img
img
img
img
img

درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی (۲۲ تا ۲۸)

اهمیت داوری‌های نقادانه «شمس» از بزرگان حکمت و عرفان

گزارش درس‌گفتار «غزالی‌ها از منظر شمس»/ با حضور دکتر حسن بلخاری

بیست‌ودومین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی چهارشنبه ۱۱ تیرماه با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، با موضوع «غزالی ها از منظر شمس تبریزی» به‌صورت مجازی برگزار شد.

بلخاری درابتدای سخنان خود گفت: شمس در مقالات خود در رهگذر داوری‌های نقادانه خود درباره‌ی بسیاری از بزرگان فرهنگ و اندیشه قضاوت می‌کند و رفتار و اندیشه و دیدگاه‌های آنان را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد. او از شیخ اشراق در چند جا در مقالات یاد می‌کند و به‌عنوان اندیشمندی بزرگ با احترام تمام نام می‌برد و البته وی را جوانی می‌داند که علمش بر عقلش غالب است ونیز از ابن عربی نام می برد و گاه او را به عدم متابعت موسوم می‌کند. آیا اظهارات شمس درباره‌ی سهروردی در مقالات شمس متناقض و پریشان به نظرمی‌رسد یا می‌توان به یک دیدگاه جامع از سهروردی از نگاه شمس دست یافت؟
اودرادامه افزود: ما تنها یادگاری که از حضرت شمس داریم به‌جز دیوان شمس، کتاب مقالات است که مهم‌ترین تصحیح آن از استاد محمدعلی موحد است. این کتاب البته نوشتار خود شمس نیست که شمس با نوشتن اصولا مشکل داشته است. در باب مقالات شمس باید گفت که یاران، دوست‌داران و مریدانش مطالب او را ثبت و ضبط می‌کردند و به نوشتار درمی‌آوردند. علت عدم قصد شمس در نگارش مطالبش این بوده است که در جایی خود می‌گوید: «من عادت به نبشتن نداشته‌ام هرگز. سخن را چون نمی‌نویسم در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد». هنگامی که این جمله‌ی شمس را خواندم، یاد داستانی افتادم که افلاطون در رساله‌ی فایدروس آورده است و به این فکر می‌کردم که شمس در بیان عدم نگارش و نگاشتن به این مساله اعتنا داشته یا نداشته ؟
استاددانشگاه تهران ادامه داد: در جهان اساطیری مصر خدایی به نام توث هست که خدای عقل و خرد و هنر و صناعات است. روزی در زمان یکی از پادشاهان مصر که افلاطون نام وی را ثاموث ذکر کرده است، این خدا به نزد آن پادشاه می‌آید و به او می‌گوید که من هنرها و حرفه‌هایی دارم که می‌خواهم به شما نشان دهم تا شما نیز به مردم بیاموزید. در میان آن هنرها هنگامی که به نوشتن می‌رسند، پادشاه جمله‌ی قشنگی به توث می‌گوید. گرچه این جمله با کلام شمس شباهت دارد اما در کلام شمس یک حقیقت دیگری هم وجود دارد. پادشاه به توث می‌گوید: «محبتی که به فرزند داری نمی‌گذارد حقیقت را ببینی و از آن رو خلاف تاثیری که این فن در مردمان خواهد داشت بیان کردی (نوشتن). این هنر روح آدمیان را سست می‌کند و به نسیان مبتلا می‌سازد زیرا مردمان امید به نوشته‌ها می‌بندند و نیروی یادآوری را مهمل می‌گذارد. و به حروف وعلامات بیگانه توسل می‌جویند و غافل می‌شوند از این‌که باید به درون خویش رجوع کنند و دانش را بی‌واسطه‌ی عوامل بیگانه در خود بجویند و آن را از راه یادآوری به دست آورند. »


«شمس» در بیان نقادانه خود حقیقت را آلوده نمی کند
بلخاری درادامه گفت: رویکرد افلاطون در این رساله با استناد به این داستان یک رویکرد منفی درباره نوشتن است. شمس می‌گوید من عادت به نوشتن ندارم و اگر بنویسم از جانم رخت برمی‌بندد، اما اگر ننویسم، در من می ماند و هرلحظه روی دیگری در من نشان می‌دهد و هرلحظه نو و تازه می‌شود. بنابراین مقالات نوشته‌ی شمس نیست بلکه گفته‌ی اوست. هنگامی که شما مقالات را می‌خوانید می‌بینید که شمس به زمین و زمان معترض است. تقریبا درباره‌ی تمام افراد مشهور تمدن اسلامی آن‌هایی که به نحوی از طریق گفتار و نوشتارهای‌شان به ذهن و زبانش رسیده‌اند، نظری بازگو کرده است. درباره‌ی فلاسفه صحبت کرده است افلاطون را فلسفی کامل می‌داند. به اعتبار فلسفی ابن‌سینا نمره‌ی عالی نمی‌دهد. در مورد مفسران، فخر رازی را مورد نوازش شدید قرار داده است! درباب عرفا و حکما مانند حلاج، بایزید، عطار و سنایی و حتی خیام صحبت کرده است. و در مواردی لحن و بیان سخن او به‌حق تند است. و این البته برمی‌گردد به مزاج و اخلاق تندی که تاریخ می‌گوید شمس داشته است. گرچه مطالبی که بازگو می‌کند به تلخی و تندی نیست. گاهی تندی و خشونتی که در کلام است سبب کشته‌شدن معنا و حقیقت می‌شود؛ اما مطالب شمس به‌گونه‌ای نیست که براساس تندی مزاج حقیقت را آلوده کرده باشد. ولی به‌هرحال روایت تاریخ این است که شمس این تندی مزاج را داشته است. احتمالا داستان کیمیا خاتون را شنیده‌اید که در جای خودش نکته‌ی تلخ و عبرت‌آمیزی دارد. از آن غیرتی که بر معشوق خود داشت و از حسد ممدوحی که می‌ورزید که مبادا دیگران بر چهره‌ی پاک او نظر کنند. خود شمس در مواردی به این تندی اشاره دارد: «مرا محالی است که هیچ کس را زهره نباشد که آن مهار من گیرد الا محمد رسول الله او نیز محال من به -حساب- گیرد آن وقت که تند باشد که نخوت درویشی در سرم آید مهارم را هرگز نگیرد.
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ادامه داد: مولانا به این تندی هم اشاره کرده است. مولانا در یکی از غزل‌هایش با مطلع «همه خوف آدمی را از درون است/ ولیکن هوش او دایم برونست» به این تندی اعتراف دارد و می‌گوید:
« خداوندی شمس الدین تبریز / ورای هفت چرخ نیلگون است
به زیرِ رانِ او تَقدیرْ رام است/ اگرچه نیک تُند است و حَرون است ».
نکات مهمی در این عرصه هست که بیانگر اندیشه‌ی اعتراضی او به زمین و زمان و اظهارنظرهایی است که در باب عالم و آدم می‌کند. در این میان تنها دو نفر از تیغ ملامت او رسته‌اند: یکی از آن دو مولانا است. شمس اصلا هدف حیات خود را این می داند که دست مولانا را بگیرد. به او در الهام و اشراق نشان داده بودند که «ولی»‌ای هست که باید با وی هم سخن شود. می‌دانیم که در بخشی از مقالات، شمس مولانای مولانا نیست بلکه مولانا، مولانای شمس است. دوم احمد غزالی است.

نظر شمس درباره‌ی امام محمد و شیخ احمد غزالی
استاددانشگاه تهران در ادامه سخنان خود به نظر «شمس» درباره برادران غزالی اشاره کرد و گفت: نقطه نظر «شمس» درباره‌ی دو برادر، امام محمد غزالی و شیخ احمد غزالی، در خور تعمق است. مولانا بنا بر متابعت مطلقی که از شمس دارد به نوعی بیانش نظرگاه شمس هم است. در مناقب‌العارفین چنین روایتی وجود دارد که مولانا فرمود: «امام محمد غزالی در عالم ملک گرد از دریای عالم برآورده عَلم عِلم را برافراشته، مقتدای جهان گشت و عالم عالمیان شد چه اگر همچون احمد ذره‌ای عشقش بودی بهتر بودی و سرّ قربت محمدی را چون احمد معلوم کردی از آنکه در عالم همچون عشق استادی و مرشدی نیست.»در این نظر احمد را بر محمد شرف می‌بخشد. وی معتقد است که احمد به دلیل آن که علمش را در محضر حضرت عشق آموخت، در هستی غوغای دیگری افکند. این نظر بازتاب نظر شمس است به نقل از مولانا به نقل از افلاکی
او افزود: شمس نیز گرچه مقام محمد را بلند می‌دارد اما احمد از دیدگاه او معیار است. ازجمله مواردی که شمس در باب این دو برادر (بلکه سه برادر)صحبت کرده است:‌ «احمد غزالی رحمت الله علیه و محمد غزالی و آن برادر سوم هر سه از سلاله‌ی پاک بودند. هر یکی در فن خود چنان بودند که نظیرشان نبود. محمد غزالی در شیوه‌ی علوم لا نظیر له بود. تصانیف او اظهر من الشمس است. مولانا خود می‌داند و احمد غزالی در معرفت سلطان همه‌ی انگشت‌نمایان بود و آن برادر دیگر در سخا و کرم… . » شمس در این بیان محمد را عالم و دانشمند می‌داند و عمر را در قضیه مال‌داری کریم و احمد را سلطان معرفت می خواند.

روایت «شمس» از کرامات احمد غزالی
بلخاری درادامه به نظر شمس درباره احمد غزالی اشاره کرد و ادامه داد: شمس سپس یک روایت می‌آورد و در این‌جاست که نظر بسیار بسیار خاص شمس درباب احمد بیان می‌شود. «این احمد غزالی از این علم‌های ظاهر نخوانده بود. طاعنان طعن کردند در سخن او پیش برادرش محمد غزالی که سخنی می‌گوید و او را از انواع علوم هیچ خبر نه. محمد غزالی کتاب ذخیره و لباب که تصنیف او بود پیش برادر فرستاد به دست فقیهی، و وصیت کرد که برو و به ادب درآ، و هر حرکت که او کند از تبسم یا حرکت دست یا سر یا هر عضوی، از آن ساعت که نظر تو بر او افتد مراقب او باش. همه‌ی افعال او را ضبط کن از پابه‌پا گردیدن، به انگشتان چه حرکت می‌کند. این رسول چون درآمد، او نشسته بود در خانقاه خوش‌حال. از دور نظر او بر او افتاد. تبسم کرد؛ گفت که ما را کتاب‌ها آورده‌ای؟ لرزه بر آن رسول افتاد. بعد از آن گفت: من امّی‌ام. امی دگر باشد عامی دگر. آن عامی خود کور باشد و امّی نانبیسنده باشد. گفت: اکنون تو بخوان تا بشنوم. او از هر جای از آن چیزی بخواند. گفت: اکنون بنویس بر دیباچه‌ی کتاب این بیت که را که املاء می‌کنم:
اندر پی گنج، تن خراب است مرا
بر آتش عشق، دل کباب است مرا
چه جای ذخیره و لباب است مرا
معجون لب دوست شراب است مرا
اواضافه کرد: این روایتی است از برخورد تطبیقی شمس از دو برادر و نشان دادن جایگاه احمد و محمد. این اولین روایت شمس است از کرامات احمد. گرچه او به همه طعنه می‌زند و اعتراض دارد اما بعد از مولانا کسی که مورد تجلیل و تکریم شمس قرار می‌گیرد احمد غزالی است. گفتار او درباره‌ی احمد بسیار افزون‌تر از محمد است.
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی درپایان سخنان خود ضمن بازخوانی روایتی از شمس درباره‌ی احمد غزالی؛ همان روایت مشهور عاشق شدن بر پسر داروغه تبریز، بیان کرد: شمس وارد این قصه می‌شود تا دامن احمد را از شهوت و پیرایه‌های شهوانی پالوده کند و این فوق‌العاده جالب است. شمس که خود را بلند مرتبه می داند و در اوج نخوت، از احمد خالصانه تجلیل بسیار می کند.

