجمی بین فرقه‌های مختلف مسلمانان از شیعه و سنّی تا دیگران و با الهام از مفید و مرتضی و طوسی طراحی کردم، می‌خواهم کمی هم عاشقانه بنویسم برای آن یار دیرین غار و آن صادق و امین اغیار! محمد مصطفی که رسول‌الله بود؛ هر نبی جان جهان است چون در اوج کمال خیال است و خیال او آنقدر قوی است که عقلش را نیز با مبادی برین پیوند می‌دهد و او سرشار از دانایی و ایمان است و کتاب خدا قرآن کریم (احزاب: ۴۰) چه زیبا درباره او فرمود که او پدر هیچ یک از شما نیست ولیکن رسول خدا و خاتم پیامبران است و فرمود (توبه: ۱۲۸) که رسولی از خود شما برایتان فرستاده شد که اندوه شما برای او رنج‌آور است و سخت بر شما حریص است و مهربان است. او سینه‌اش برای انسان تنگ است و بال‌هایش برای او گشاده! تندخو و سخت‌دل نیست (آل‌عمران: ۱۵۹) و با مردم مشورت می‌کند و می‌بخشد و طلب آمرزش می‌نماید (آل‌عمران: ۱۵۹).

آری محمد(ص) پیامبر انسان است؛ آنکه رسالتش آگاهی بشر و دور کردنش از بند جهالت و نادانی بود و در انسان و جهان به دنبال نور و روشنایی است و از تاریکی نادانی و خرافات و ظلم و بی‌عدالتی رهایی می‌بخشد و بر ظالمان سخت غلیظ است آن هم با حد و اندازه؛ و بر دیگران مهربان است و آغوشش برای همه باز است، او همان چراغ انسان در شب تاریکی است. او خود، انسان است! اما انسانی که مراحل سختی از دانش و بینش را طی کرده و معتمد بشریت شده و اندازه رسالتش هم معلوم است و خداوند جان مبارک او را هم می‌گیرد؛ درست همان‌طور که او هم از مادر متولد شد و او از نعمات الهی چیزی کم نداشت و چون با مبادی والا و مفارق در ارتباط بود، نعمت برایش وافر بود؛ ولیکن ملاحظه مردمانش را داشت و ساده‌زیستی می‌کرد درعین حال زیبا و خوش‌لباس و معطر بود و حرمت زنان و دختران را پاس می‌داشت و از جامعه آن روز دور نبود و تمام زندگی‌اش مقرون انجام رسالت خدا بود و نه از خدا پیشی گرفت و نه از خدا دور ماند و او همچون ابراهیم و موسی و عیسی (ع) زندگی انسان را با خدا قرین ساخت و مهربان بود.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  اختیار از ما سلب شد!

نگاهی عصب‌شناختی به اراده‌ی آزاد

  خودکشی و تجربۀ مرگ

میل به خودکشی تنها آنگاه در روانِ آدمی پدیدار می‌شود که زندگی، ماهیتِ بحرانی خود را به شیوه‌ای عریان آشکار کند.

  جای خالی کتاب در سینمای ایران

در سینمای ایران گرچه از کتاب به عنوان منبع الهام و نگارش قصه و فیلم‌نامه استفاده شده که بیش از همه در سینمای اقتباسی ظهور می‌کند اما خود کتاب کمتر در درون قصه و کانون تصویر قرار گرفته و روایت شده است.

  چند درصد از ایرانیان این مرد بزرگ را می‌شناسند؟

اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتاب‌های مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.

  چرا از گوش دادن به موسیقی غمگین لذت می‌بریم؟

وقتی موسیقی غمگین گوش می‌دهیم آن را در زمینه زیبایی‌شناختی، لذت‌بخش می‌دانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته می‌شود.