نگاه شمس درباره‌ی شیخ اشراق: علم شیخ بر عقلش غالب است

گزارش درس‌گفتار «شیخ اشراق در ذهن و زبان شمس»/ با حضور دکتر حسن بلخاری

بیست‌وسومین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی به «شیخ اشراق در ذهن و زبان شمس» اختصاص داشت که چهارشنبه هجدهم تیر با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در اینستاگرام شهر کتاب به‌صورت مجازی پخش شد. در این نشست بلخاری به پرسش‌هایی نظیر آیا اظهارات شمس درباره‌ی سهرودی در مقالات شمس متناقض و پریشان به نظرمی‌رسد یا می‌توان به یک دیدگاه جامع از سهرودی از نگاه شمس دست یافت؟ پاسخ داد.

شمس در مقالات خود در رهگذر داوری‌های نقادانه خود درباره‌ی بسیاری از بزرگان فرهنگ و اندیشه قضاوت می‌کند و رفتار و اندیشه و دیدگاه‌های آنان را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد. شمس از شیخ اشراق در چند جا در مقالات یاد می‌کند و به عنوان اندیشمندی بزرگ با احترام تمام نام می‌برد و وی را جوانی می‌داند که علمش بر عقلش غالب است و گاه او را به عدم متابعت متهم می‌کند. دو برادر مشهور در تاریخ عرفان و حکمت و کلام تمدن اسلامی بودند که می‌توان به امام محمد غزالی و شیخ احمد غزالی اشاره کرد.

در جلسه گذشته بحث ما در باب مقالات و شمس و نظرگاه شمس پیرامون حکما و عرفای هم‌عصر و ما قبل خودش در حوزه کلام و عرفان احمد و محمد غزالی به این جمع‌بندی کلی رسید که هم نگاه شمس و هم بازتاب نگاه شمس در اندیشه مولانا به این دو برادر این است که هر دو (شمس و مولانا) به دلیل اینکه باطن‌گرا هستند و رویکرد جدی عرفانی دارند در قیاس احمد و محمد، احمد را ترجیح می‌دهند و آرزو می‌کنند ای کاش محمد از عشق هم بویی برده و در عرصه عاشقی تمرین کرده بود و جان و جهان روحانی خود را به آن زمزم مطهر عشق تصفیه و تزکیه کرده بود. هم از دیدگاه مولانا و هم شمس احمد بر محمد ارجح است به دلیل رویکرد عرفانی که دارد و محمد بیشتر به عنوان یک متکلم بزرگ محسوب می‌شود.

نکته‌ای که برای تایید این معنا و مستند برای شمس است این است که یک روایتی کمال‌الدین حسین خوارزمی در جواهرالاسرار ذکر می‌کند که معمولا در تاریخ تمدن اسلامی هنگامی که محققان و کاوشگران می‌خواستند نسبت احوالات محمد و احمد را مقایسه کنند سراغ این روایت رفته‌اند. این روایت بسیار جالب است. اگر تقریر این روایت را به نحوی در مقالات شمس داشته باشیم قطعا نتیجه و استنتاج جلسه پیشین در اندیشه شمس و مولانا را راحت‌تر می‌توانیم به عنوان نظر قطعی مطرح کنیم.

روایت حسین خوارزمی در جواهرالاسرار از دو برادر (غزالی ها)

نقل است که روزی امام محمد غزالی به برادر شیخ احمد غزالی گفت:

«احمد غزالی را گفت: نیک درویشی می‌گشتی اگر در عرفان شریعت بیش از این کوشش می‌کردی.

احمد غزالی گفت نیک دانشمندی می‌گشتی اگر در رسیدن به معرفت بیش از این اهتمام می‌کردی.

محمد غزالی گفت: گمانم این است که بر مبارزان میدان حقیقت سبقت با من است.

احمد غزالی گفت متاع پندار و گمان را در بازار اسرار چندان رواجی نیست.

محمد غزالی گفت این را حَکَمی (قاضی) باید.

احمد غزالی گفت: حَکَم پیشوای دین حضرت محمد صلی الله علیه وسلم را تواند.

محمد غزالی گفت: اما او را چون توانیم دید و قول او را چگونه توانیم شنید؟

احمد غزالی گفت: بهره‌ای از حقیقت نیافته است آن کسی که از حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را هر گاە بخواهد نتواند دید و از او و اسرار حقایق نتواند شنید.

از این سخن آتش در باطن محمد غزالی بر افروخت و دل او از اسرار غیرت بسوخت،

خلاصه آنکه حضرت رسول را حَکَم ساختند و چون شب در آمد هر یکی در خلوتخانه خویش به عبادت و توجه پرداختند.

محمد غزالی گریه و زاری بسیار نمود.

و بیقراری کرد از ترس سرزنش و خجالت دست در دامان پیغمبر صلی الله علیه و سلم می‌زد ناگاە خواب او را در ربود.

حضرت رسول صلی الله علیه و سلم را با یکی از اصحاب دید که از در حجرە امام محمد غزالی در آمدند و او را بشارت به سعادت دادند در دست یار پیغمبر صلی‌الله علیه و سلم طبقی سر پوشیده بود و چون سرپوش برداشتند خرمایی چند از آن در دست محمد غزالی نهادند.

امام محمد غزالی بر حال خود آمد، بر خلاف خواب‌های دیگر خرماها را در دست خود داشت، برخاست و با هزاران فرح و سرور به حجرە احمد غزالی شتافت و درب حجره او را با عجله می‌زد تا خواب خویش را برای برادر نقل کند و خرماها را نشان دهد.

شیخ احمد غزالی از اندرون فرمود:

به دو سه خرما چندین فخر و ناز حاجت نیست.

امام محمد غزالی دانست که برادرش از رویای او با نور معرفت آگاە شدە است غرق در حیرت شد و چون در بگشادند از برادر پرسیدند از کجا دانستی که این تشریف بر من ارزانی شده است؟

گفت حضرت رسول صلی الله علیه و سلم از روی لطف و بنده نوازی تا هفت بار از این بنده حقیر رخصت نطلبیدند آن چند خرما را به شما ندادند و اگر صدق این گفتار خواهی برخیز و در آن طاقچه طبق برگیر.

محمد غزالی برخاست و دید که همان طبق است که در دست یار حضرت رسول صلی‌الله علیه و سلم بود با همان سر پوش و از گوشه آن چند خرما کم است و باقی برج است، امام محمد غزالی دانست که این سعادت دیدار نیز به برکت همت برادر بوده است، بعد از آن قدم در راه عرفان نهاد و داد استکشاف اسرار حقیقت داد تا بالاخره خود پیشوای اصحاب طریقت و مقتدای ارباب حقیقت گشت و بر کمالات معنوی برادر اعتراف کرد و همواره خود را در حضور شیخ احمد غزالی چون طفلی پیش معلم می‌دید.» (حسین خوارزمی در جواهرالاسرار)

این روایت نمونه‌ای است که در مقالات شمس وجود دارد. اگر بر بنیاد این روایت عظمت احمد را نسبت به محمد دیدید که به تعبیر آخر محمد چون طفلی است نزد معلمی چون احمد و شمس این را به معنایی دیگر بگوید آن فرضیه ما تثبیت است و قبول که احمد در ذهن و زبان شمس ارجحیت دارد بر محمد.

شمس از احمد و محمد غزالی چگونه روایت می‌کند؟

روایتی در دیوان شمس نیز وجود دارد که اسم احمد و محمد نیامده اما کیفیت و پیرنگ روایت به‌گونه‌ای است که حقیقت قصه همچون بیانی است که در جواهرالاسرار حسین خوارزمی آمده (گرچه این اثر از قرن نهم است لکن پیش از شمس قطعا در منابعی بوده) در دیوان شمس این چنین آمده است: «آن دانشمندِ بزرگ با چندان اهلیت غاشیه شیخ برگرفته پیش اسبش می‌دَوید و در راه هر لحظه بی اعتقاد می شود و منکر شیخ می‌شود، که فلان شیخ پیش او آمد سلام کرد او التفاتش نکرد. در عقب آن شیخ فلان مرد برسید سلام کردش خدمت پست کرد چگونه بی اعتقاد نشوم، باز مستغفر شد با خود. همچنان غاشیه برگرفته و ترسید از اعراض شیخ، همچنین ساعتی مسلمان، و ساعتی کافر، تا به در خانه‌ی شیخ غاشیه بر دوش آمد. روز دوم همچنان لا حول کنان خود را کشید به زیارت شیخ، و به هزار حیله ابلیس را کور کرد، چون به در خانه شیخ آمد می‌بیند که شیخ با آن پسر رئیس شطرنج می‌بازد، بی اعتقاد شد.

مصطفی را به خواب دید، قصد کرد که بِدَود مصطفی را زیارت کند، مصطفی از او رو بگردانید، زاری آغاز کرد که یا رسول‌الله از من رو مگردان، مصطفی فرمود: چند بر ما انکار کنی چند ما را منکر شوی؟ گفت یا رسول الله بر تو منکر شدم؟ گفت بر دوست ما منکر شدی، در رو افتاد، زاری کرد، توبه کرد، مشتی مویز و فندق مصطفی در کنارش کرد، بیدار شد دَوید آمد دید که هنوز شطرنج می‌بازند، با همان مویز در دامن، باز بی اعتقاد شد و خواست که بازگردد، شیخ بانگ کردش که تا کی آخر؟ از سیّد (مصطفی) باری شرم دار، تا در آمد در پای شیخ افتاد، شیخ گفت آن طبق را بیارید، دید در او مویز و فندق بود و موضع مشتی مویز خالی، گفت آن مشت مویز را در آن طبق ریز که مصطفی از اینجا برداشت…»

من نخست جواهرالاسرار را خواندم تا با داستان این دو بردار آشنا شوید و سپس از دیوان شمس نشان دهم که در نگاه شمس احمد مرجح است.

شهاب‌الدین سهروردی از مهمترین حکمای بزرگ اسلامی

بحث دوم من به سهروردی اختصاص دارد. شیخ شهاب‌الدین سهروردی یکی از مهمترین حکمای بزرگ اسلامی است و در حوزه حکمت اشراقی اسلامی رئیس این حوزه و رئیس این حکمت محسوب می‌شود. در یک نگاه کلی رئیس حوزه مشاء ارسطو است، رئیس حوزه اشراق افلاطون است و در اندیشه و فلسفه اسلامی رئیس مشا ابن سینا و رئیس اشراقیون شیخ اشراق است. ما با یکی از بزرگان و امامان و مقتدایان حکمت و فلسفه اسلامی روبه‌رو هستیم. نظرگاه شمس که بزرگ بی‌نظیری چون مولانا را پرورانده است بسیار مهم است. این نظرگاه باید بسیار جذاب باشد. شمس دو جا در باب شیخ سخن گفته است اول بار چنین آورده است: «آن شهاب را آشکارا کافر می‌گفتند آن سگان. گفتم حاشا شهاب کافر چون باشد؛ چون نورانی است. آری شهاب البته در قیاس با شمس کافر است اما چون درآید به خدمت شمس، بدر شود، ماه کامل گردد…»

این نخستین موضع‌گیری شمس در رابطه با شیخ اشراق بلندمرتبه است. اینجا شمس بازی فوق‌العاده عالی با کلمه شهاب و شمس و کافر کرده است و در متن یک ایهام بسیار جدی وجود دارد. کلمه شهاب را ما به شیخ شهید، شیخ مقتول، شیخ شهاب‌الدین سهروردی، ملقب به شیخ اشراق نسبت می‌دهیم و این متفاوت با شهاب‌الدین سهروردی‌های مختلفی است که تاریخ از آن نام و آثاری ارائه داده است همچون شیخ شهاب الدین سهروردی ملقب به شیخ‌الاسلام مرشد سعدی و همان کسی که مولانا در سفر خود در بلخ و نیشابور عطار را می‌بیند و در سمت شمال و بغداد شیخ شهاب‌الدین سهروردی ملقب به شیخ‌الاسلام را در بغداد می‌بیند. زیرا در میان این شهاب‌های مختلف تن‌ها کسی که متهم به کفر بود شهاب‌الدین سهروردی است و یکی از دلایل کشته شدنش همین بهتان کفرگویی به او بوده است.

بهتان به کفرگویی سر شهاب‌الدین سهروردی را به باد داد

می‌گویند یکی از علت‌های بنیادی سربردار شدنش و در زندان به گرسنگی کشتنش همین مساله کفرگویی بوده است. یعنی از دیدگاه فقها در حلب که در برابر استدلال‌های او در حکمت اسلامی طاقت نیاوردند و حکم به تکفیر وی دادند. یکی از موارد اشتهار وی همان مرگ مظلومانه به دلیل اتهام به کفر بود و من از قرینه این کفرگویی می‌گویم این شهاب همان شیخ اشراق است. وقتی شمس می‌گوید «آن سگان» موضع‌گیری دارد و حکم صادر می‌کند که هر کس به سهروردی تهمت کافری بزند، سگ است. در ادامه کلام، شمس ظاهرا با آنها وارد بحث می‌شود و می‌گوید چگونه به بزرگی چون او کافر می‌گویید؟‌ شمس با کسانی که این صفت را ناجوانمردانه به شیخ اشراق می‌دادند مجادله می‌کند. شمس با این‌ها وارد بحث می‌شود، این‌طور نیست که بشنود و تقیه کند.

شمس می‌گوید حاشا شهاب کافر چون باشد شما چگونه به بزرگی مثل او که در ۳۸ سالگی آفاق تمدن اسلامی را در حوزه حکمت اشراقی فتح کرد و حکمت‌الاشراق را بنیاد نهاد کافر می‌گویید؟ و دلیلی می‌آورد که بازی با کلمات است و ایهام دارد. شهاب نوری است که در یک لحظه در آسمان می‌درخشد و تمام می‌شود. شهاب نورانی است شما نمی‌توانید به نورانی کافر بگویید. کار حضرت نور، روشنی، فروزندگی، تجلی، جلال و جمال است نه پوشیدگی و کفر اگر او نامش شهاب است چون جنس شهاب نور است حضرت شیخ ما هم نورانی است. وقتی شهاب را در مقابل شمس قرار می‌دهید شمس، شمس حقیقت است. البته برخی گفته‌اند منظور شمس اینجا از کلمه شمس خودش است اما این نمی‌تواند درست باشد، زیرا شیخ اشراق در سه سالگی شمس شهید می شود و امکان مواجهه این دو باهم وجود نداشت. شمس معتقد است که شمس نور مطلق است و اگر شهاب به خدمت او درآمد و جان خود را در حضورش تزکیه کرد، بازتابی از حضرت شمس می‌شود.

شمس نسبت به شیخ اشراق نظر بسیار مثبتی دارد

روایت اول بیانگر آن است که شمس نسبت به شیخ اشراق نظر بسیار مثبتی دارد اما این دلیل نمی‌شود که انتقادی هم از شیخ اشراق نداشته باشد. شمس در روایت دیگری از مراودات او با سلطان حلب و قصه کشته شدنش می‌گوید. بر اساس گفته شمس، شهاب سهروردی، سخت مقبول و عزیز بود پیش سلطان حلب و دیگران به او حسد می‌کردند. سهروردی را شیخ مقتول نامیدند به کنایه از این‌که بگویند او شهید نبود. بین شیخ اشراق و سلطان حلب (ملک ظاهر) دوستی عمیقی حاکم بوده و وجود داشته است. ملک ظاهر به هیچ وجه زیر بار کشتن شیخ اشراق نمی‌رفت و پدرش (صلاح‌الدین ایوبی) دستور قتل او را صادر کرد. آدم‌های منجمد فکری به علت حسد، نزد ملک ظاهر و پدرش از سهروردی بدگویی می‌کردند. ‌

شیخ اشراق در حوزه اندیشه سیاسی صاحب ایده و اندیشه بود. این ایده متاثر از مفهوم ولایت شیعی، مفهوم فره ایزدی و مفهوم حاکم حکیم و حکیم حاکم افلاطون بود. پشت نظریه سیاسی شیخ اشراق سه منشا دیده می‌شود: مفهوم دقیق شیعیان از امامت و ولایت، مفهوم دقیق ایرانیان باستان از کیان‌خره (و کسی می‌تواند صاحب ولایت باشد که صاحب کیان‌فره باشد) و مفهوم حاکم و حکیمی که افلاطون در آثارش به آن اشاره کرده است. شیخ دنبال چنین حکومتی بود.

برای تحقق این ایده برخی از حاسدان نزد کسی رفتند که علمش از عقلش بیشتر بود و البته این افراد راحت فریب می‌خورند و از او خواستند به یکی از حاکمان نامه بنویسد. روایت شمس آن است که سهروردی این نامه را نوشته باشد. این نامه چون اساسا نقشه مخالفان بود به دست ملک ظاهر می افتد. چون نامه بخواند و نامه آشکار شد و به دست سلطان رسید دستور داد سر سهروردی را بریدند.‌ شمس سپس وارد حوزه‌ای می‌شود که بیانگر موضع‌گیری سیاسی شیخ اشراق علیه صلاح‌الدین و پسرش است. اینجا دیگر داستان کفرگویی نیست، داستان تکفیر نیست خیر بل بیان این است که این شیخ ایرانی در حلب و سوریه در اوج جنگ‌های صلیبی قصد احیای حکمت خسروانی ایرانیان را دارد بعبارتی قصد مسأله سیاسی است که به عنوان یکی از مؤلفه‌های مؤثر شهادت سهروردی مطرح است. معتقدم این روایت ویژه شمس از جریانات سیاسی شیخ اشراق، تاثیر پذیری شمس از متن روایت سیف‌الدین آمدی است که متوفی ۶۳۱ هجری قمری است.

به تعبیر برخی اتهام شیخ اشراق سیاسی است

شیخ اشراق در اندیشه سیاسی خود معتقد بود دینار و درهم را از معاملات باید حذف کنیم زیرا مال‌اندوزی سبب خونریزی می‌شود. مبنای این دشمنی و تنازع میان انسان‌ها، مال و درهم و دینار است و معاملات باید به شکل دیگری باشد. مثلا محبت ایثار شود و در مقابل محبت، متاعی اخذ شود. این یک موضع‌گیری اجتماعی و سیاسی شیخ اشراق است که در حوزه حکومتداری باید درهم و دینار برچیده شود. این البته روایت شمس است.

شمس این‌جا روایت دیگری دارد که این مسئله را تشدید و تصریح می کند: «آن روز با او صفت لشکر می‌کرد؛ به ملک ظاهر گفت: تو چه دانی لشکر چه باشد؟ نظر کرد بالا و زیر لشکرها دید ایستاده، شمشیرهای برهنه کشیده، اشخاص با هیبت در و بام و صحن و دهلیز پر، برجست و در خزینه رفت. تأثیر آتش در دل بود که قصد او کرد پیش از تفحص.» ظاهرا ملک ظاهر این کرامت عظیم را که دیده ترسیده و خوف نموده و به تعبیر پنهان شمس احساس خطر کرده. و البته حسد حسودان، «گفتند: پیش فلان ملک نامه بنویس به اتفاق تا در منجنیق نهیم. چون نامه بخواند دستار فروگرفت. سَرَکَش ببریدند. در حال پشیمان شد، بر وی ظاهر شد مکر دشمنان. او را خود لقب ملک ظاهر گفتندی. فرمودشان تا چو سگ خون او را بلیسیدند. دو و سه از ایشان بکشت که شما انگیختید.»

مقایسه شمس از شیخ اشراق و شیخ‌الاسلام

شمس تلویحا می‌گوید یکی از علت‌های کشته شدن شیخ اشراق، ترس ملک ظاهر بود. او هم کرامات داشت و هم ایده و رویکرد. او فکر می‌کرد اگر شیخ از کراماتش استفاده کند می‌تواند سلطنت ملک ظاهر را براندازد. می‌دانید که اهل قدرت از هیچ چیز در هستی نمی‌ترسند مگر از دست دادن قدرت خود. لذا از ترس، قصد کشتن شیخ اشراق را کرد و امر به کشتن داد. من معتقدم روایت شمس از شهادت شیخ اشراق، روایت سیف‌الدین آمدی است. «آمدی» از نظر تاریخی و سال تولد می‌توانسته شیخ اشراق را دیده باشد. شمس از آمدی این سخن را گرفته که شهاب‌الدین سهروردی، علمش بر عقلش غالب بود و عقل می‌باید بر علم حاکم باشد. علم تحت حاکمیت عقل پر می‌گستراند ورنه به خون خود می‌نشیند و شیخ ما به خون خود نشست. در حالی که اگر بدانید حیاتتان به تناور شدن حقیقت معرفت خواهد انجامید حفظ حیاتتان بر شما واجب است.

این‌که جناب شمس می‌گوید عقل باید بر علم غالب و حاکم باشد یعنی اگر می‌دانید حضورتان در آینده می‌تواند مثمر ثمر باشد و بسیار تشنگانی را سیراب کند و حقایقی را آشکار کند و جان‌هایی را بپروراند و سرسبز کند، حفظ حیات بر شما واجب است. شمس می گوید دِماغ (حافظه) شیخ که محل عقل است ضعیف شده بود و علمش زیاد شده بود و بی‌محابا حرف می‌زد. اما مقایسه می کند میان شهاب شیخ الاسلام و شهاب شیخ اشراق و می گوید کلام شیخ اشراق قادر بود تمامی هستی و کلمات شیخ الاسلام را فرو برد. گفتیم شهاب شیخ الاسلام صاحب «عوارف المعارف» که سلسله جنبان برخی از فرق صوفیه است و بسیار آدم مهمی است. شمس دو شیخ را با هم مقایسه می‌کند یکی شیخ اشراق و دیگری شیخ‌الاسلام و رویکرد شمس نسبت به شیخ اشراق اینجا مثبت است.

شیوه‌ی شمس در تاویل کلام الهی ذوقی و کشفی است

گزارش درس‌گفتار «شیوه‌ی شمس در تاویل کلام الهی»/ با حضور دکتر محمدرضا موحدی

بیست‌وچهارمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی به «شیوه‌ی شمس در تاویل کلام الهی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۲۵ تیر با سخنرانی دکتر محمدرضا موحدی به‌صورت مجازی برگزار شد.

موحدی گفت: عنوان سخن من «شیوه‌ی شمس در تاویل کلام الهی» است. یعنی این که شمس‌الدین علی بن ملک داد تبریزی، این عارف نسبتاً گمنام قرن هفتم، قرآن در کلامش و در گفتگو با مولانا و مریدان او و در مواجهه با دیگران چگونه استفاده می‌کند؟ آیا قرآن را یک کلام مکتوب می‌بیند که ابتدا و انتهای آن بسته شده و فهم گذشتگان و قدمای او از این کتاب، برای او حجت است، یا نه؟

شیوه‌های تاویلی که قبل از شمس متداول بوده است

وقتی درباره‌ی شیوه‌ی شمس در تاویل صحبت می‌کنیم باید در ابتدا این سوال را پاسخ داد که تاویل چیست؟ تاویل از کلماتی است که در کنار تفسیر و گاهی مترادف با خود تفسیر به کار می‌رود. شاید بتوانم بگویم که بیش از صد کتاب در زبان فارسی و عربی درباره‌ی خود تاویل و تفاوت‌های تاویل و تفسیر نوشته شده است. من وارد این بحث نمی‌شوم و فرض را بر این می‌گذاریم که مخاطب این گفتار، از این منابع استفاده کرده است. من حاصل آنچه در این باره گفته شده و تقریباً مقبول است، مطرح می‌کنم.

حاصل بحث این است که تاویل، مشترک لفظی است. یعنی یک لفظ است که چندین معنا دارد. قدما معانی تاویل را بیرون کشیده‌اند و گفته‌اند که چه معناهایی دارد. این کلمه بارها در قرآن به کار رفته است و انواع و اقسام معانی برای آن به کار برده‌اند. قدما حدوداً ۱۲ معنا برای آن رصد کرده‌اند. خلاصه‌ی تقریبی آن معانی این است که تاویل گاهی در متون قدما به معنای خود تفسیر است. به یاد داشته باشیم که یکی از قدیمی‌ترین مفسران مسلمان محمد بن جریر طبری در قرن سوم است که تفسیر بسیار مهمی به نام «جامع‌البیان عن تاویل القرآن» دارد. دقیقاً معلوم است که در عنوان و در متن، تاویل را در معنای اصطلاحی تفسیر به کار برده است.
یک معنای دیگر از تاویل، خلاف ظاهر اراده می‌شود. آن چه به ظاهر اراده کنند، تفسیر است و آنچه خلاف ظاهر رسیدگی می‌کند، تاویل است. تاویل در لغت به معنای برگردان خبری به اصل خود یا مبداء خود است. تفسیر به ظواهر الفاظ و معانی قرآن کار دارد و تاویل معنای ظاهری را به معنای اصلش برمی‌گرداند. این معنی لغوی تاویل است. درباره‌ی این‌که تاویل جایز است یا نیست آراء بسیاری وجود دارد.

در همین جا در معنی چیستی تاویل، این نکته‌ی مهم و کلیدی را مطرح کنم که همه‌ی مسلمانان از پیامبر اسلام روایتی را با الفاظ و جمله‌بندی‌های مختلف نقل کرده‌اند. مضمون آن روایت این است که هیچ آیه‌ای از آیات قرآن نیست مگر آن که ظاهری دارد و باطنی. باطن آن نیز هفت بطن دارد. در بعضی جاها گفته‌اند که هفتاد بطن دارد. این روایت را عموماً نقل کرده‌اند. موافقین و مخالفین تاویل، از ناقلان این را گفته‌اند و مجوزی برای اهل عرفان از قرن دوم و سوم تا نهم و دهم شده است که در این باره قلم بزنند. عموم آنها به این استناد می‌کنند که قرآن ظاهر و باطنی دارد. کار ظاهر به مفسران مربوط است؛ کار باطن به اهل دل و اهل سّر. یعنی عرفا به بطن قرآن کار دارند اما منکر معانی ظاهری نیستند. آنها می‌گویند که معانی ظاهری را قبول دارند اما با حفظ آن معانی ظاهری، به معنایی باطنی و برداشت‌های شخصی که از آن معانی متصاعد می‌شود، می‌رسند. آنها می‌گویند این برداشت من است و ربطی به روایتی که ذیل قرآن آمده است، ندارد.
تفسیر، زحمتی است که عالمی یا دانشمندی برای توضیح ابهام ظواهر قرآن می‌کِشد؛ درباره‌ی این که کدام آیه در مکه نازل شده است و کدام آیه در مدینه. یا این که شان نزول آیه چه بوده است و سبب تنزیل در این آیه چیست؟ یا این که ثواب قرائت آن در چه خبری آمده است؟ و نیز مطالب دیگری که باید درباره‌ی آیه بدانیم. این‌ها کار مفسران است. اما عارف به این بحث‌ها چندان کاری ندارد و از استنباط خود می‌گوید.
بحث‌های تاویل حاصل برداشت شخصی عرفا است

روایتی هم از امام باقر در کتب شیعه و اهل سنت نقل کرده‌اند که بازگو می‌کنم. البته نمی‌خواهم بگویم که روایت صحیح و محکمی است. هنوز جای بحث دارد. من فعلاً از منابع تفسیری نقل می‌کنم. از امام باقر پرسیده‌اند این که قرآن ظاهر و باطنی دارد، یعنی چه؟ منظور از آن چیست؟ امام فرموده است که هر چه ظاهر قرآن است برای نزول همگانی است و بطن آن تاویل آن است. امام تکمله‌ای دارند و فرموده‌اند: یک بخشی از مضامین قرآن به اثبات رسیده و ما آن‌ها را دیده‌ایم. زمانه‌ی معناداری و اثبات آن سخنان، رسیده و بر ما گذشته است. اما بخش‌هایی از معانی قرآن هنوز تحقق پیدا نکرده است. بعد یک جمله‌ی بسیار درخشانی بر زبان امام جاری می‌شود که ما تا آخر سخن با آن سر و کار خواهیم داشت. می‌فرماید: این معانی و مضامین در جریان هستند همان‌طور که شمس و قمر در حال رفت و آمد هستند. شمس تبریزی عین این عبارت و مضمون آن را به کار برده است.

من از بحث چیستی تاویل و تفسیر به همین اندازه بسنده می‌کنم. تنها اشاره بکنم که بسیاری از مخالفین تاویل، تاویل را برای تخطئه کردن، نوعی تفسیر به رای انگاشته‌اند. اما در این جا تفاوتی هست. موافقان تاویل، این تفاوت را مشخص کرده‌اند. وقتی که می‌گوییم تفسیر به رای، یعنی کسی عامدانه در تفسیر، ظواهر قرآن را گرفته و با گمان شخصی خود برای مقاصد نفسانی به کار برده است. این مقاصد نفسانی هم طیف وسیعی دارند. کسی که به سراغ قرآن می‌رود و آیات را «خرج نیاز خود» می‌کند، تفسیر به رای کرده است. این مذموم‌ترین شکل استفاده از قرآن نام برده شده است. اما در تاویل هیچ کدام از آن چیزهایی که درباره‌ی تفسیر به رای گفتیم، نداریم. ما در تاویل مقاصد نفسانی نداریم. عارف دیگران را به خدا نزدیک می‌کند. غیر از این باشد که نمی‌توان او را عارف دانست. او برای مقاصد الهی از قرآن استفاده می‌کند.
باید یادآوری کنم که بحث‌های تاویل حاصل برداشت شخصی عرفا است و ربطی به علوم و فنون گذشته ندارد. عارف پس از ریاضت‌های بسیار آن چه را که بر دل او خطور کرده است، می‌گوید.

رواج سیر تاریخی تفاسیر ذوقی و کشفی

درباره‌ی تاویل‌های عرفانی، چون تعداد آن‌ها زیاد است، لازم بود که دست به چینش و تقسیم‌بندی بزنم. خوشبختانه این کار را انجام داده‌اند. بحث من در این باره بر مبنای کتاب «مکتب تفاسیر اشاری» است که پروفسور سلیمان آتش از محققان تُرک انجام داده‌ و سال‌ها پیش از سوی مرکز نشر دانشگاهی چاپ شده است و آقای سعادت آن را ترجمه کرده است. می‌خواهم بگویم که تفسیرهای عرفانی انواع و اقسام دارد و نمی‌توان آنها را در یک شکل گنجاند. تفاسیر عرفانی در برابر غیر عرفانی قرار می‌گیرد و رویکرد آنها تاویل است، نه تفسیر. رویکردهای عرفانی را گاهی تفسیر اشاری نیز می‌گویند. تفاسیر اشاری انواع و اقسامی دارند. در کنار آنها تفسیر باطنی را داریم. شاید ذهن بعضی‌ها به سمت اسماعیلیه و تاویل‌هایی که کردند، برود. ولی من در این جا نظرم به تفسیرهای باطنی نیست. تفسیر اشاری که می‌گویم غیر از تفسیر باطنی است.
ما دو دسته تفسیرهای اشاری داریم. بعضی از تفاسیر صوفیانه نظری حساب می‌شوند، یا صوفیانه عقلی. یک دسته نیز تفاسیر صوفیانه‌ی اشاری یا کشفی یا ذوقی است. به لحاظ سیر تاریخی باید بگویم که اول تفاسیر ذوقی و کشفی رواج پیدا کرده است. از قدیمی‌ترین تفاسیر که در این زمینه هست و ذوقی است، از سهل بن عبدالله تستری است و تفسیری که از او جمع‌آوری کرده‌اند. از اول تا آخر آن تاویل است. مواردی هم در نزد قدما می‌بینیم که سعی کرده‌اند از تفاسیر ظاهری دور بشوند و جمع بین ظاهر و باطن کنند تا احتیاط را رعایت کرده باشند. در این زمینه به تفسیری مانند تفسیر ابوعبدالله سلمی می‌رسیم که تاویل در آن پُررنگ است. تفسیر او به نام «حقایق التفسیر» نامیده می‌شود. همچنین وقتی به «لطائف الاشارات» خواجه ابوالقاسم قشیری نگاه می‌کنیم می‌بینیم که غلظت تاویل در آن بسیار است. در کتاب «کشف‌الاسرار» میبدی نیز، به‌خصوص در بخش سوم، تاویل بیشتر خود را نشان می‌دهد. از بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر فراوان نکات تاویل نقل شده است.

تفسیرهایی که بر مبنای ذوق یا کشف نوشته شده

یکی از مفسران تاویلی شیخ‌الاسلام هروی (خواجه عبدالله انصاری) است. از نجم‌الدین رازی و تفسیر معروفش به نام «بحرالحقایق والمعانی» باید نام برد و نیز «غرائب القرآن» نظام‌الدین اعرج نیشابوری؛ یا تفسیر ملاحسین واعظ کاشفی که البته تا اندازه‌ای ذوقی است. یا «روح‌البیان» اسماعیل بروسوی. این‌ها تفسیرهایی است که بر مبنای ذوق یا کشف نوشته شده و معمولاً در این تفسیرها ادعای حتمیت و جزمیت ندارند. کاری هم به اسباب تنزیل و شان نزول آیات ندارند. دامنه‌ی فهم از قرآن و وحی را بازمی‌گذارند تا بشر قرن‌های بعد بتوانند با حفظ موازین، دامنه‌ی معنا را وسیع کنند و معانی امروزی را درک کنند. یک سری از تفاسیر عقلی هست که از چهارچوب‌های ذهنی عارف سرچشمه می‌گیرد و با همان چهارچوب‌ها به سراغ قرآن می‌رود و برای ایده‌های عرفانی خودش مستندات قرآنی پیدا می‌کند. نمونه‌ای از این گونه تفاسیر تفسیری است که به ابن عربی منسوب است. او عقلانی (نه به معنای فلسفی) نگاه می‌کند و با چهارچوب‌های ذهنی‌اش به سراغ تبیین مفاهیم می‌رود. شاید باید آن‌ها را تاویل‌های وحدت وجودی نامید. صدرالدین قونوی، عبدالرزاق کاشانی و سید حیدر آملی یا بخشی از تفسیر عرفانی ملاصدرا، این گونه هستند. شاخه‌ای که آنها بدان گرایش دارند، شاخه‌ای از تفسیر نظری و عقلی است، اما در خدمت عرفان است.

شمس تبریزی عارف ژولیده و کم‌سواد یا بی‌سواد نیست

قبل از این که بگویم شمس تبریزی از کدام یک از این شیوه‌ها استفاده می‌کرده، به یک چهره‌ی ایرانی باید اشاره کنم که حدس من این است که نگاه قرآنی شمس، اثر گرفته از اوست؛ اما او تفسیری ننوشته است. آن شخص ابوسعید ابوالخیر است که به یُمن زحمات دکتر شفیعی کدکنی، سخن او احیا شده است. ابوسعید بارها و بارها گفته است که مضامین قرآن مدام در حال حرکت هستند. این مضمون را او نقل کرده است. من معتقدم که شمس احتمالاً از او متاثر است و به مکتب ابوسعید بسیار نزدیک است. در «مقالات شمس» در بخش‌های بسیار زیادی از قرآن استفاده شده است. این استنادها تاویلی است، نه تفسیری. شمس با زیرکی تمام می‌گوید که من معانی تفسیری را هم می‌دانم.
کاملاً پیداست که این تصور واهی که بعضی‌ها می‌پندارند که شمس عارف ژولیده و کم سواد یا بی‌سوادی بوده، اصلاً و ابداً درست نیست. شمس بسیار آدم باسوادی است. اسم کتاب‌ها را ذکر می‌کند و اصطلاحات کلامی و فلسفی در سخنش می‌آورد و می‌داند که در بحث جبر و اختیار، معتزله و اشاعره چه می‌گویند. کسی که یک بار مقالات شمس را بخواند می‌داند که او آدم بسیار باسوادی است؛ منتها تصریح نمی‌کند و به رُخ نمی‌کشد که کتاب خوانده‌ام. در مقالات شمس استناد به قرآن بسیار است. اما تاویل‌های گفتار او، منظم نیست چون ما در مقالات با یک کتاب مدون مواجه نیستیم. این کتاب را دیگران جمع کرده‌اند. نوشته‌های پراکنده‌ای است که مطالب درهم تنیده دارد. تکرار هم فراوان دارد. نظم منطقی و خطی و زمانی هم ندارد. بنابراین در استناد به آن باید خیلی احتیاط کرد.

شمس تبریزی معانی قرآن را میان دال و مدلول بالاتر می‌برد

شمس در خیلی جاها به این مساله که قرآن هم مثل شمس و قمر حرکت دارد، اشاره می‌کند. او کتاب خدا (قرآن) را انسان کامل می‌داند. فرقی میان کتاب تکوین و تشریع نمی‌گذارد و معتقد است که اینها موجودات زنده‌اند، همچنان که جهان زنده و پویا است. می‌گوید: «قومی باشند که آیت‌الکرسی می‌خوانند بر سر رنجور؛ و قومی باشند که خود آیت‌ الکرسی باشند». او می‌گوید که بعضی به مقام آیت الکرسی می‌رسند. شمس تبریزی معانی قرآن را از معانی بسته و یا معانی قراردادی که میان دال و مدلول (لفظ و معنا) وجود داشته و گذشتگان به ما منتقل کرده‌اند، بالاتر می‌برد. این محدودیت‌ها را کنار می‌زند و معتقد است که هر زمانی دل عارف می‌گوید که پیام اصلی آیه چیست.

جهان (کتاب تکوین) از منظر شمس تبریزی  به مثابه نسخه‌ای دیگر از انسان کامل و نسخه‌ای دیگر از کلام الهی (کتاب تشریع)  است. پس کلمات کتاب تشریع را نباید محدود و معدود پنداشت، بلکه جهان  و انسان و کلام حق را باید جاری دانست و سیّال. شمس راه دریافت‌های دیگر و نو به نو را از کلام الهی، بر خود و دیگران نمی‌بندد و اسیر اصطلاحات و نظام قراردادهای دالّ و مدلولی عصر نبوی نمی‌شود. شیوه‌ی شمس در تاویل کلام الهی، شیوه‌ای ذوقی و کشفی است و اگرچه به نظر می‌رسد با تفاسیر اشاری و عرفانی قرآن آشنا بوده و گاه عطف توجهی بدانها داشته، اما دریافت‌های تازه‌اش که برآمده از تجربه‌های کاملا شخصی اوست، بیشتر به شیوه‌ی عارفانی چون ابوسعید ابوالخیر نزدیک است تا امثال سلمی و قشیری و ابوحامدغزالی و… شمس نیز همچون بسیاری دیگر از عارفان، باز بودن دامنه‌ی معنایی کلام خدا را، موجب استمرار خطاب الهی به همه‌ی آدمیان و در همه‌ی اعصار می‌بیند و از این راه، با انسداد باب فهم وحی به شیوه‌ی خود مبارزه می‌کند.

تصویرسازی افلاکی زاییده‌ی پیچیدگی شخصیت شمس است

گزارش درس‌گفتار «مناقب شمس‌الدین در مناقب‌‌العارفین»/ با حضور دکتر غلامرضا خاکی

بیست‌وپنجمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی به «مناقب شمس‌الدین در مناقب‌‌العارفین» اختصاص داشت که چهارشنبه یکم مرداد با سخنرانی دکتر غلامرضا خاکی به‌صورت مجازی پخش شد. در این درس‌گفتار با رویکردی انتقادی، چهره‌ی شمس از پشت پرده اوهام نمایان‌تر شد.

خاکی سخنانش را این‌ چنین آغاز کرد: شمس چهارمین شخصیتی است که افلاکی در مناقب‌العارفین به او می‌پردازد. تصویری که از شمس در این کتاب ارائه می‌شود بیشتر او را موجودی فوق بشری و اسطوره‌ای می‌نمایاند. این تصویرسازی زاییده‌ی پیچیدگی شخصیت شمس و تمایل به اسطوره‌گرایی افلاکی است. هر چند پاره‌ای از آنچه افلاکی درباره‌ی شمس آورده آکنده به اغراق است و نامعقول می‌نماید اما پاره‌ای دیگر از اطلاعات ارائه شده توسط او، بخشی از شناخت ما را از پیر تبریز فراهم آورده است.

روایت‌هایی از شش گونه شمس تبریزی

شمس تبریزی چنان پیلی در خانه تاریک است که در مثنوی مطرح شده و هر کسی تجربه خود را درباره وی مطرح می‌کند. شش گونه شمس تبریزی داریم شمسی که در واقعیت بوده و به تعبیر رندانه خود، خودش را نمی‌‌فهمیده و تعبیر خط سوم برای وی درست و جذاب است. دومین شمس، شمسی است که مناقب‌نویس و تذکره‌نویس‌ها مطرح کرده‌اند. شمش سوم شمسی است که مولانا آن را به عنوان یک پیر عرفانی تجربه کرده است. شمسی نیز داریم که مولانا به ما معرفی کرده است. بین شمسی که مولانا تجربه کرده و یا به ما معرفی می‌کند تفاوت وجود دارد، به ویژه در دیوان شمس.

پنجمین خوانش و آگاهی ما از شمس تبریزی، شمسی است که امثال سلطان ولد، صلاح‌الدین زرکوب و حسام‌الدین چلبی معرفی کرده‌اند. این سه پیوندهای ویژه‌ای با شمس داشته‌اند؛ مثلث سلطان ولد، صلاح‌الدین زرکوب و حسام‌الدین چلبی. شمس ششم شمسی است که هر یک از ما به قدر ظرفیت ذهنی و فهم وجودی خود آن را می‌شناسیم و تجربه می‌کنیم. شش شمس وجود دارد و آن شمس ششم که ما تجربه می‌کنیم برآیند آگاهی‌های ذهنی و تجربه وجودی ما از آن شمس است که خودش را می‌نمایاند.

شناخت تاریخی، شخصیتی و وجودی از شمس

سه گونه شناخت برای ما از شمس امکان‌پذیر است. شناخت تاریخی (کجا به دنیا آمده و همسر و فرزندانش که بوده‌اند و…)، شناخت شخصیتی (گفتار و کردار و دیدگاه‌ها و…) که در مقالات شمس، مثنوی ولدی، رساله سپهسالار و مناقب‌ا‌لعارفین و برخی از تذکره‌هایی که بعدها مطرح می‌شود آمده است. شناخت وجودی از شمس نیز سومین شناخت است که بزرگان و عرفا مطرح کرده‌اند. مولانا و شمس مدعی موقعیت فرامکانی و فرازمانی هستند که این موقعیت از طریق تجربه‌های روحانی ممکن است.

شمس درباره خودش می‌گوید: «از کلام ما بوی ما می‌آید» این یک‌گونه روش‌شناسی است که اگر سخنی از من نقل شد شما بدانید که معتبر است یا نه؟ قطعا این بو از طریق جملات مقالات شمس و رساله سپهسالار و مناقب‌العارفین به مشام نمی‌رسد. آدمی باید به تعبیر مولانا در مثنوی زکام هم نداشته باشد. خود شمس مطرح می‌کند من از آن اولیا هستم که متابعان ما هر چه کنند ایشان را خلاف توانم کردن. این متابعان شمس خوانندگان کتاب‌های تاریخی درباره شمس نیستند بلکه کسانی هستند که با حقیقت شمس پیوندی پیدا کردند. قطعا این شمس با شمس رمان‌هایی که مطرح شده و پیرمردی تندخو که زنی را با دست‌های خود می‌کشد یکی نیست! مولانا می‌گوید: من مستجاب‌الدعوه هستم آن روز که من از خدا زر خواهم خواستن و دادن یکی باشد. 

مناقب‌ها بیشتر برای دمیدن روح حماسی است

منقبت به معنای ستودن کارهای نیک و شایسته است، کارهایی که قابل مباهات و افتخار است. معمولا مریدها و کسانی که به شخصیت‌های بزرگ به ویژه عارفان افعال و اقوال معتقد هستند این بزرگان را به فرمان پیر خود ثبت و ضبط می‌کردند و نام این کتاب‌ها را مناقب، تذکره، مقامات و… می‌گذاشتند که انواع آن را در فرهنگ ایرانی و در ادبیات فارسی داریم. این کتاب‌ها، کتاب‌های فلسفی و تاریخی به مفهوم عمیق کلمه نیستند. نباید آن انتظاری که از تاریخ بیهقی داریم همان انتظار را از مناقب‌العارفین داشته باشیم. این کتاب‌های بیشتر برای دمیدن حس مباهات است که این چنین آدمی پیر ما بوده است. دمیدن روح حماسی، دمیدن احساس افتخار که این روح حماسی و این احساس افتخار بتواند به مرید و سالک در سیر سلوکی که داشته کمک کند.

بیشتر مناقب‌ها در قصه و حکایت و داستان تنظیم می‌شده‌اند و در کتاب‌های مناقب شجره‌نامه‌، تولد، کرامات، ریاضت‌ها و مرگ شگفت‌انگیر این بزرگان مطرح می‌شود. مناقب‌ها را نوشته‌اند تا با هدف معتقدانه خواندن مورد استفاده قرار می‌گیرند. باید با مناقب‌ها رابطه حسی و عاطفی برقرار کرد تا رابطه نقدی تحلیلی و عقلی. متاسفانه پاره‌ای از بزرگواران درباره افلاکی کم‌لطفی‌هایی می‌کنند به خاطر این‌که به هدف مناقب‌نویسی تاکید ندارند. یکی از مشهورترین مناقب‌ها و مجموعه‌هایی از این دست تذکره‌الاولیا است.

تذکره‌الاولیا می‌گوید مناقب‌العارفین چگونه نوشته شده است

عطار دو جمله در مقدمه تذکره‌الاولیا دارد که به ما کمک می‌کند که مناقب‌العارفین چگونه نوشته شده است. عطار در تذکره‌الاولیا مواردی مطرح کرده و با خودش دچار این سوال شده که این داستان‌های عجیب و غریب کمی نامعقول است. باید این حکایت‌ها را معتقدانه خواند تا به یک حقایقی که در لابه‌لای این کتاب‌‌ها است، دست یابیم. عطار می‌گوید هدف نگارش تذکره‌الاولیا این است که از ارواح مقدسه ایشان مددی بدین شوریده روزگار رسد و پیش از عجل او را در سایه دولتی فرود آورد. آدم معقولی مثل عطار که زبان به مدح کسی نگشود از آن همه مشایخ مسایلی مطرح کرده که با عقل امروزی سازگاری ندارد. پشت این کرامات نامعقول و سخن‌ها یک چیزی را دنبال می‌کرده که این همان نکته‌ای است که از شناخت وجودی شمس حاصل می‌شود.

خود را بدین شغل درافکندم تا اگر از ایشان نیستم باری خود را به ایشان تشبه کرده باشم نکته دیگری است که عطار می‌گوید. اما سخن زیبایی در اختتامیه این نکته است که چرا بزرگی مثل عطار این سخن‌ها را نقد نکرده است و چرا در مناقب‌العارفین نامعقول‌ترین سخن‌ها مطرح است. این مساله بسیار عجیب است. آیا افلاکی که نجوم می‌دانسته این درک را نداشته است که چه چیزی را مطرح کرده است. عطار می‌گوید سبب شرح نادادن آن بود که سخن خود در میان سخن ایشان آوردن ادب ندیده‌ام و ذوق نیافتم مگر جایی اندک اشاراتی برای دفع خیال نامحرمان و نااهلان کرده‌ام.

مناقب‌العارفین در ۳۶ سال نوشته شده است

مناقب‌العارفین را افلاکی نوشته تولد وی را حدس زده‌اند که ۶۹۰ هجری قمری و وفاتش ۷۶۱ است. افلاکی از مثنوی‌خوانان درگاه بوده است و از مریدان نوه مولانا که عارف چلبی پسر سلطان ولد است. به اشارات عارف چلبی کتاب مناقب‌العارفین تهیه می‌شود. افلاکی در کیمیا و نجوم دستی داشته است و در رصدخانه‌ای در تپه علاالدین (قونیه) رصد می‌کرده‌ است. مزار وی اکنون پیدا شده و در پشت آرامگاه مولاناست که آن را در سفرنامه «خاتون و خاطره» نوشته‌ام.

کتاب مناقب‌العارفین ۳۶ سال طول کشیده تا نوشته شود. ۴۶ سال از مرگ مولانا گذشته و نگارش کتاب آغاز شده است. در ۷۱۹ هجری قمری مختصری نگارش شده که به طبع عارف چلبی خوش آمده و آن مختصر ابتدا نامش مناقب‌العارفین و مراتب‌‌الکاشفین بوده است. کتاب مناقب‌العارفین در ۱۰ فصل تنظیم شده است که ۹ فصل آن پدر مولانا بهاءالولد به پسر عارف چلبی ختم می‌شود و فصل دهم فرزندان مولانا و خاندان وی را شرح می‌دهد. تمام فرزندان مولانا و نوه‌های وی در این فصل مطرح شده است.

افلاکی سیر تاریخی را در شرح احوال شمس رعایت کرد

فصل چهارم این کتاب درباره شمس تبریزی است. تصحیح معتبر مناقب‌العارفین را مولوی‌شناس ترک «تحسین یازیجی» انجام داده و در دو جلد به چاپ رسیده است. از صفحه ۶۱۴ تا ۷۰۳ کتاب به شمس تبریزی مربوط می‌شود که ۱۱۲ بند در کتاب مناقب‌العارفین به شمس اختصاص پیدا کرده است. از بند یک تا بند ۱۱۱ ترتیب تاریخی دارد که اشاره‌ای به کودکی شمس دارد تا دفن و مرگ شمس در قونیه. بند ۱۱۲ مجموعه‌ای است از غزل‌های مولانا برای بازگرداندن شمس. پس از غیبت اول است که می‌توانیم بگوییم افلاکی تلاش کرده سیر تاریخی را در شرح احوال شمس رعایت کند. برخلاف رساله سپهسالار افلاکی تقریبا بخش شمس را بر پایه نسخه‌ای از مقالات تنظیم کرده است که این نسخه از مقالات به دست ما نرسیده است. تفاوت‌های ویرایشی و نگارشی در پاره‌ای از نسخه‌ها است که در نسخه‌های فعلی مقالات مشاهده نمی‌شود اما شبیه به نسخه کلاسیکی است که به شمس منتسب می‌شود.

افلاکی برای معتبر کردن صحبت‌هایش تلاش کرده برای داستان‌هایش راوی پیدا کند که متاسفانه بسیاری از موضوعات مناقشه‌انگیزی که افلاکی مطرح کرده است و باعث سوتفاهم‌ها از شخصی شده است هیچ کدام سندیت ندارد جز یک مورد خاص که نقل قولی است از عارف چلبی. افلاکی توسط پاره‌ای متهم می‌شود که رساله سپهسالار را از جایی برداشته است اما آن قسمت از مقالات را که برداشته مشخص کرده است که وی قایل به این مساله بوده که اگر متنی را از جایی برداشته مشخص کرده است.

فصل‌بندی ده‌گانه‌ای که افلاکی درباره شمس می‌گوید

باید به این پرسش پاسخ داد که آیا این فصل‌بندی ده‌گانه را افلاکی با ذوق خود انجام داده است؟ نمی‌توان در این باره قضاوت کرد. مناقب‌ها را به معدن زغال‌سنگ تشبیه کنید که رگه‌هایی از الماس در این زغال‌سنگ‌ها وجود دارد. روایت‌هایی که درباره شمس و مولانا است در مناقب وجود دارد که پاره‌ای از روایت‌ها دنبال این است که شمس و مولانا را اسطوره کنند و شبیه به پیامبران جلوه دهند و داستان‌هایی بسازند برای توجیه برخی از ابیات مثنوی و دیوان شمس که می‌توان برخی از روایت‌ها را معقول کرد.

سخن‌هایی که درباره شمس در بخش چهارم مناقب‌العارفین آمده می‌توان به ۸ دسته تقسیم کلی کرد. دسته اول مطالبی هستند که شمس درباره موضوعات مختلف صحبت کرده است که در مقالات هم می‌توان آن را دید. مثل استعمال حشیش، دسته اول روایت‌هایی هستند که مربوط به دیدگاه‌های شمس درباره موضوعات مختلف است. مخالفت‌هایی که شمس مطرح کرده این است که خاک و جغرافیا اعتباری ندارد و این مساله را تحلیل کرده که یار راستین شبیه خداوند و محرم است. شمس همچنین دیدگاه‌هایی را درباره زنان مطرح کرده است. وی دیدگاه‌هایی را درباره مرگ و معنای توحید را بازگفته و علم باطنی را تعریف کرده است. هدف از تحصیل علم را مطرح کرده که ریسمان علم برای این است که آدمی از چاه خود بودن بیرون بیاید. دسته اول روایت‌های شمس در مناقب‌العارفین دیدگاه‌های شمس درباره موضوعات مختلف است.

بخش دیگری از روایت‌ها به وصف‌هایی که شمس از خودش در این بندها ارایه می‌دهد، برمی‌گردد. شمس از خودش نیز سخن گفته است. ما هیچ آگاهی درباره شمس نداریم الا مقطع خاصی که در قونیه پدیدار می‌شود. در آن مقطع در قونیه وی از خود سخن گفته و گزارش‌هایی که در مناقب‌العارفین است به این معنی است که شمس از خود سخن گفته است.

دسته سوم روایت‌ها به وصف‌های شمس از زبان مولانا اختصاص دارد یعنی نقل‌قول‌هایی از مولانا درباره شمس که به عنوان مثال شمس واقف اسرار رسول است. شمس پیش از اینکه با عالم فقر و تصوف آشنا شود با علم کیمیا و علوم غریبه آشنا بوده است. مولانا گفته شمس هر وقت از دست کسی می‌رنجید این دعا را می‌کرد که خدا عمر دراز و مال بسیار به او دهد. مولانا می‌‌فرماید بسیاری از افراد بودند که در طریقت گیر کردند و من در عالم شهود آن‌ها را دیدم و حوالت دادم به شمس تبریزی و شمس با خنده‌ها و تبسم‌های شیرین گره‌گشایی می‌کرد.

دسته چهارم روایت‌هایی است که افلاکی مطرح کرده و نظرهای شمس درباره دیگران است. اظهارنظرهای تند و تیز شمس درباره بایزید و ابوالخیر و حلاج کرده و تنها در یکجا اشاره می‌کند که بسطامی محجوب بود و از سخن‌های تند و تیزی که در مقالات می‌بینیم در اینجا نیست. در جایی دیگر شمس فوجی از زنان را دیده عبور می‌کردند و می‌گوید نور مولانا در بین این‌ها است که بعد معلوم می‌شود دختر مولانا فاطمه خاتون در میان آن‌ها بوده است. یا این‌که شمس درباره مولانا قضاوت‌هایی می‌کند که من در شناختن مولانا قاصر هستم. وصف‌های ناشناخته‌ای درباره شمس هم وجود دارد. این‌که به شمس کامل تبریزی گفته می‌شده است یا لقب شمس پرنده که پاره‌ای از صوفیه بودند که منطق آن‌ها این بوده که دو شب را در یکجا نباید خوابید زیرا به آن مکان تعلق خاطر پیدا می‌کنیم و این باعث می‌شود دل ما مهجور شود.

نوع ششمی که در مناقب‌العارفین درباره شمس است فرمان‌های شمس به مولاناست. دو مورد فرمان می‌بینیم به شمس تبریزی یکی این‌که در همان ابتدا امر می‌کنند که مولانا تو حق نداری کتاب معارف پدرت را بخوانی این فرمان شمس برای کشاندن مولانا به مرحله تخلیه است و سالک باید رفته رفته از تسلط و اسارت و دانسته‌های ذهنی خارج شود که رمز این را در بحث رومیان و صوفیان مشاهده می‌کنیم. شمس خواسته وابستگی ذهنی و اطلاعاتی و قلبی مولانا را به آن دانسته‌های پیشین از بین ببرد. مورد دیگر، دیوان متنبی شاعر عرب را شمس فرمان داد که مولانا آن را نخواند. مولانا به دلیل علاقه‌ای که به این شاعر داشته این دیوان را پنهانی می‌خوانده است.

نوع هفتم روایت‌ها که در مناقب‌العارفین پیرامون شمس مطرح شده گزارشی است از وضعیت زندگی و دیدارهایش قبل و بعد از قونیه. که چه سفرهایی رفته و چه لباس‌هایی می‌پوشیده. پیش از اینکه شمس به قونیه بیاید در دمشق وی را می‌شناخته است. تاریخ ورود شمس به قونیه مطرح می‌شود و این‌که آزمایش مشهور که وقتی شمس به قونیه آمده است از مولانا سه آزمایش به عمل آوردند: «شراب خواستند و شاهد خواستند و شاهد پسر خواستند» که در واقع به عنوان آزمایش سلوکی مطرح کردند که این داستان نقض‌ها و مشکلاتی دارد. یکی دیگر از مطالبی که در بخش شمس مناقب‌العارفین مطرح شده قضیه دیدار اولیه است. در رساله سپهسالار آمده که در این مساله اختلافات جدی وجود دارد. هر چند به اصل این موضوع در مقالات به زبان عربی اشاره شده است.

مسائل دیگر مثل امتحان حسام‌الدین به باغ‌فروشی و کم خرجی نیز نکته دیگری است و اینکه مولانا در معراج دید که آفتاب نیست گفتند آفتاب کجاست گفتند به زیارت شمس رفته است. معلوم می‌شود این داستان ساخته شده است تا بیتی از مثنوی توجیه شود. من نام این تیپ داستان‌ها و حکایت‌ها را «شان سرایش» گذاشتم. داستانی ساخته شده است تا دلیل سرایش بیتی مطرح شود. چرا مناقب این‌گونه کرامت‌آلود است؟ پاسخ را در دو چیز می‌توان پیدا کرد زیرا ساختار مناقب باید این‌گونه باشد. کتاب‌های مناقب قرار است حماسه بیافریند حماسه نیز فقط تاریخ نیست. از ویژگی افلاکی است که دنبال موارد عجیب و غریب است و این را از جمله عارف چلبی می‌بینیم. یکی از گرفتاری‌های مولویه زیر سر نوه مولاناست. ساختار مناقب‌العارفین اقتضا می‌کند و ویژگی‌ افلاکی سیر در سماوات‌کننده  که چیزهای نامعقول را دوست داشته است.

راه مولانا و شمس از قصه‌ها جداست

معجزه مخصوص انبیاست و کرامات مخصوص اولیاء. کرامات به هم ریختن نظم عادی معمول است. کسی با قدرت وجودی خود ورود می‌کند و نظمی را درهم می‌ریزد. در ماجرای مرگ کیمیا خاتون نیز شمس اعتراف می‌کند که کیمیا دارو نمی‌خورد نه این‌که بخواهد معجزه کند. کرامات انواع مختلفی دارد مانند ذهن‌خوانی، شفا دادن، بی اثر کردن سم، صحبت کردن با حیوانات و طی‌الارض. مولانا دو پیام می‌دهد که راه مولانا و شمس از این قصه‌ها جداست. تمام دغدغه عارف رسیدن به مقام فنا و نیستی است و هر کرامتی که از او ظاهر می‌شود خلق به او متوجه می‌شود و به آن اثبات هستی می‌کند.

۱۰ کرامت عجیب و غریب برای شمس در مناقب‌العارفین مطرح شده است. این کرامت‌ها مربوط به روزگارانی است که شمس در قونیه نبوده است. آیا شمس چنین کرامت‌هایی درباره خود تالیف کرده یا این‌که بعدها برایش ساخته‌اند. مثل این است که هنرمندی را دوست داریم و بزرگش می‌کنیم. نمی‌شود گفت شمس خودش را این‌گونه تعریف کرده است!

کرامتی دیگر داریم که منشا گرفتاری‌های ماست و این کرامت مربوط به کیمیاخاتون در مناقب‌العارفین است. در بند ۳۹ کراماتی مطرح می‌شود از زبان سلطان ولد که خدا در قالب کیمیا بر شمس ظهور می‌کرده. خدایی که می‌آید در قالب یک زن که پاره‌ای از رمان‌نویسان خواستند این مساله را پرورش بدهند. پیش از این داستان نیز داستانی است که می‌خواهند آن را توجیه کنند و آن داستان مربوط به بایزید است که خدا به صورت پسر نوجوان زیبایی بر بایزید ظهور می‌کند. کیمیا خاتون کسی است که شمس در مقالات می‌گوید برو نماز بخوان و غیبت دیگران نکن که وی به شمس تبریزی فحش می‌دهد! خدا چگونه در قالب این زن ظهور می‌کند؟

آیا شمس تبریزی زنش را کشت؟

می‌گویند شمس تبریزی زنش را کشت. اصل داستان این گونه است که کیمیا خاتون بدون اجازه شمس از خانه با جده سلطان ولد به باغ رفته بودند که شمس به خانه آمد دید که کیمیا نیست ناراحت شد و به غایت رنجش دید. چون کیمیا خاتون به خانه آمد فی‌الحال درد گردن گرفته و همچون چوب خشک بی حرکت شد. شمس چنان عظمت معنوی داشت که اگر کاری بدون اجازه او صورت می‌گرفت به چنین مجازات‌هایی فرد می‌رسید.

این چنین نوشته نشده که شمس او را کتک زد و گردنش را شکست. افلاکی این‌جا ما را به اشتباه می‌اندازد. اگر قرار است درباره بزرگان قضاوت کنیم ابتدا باید آگاهی خود را کامل کنیم نه بر اساس خوش‌آیند و بدآیند چیزی را حذف کنیم. باید یک شمس جامع را بشناسیم و بعد بگوییم من این شمس اهل کرامتی که به جای زندگی بخشیدن مرگ می‌بخشد دوست ندارم آن شمسی را دوست دارم که در مناقب‌العارفین آمده است. در زمستان برف آمده بود یاران گل خواستند شمس از بیرون گل آورد همه فکر کردند که شمس کرامت کرده است شمس متواضعانه گفت این از خاص یاران است.

زبانی متفاوت از زمانه

گزارش درس‌گفتار «زبانی به وسعت شمس»/ با حضور: علی‌اصغر ارجی

بیست‌وششمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی «زبانی به وسعت شمس» اختصاص داشت که با سخنرانی علی‌اصغر ارجی به‌صورت مجازی پخش شد.

ارجی سخنانش را این‌ چنین آغاز کرد و گفت: شمس تبریزی شبیه هیچ‌کس نیست و در هیچ نحله و عرف و مسلکی و در حصار هیچ واقعیت و تاریخی نمی‌گنجد. تنها بی‌کرانگی واژه و ساحت رمزآلود و عظیم عشق است که این شخصیت شگفت را می‌نمایاند. زبان برای شمس عرصه‌ی سیال، تازه و آزادی است برای تجربه و کشف و همراه دور و نزدیک در پیچ و تاب‌های سرگردانی، سرکشی، تنهایی و بیان رازهای گنگ.

مقالات شمس گنجی است فتاده در کنجی، گوهرهایی نه در رشته و سلک و الماس‌هایی پراکنده، زین سبب معنا در او به ظاهر آشفته و گسسته است. گفتار بلندی که  در بند زیورهای بیانی و بلاغی گرفتار نیامده و در اندیشه نظم متعارف و تکلف و تکرار و موعظه نیست. در این فضا و به گونه‌ای خاص و ای بسا  متمایز از نثر صوفیانه، ضرباهنگی پرشتاب از عبارت‌های کوتاه نغز و شاعرانه، در کنار روایت‌ها و تمثیل‌های استوار و فضاسازی با مضامین بکر و ژرف، شکل می‌گیرد و ارزش والای عارفانه و جوهر ناب ادبی می‌یابد.

نبات مصر چه حاجت که شمس تبریزی / دوصد نبات بریزد ز لفظ شکربار

نگاه ادبیات به موضوعات پیرامونی، خاص است

واقعیت این است که ادبیات به موضوعات پیرامونی خود به گونه‌ای خاص می‌نگرد. یعنی نظریه‌های ادبی منفک از نظریه‌های تاریخی و روانشناسی نیست. بنابراین وقتی درباره‌ی مساله‌ای در حیطه‌ی ادبیات صحبت می‌کنیم نظرگاه و افق دیدمان را باید متناسب با این رشته و این علم برگزینیم. ای بسا در همین حیطه‌ی ادبیات، دو نگاه و نظریه در کنار هم باشند. یعنی ما یا در حیطه‌ی دانش‌های ادبی بحث می‌کنیم یا در حیطه‌ی ادبیت ادبیات. از نظر تاریخی، پژوهش‌هایی که انجام می شود متناسب با مستندات عینی و ملموس و تقویمی است. مثلاً درباره‌ی زندگی یک شاعر ناگزیریم بررسی کنیم که در کجا و در چه تاریخی به دنیا آمده است؟ چه اتفاقاتی در زندگی او روی داده و مرگ او در چه زمانی بوده است؟

مداقه‌های ما در این حیطه بی‌خدشه است و در جهت واقعیت صِرف تاریخی. اما وقتی یک شخصیت را در حیطه‌ی ادبیات مطرح می‌کنیم، شکل کار عوض می شود. دیگر در این حیطه با صدق و کذب واقعه سر و کار نداریم. نه این که انکار کنیم؛ بلکه در نظریه‌ی ادبی، صدق و کذب واقعه مهم نیست؛ آن چه اهمیت دارد اقناع است. وقتی در ادبیات پدیده‌ای را می‌پذیریم این ذهن و خیال ماست که آن را پذیرفته است. ادبیات با ذوق و خیال ارتباط دارد، نه با صدق و کذب. از این نظر، می‌خواهم بگویم که بحث شمس صرفاً یک بحث تاریخی نیست. من معتقدم که هرچند به زندگی شمس می‌شود از منظر تاریخی نگریست و صحت و سقم زندگی او را بررسی کرد اما از منظر دیگر هم می‌توان به او نگاه کرد.

ما شمس را در هاله‌ای از افسانه و خیال ساخته‌ایم. جامعه، شمس را این گونه پذیرفته و او را در مرکز دایره‌ی اندیشه‌ی مولانا قرار داده است. شمس در درون این تصورات، شخصیت شگفت‌آوری پیدا می‌کند که با ظرفیت‌های عرفانی او مطابقت بیشتری دارد. به هر حال، آنچه برای ما در این گفتار مهم است دو نکته است. یکی این که مجموعه‌ای از کنش‌ها و رفتارهای او چگونه در ساحت کلی زیبایی‌شناسانه در کنار هم قرار گرفته است و دیگر این که شمس را در ساحت کلماتش و در مجموعه‌ای که «مقالات شمس» می‌نامیم، جست‌و‌جو و بررسی کنیم. توجه به یک نکته‌ی دیگر هم مهم است. در نظریه‌های ادبی به این مساله باید پرداخت که ادبیات واقعیت را صرفا به همان شکل دقیقش بررسی نمی‌کند. ادبیات در واقعیت تصرف می‌کند و آن را با ذوق و خیال و استعاره آمیخته می‌سازد. بنابراین غلو درباره‌ی شمس را باید از منظر ادبیات نگریست.

وجه تاریخی درباره شمس یا وجه تحریف شده؟

دقیقاً نمی‌شود گفت آن چه در آثار مکتوب قرن هفتم درباره‌ی شمس آمده کدام وجه تاریخی دارد و کدام وجه تحریف شده است ولی مجموعاً چند اثر مهم هست که در آنها تصویر شمس را می‌بینیم. از جمله کتاب «مناقب العارفین» است. در این اثر تصویرهای اغراق‌آمیز و به نوعی برپایه‌ی مرید و مرادی دیده می‌شود. اثر دیگر به نام «رساله‌ی سپهسالار» است که با فاصله‌ی کمتری از مرگ شمس نوشته شده است. این اثر دارای ارزش‌های تاریخی و ادبی است. کتابی با نام «ابتدا نامه» از سلطان ولد فرزند مولانا هم هست. در این اثر منظوم، شمه‌ای از رفتار شمس را می‌بینیم. در «دیوان کبیر» مولانا و از لابه‌لای غزل‌های او شرح حالی از شمس و زندگی او به صورت شعر بازتاب یافته است. به «فیه‌مافیه» مولانا هم باید اشاره کرد.

ظاهراً شمس قد بلندی داشته است. ضمن این که ریش و سبیلش کوتاه و تَن او نحیف و لاغر بوده است. در خیلی جاها نیز اشاره شده که کم غذا می‌خورده است. در کودکی نیز کم خوراک بوده و با این کار پدر و اطرافیانش را آزرده خاطر می‌کرده است. در کنار این بی توجهی‌ها به خوردن، سیرابی و بریانی را دوست داشته است. خودش در جاهایی از مقالات این را می‌گوید. پیشه‌ی پدر شمس بزازی بوده است. خانواده‌ی او از طبقه‌ی متوسط بوده است. پدر شمس نسبت به او التفات زیاد داشته و به نوعی او را نازپرورده کرده بود.

دوران نوجوانی شمس همراه با کشمکش‌ها بوده است. این کشمکش را ابتدا در برخورد او با پدرش می‌بینیم. این نوع نگاهِ تند و عصبی را در برخورد با دیگران هم داشته است. البته شمس پدرش را به نیکی یاد می‌کند ولی می‌گوید پدرم عاشق نیست و من عاشقم. از منظر پدر به خودش نگاه می‌کند و فکر و اندیشه‌ی خودش را با پدر به تصویر می‌کشد.

یک حکایت کوتاه نیز از دوران کودکی شمس می‌یابیم که از آن می‌فهمیم او شخصیت منحصر به فردی داشته و رفتار و سکنات او متفاوت با کودکان و اطرافیانش بوده است. حکایت می‌کند که دیوانه نمایی در تبریز عظمت شمس را تشخیص می‌دهد و پدر شمس را متوجه طوفان و انقلاب درونی این بچه می‌کند. حکایت دیگری هم نشان از آن دارد که شمس با آن تَن لاغر و نحیف‌اش، بسیار شجاع بوده است. یک نکته‌ی دیگر این است که این کودک در همان ایام کودکی و نوجوانی در درون رفتارهای دون و متعارف در فضای آن ایام، قرار نمی‌گیرد. مثلاً اهل قمار کردن نبوده است.

رفتارهای متضاد شمس

واقعیت این است که ما شمس را از منظر رفتار، به شکل ترکیبی و با رفتارهای تند و متضاد می‌بینیم. ای بسا ترکیب شگفت و مرموز و متناقضی که در مولانا و اطرافیان او بوده است، یکجا در شمس جمع شده باشد. این‌ها، ترکیبی زیبا و متعالی و جامع از شمس ساخته‌اند. به خاطر همین است که در رساله‌ی سپهسالار چنین تعبیری به کار رفته است: «شمس در تکلم و تقرب، مشرب موسی داشت و در تجرد و عزلت، سیرت عیسی».

دکتر موحد هم معتقد است که حالات میل و گریز شمس فراز و فرودهای بسیار دارد و در هر عارفی بدین شکل روی نمی‌دهد. همیشه در رفتارهای او رفتارهای دیگری هم می‌بینیم که در تقابل رفتارهای دیگر قرار می‌گیرد. با این که تَرک دنیا را پیشه‌ی خود می‌کند اما زیستن با مردم و استفاده از نعمت‌های هستی را از خود دریغ نمی‌کند. در عرفای دیگر هم می‌بینیم که ترک دنیا را مربوط به آیین مسیحیت می‌دانند. در دین اسلام، میان مردم زیستن و بیگانه از تعلقات بودن بیشتر پسندیده شده است. از این روست که می‌بینیم شمس در جاهایی لباس بازرگانان را می‌پوشیده و در سرای آنان اقامت می‌کرده است. این، قهر را با لطف جمع کردن است. چنین قرینه‌هایی، دو سوی زندگی شمس را می‌سازند.

جالب است که بگوییم شمس در همین رفتارهای متناقض متهم به پول‌دوستی می‌شود. اما در جایی دیگر می‌خوانیم که در محضر فقیهان درس می‌خواند اما شهریه نمی‌گرفت، بلکه از طریق کارگری و حمالی و بافتن کمربند زندگی خود را می‌گذرانده است. می‌گویند که شمس در هر شهری که اقامت می‌کرد کارش معلمی بود و از این راه کسب معاش می‌کرد. شمس این هنر را داشت که در ظرف ۳ ماه به کودکان قرآن بیاموزد. این را یکی از هنرهای او به حساب می‌آوردند.

شمس، حقیقت را امری متکثر می دانست

شمس اعتقاد داشت که حقیقت یک موضوع مطلق نیست و امری متکثر است. این آموزه در مولانا هم بسیار اثر گذاشته است. شمس باور داشت که در درون هر نکته و پدیده‌ای می‌توان حقیقت را یافت. او در مسلک فکری‌اش هم همین گونه بود. با این که شافعی بود از مذاهب دیگر هم بهره می‌گرفت. او در هر مجلسی می‌نشست و گوش می‌داد و سهم و بهره‌ای می‌گرفت. شمس، حقیقت را و آن چیزی را که از آن به عنوان امر متعالی یاد می‌کنیم، در منظرگاه و جاهای خاص نمی‌جسته است بلکه برای این که به حقیقت برسد حقیقت را در جاهایی می‌جست که نشانی از آن به ظاهر یافت نمی‌شد.

مقالات کتابی است که ارزش‌های آن در صد سال اخیر هویدا شده است. پیش از آن که این کتاب چاپ شود، از نظر استادانی مانند نیکلسون و زریاب خویی و مجتبی مینوی، شمس مردی ساده و کم‌سواد بود. آنها شخصیت شمس را آغشته به دروغ و افسانه می‌دیدند. اما با گردآوری و چاپ مقالات، بخش عمده‌ای از زندگی و شخصیت شمس برای مولاناپژوهان روشن شد.

بعد از آن که نسخه‌ای از این مجموعه را استاد فروزانفر چاپ کرد، استاد موحد دست به کار ارزشمند و ستودنی زد و مقالات را به شکل منقحی تصحیح کرد. می‌توانیم بگوییم که مقالات منبع مهم و موثقی است که از طریق آن می‌توان نگاه روشن‌تر و بهتری به شمس داشت.

دکتر موحد معتقد است که از نظر ساختار زبانی، این یادداشت‌های گسیخته، انگار الماس‌هایی تراشیده است که هر کدام به طور مستقل دارای ارزش هستند. استاد موحد سه قِسم را در مقالات شمس تفکیک کرده‌اند. بخشی از قِسم اول مربوط به مکتوبات شمس است و بخشی هم روایات مریدان اوست. این بخش بسیار هنرمندانه و زیباست. بخش دوم مقالات، گفته‌هایی است پراکنده که مقدمه و مؤخره‌ی آن‌ها افتاده است و خیلی دقیق نیستند. قِسم سوم را ترکیبی از نوع اول و قِسم دوم می‌داند. در این بخش با کلمات قصاری روبه‌رو هستیم که دارای ارزش‌های ادبی، کلامی و عرفانی است. دکتر موحد معتقد است که مقالات شمس ساحت شاعرانه دارد و جلوه‌هایی از مثنوی را می‌توان در آن دید.

ایجاز سخن شمس

یک ساحت مقالات شمس، ایجاز کلام آن است. یک وجه دیگر آن گفتاری است و وجه دیگر سمبلیک و استعاری کلام است. شکل روایی و حکایتی آن را نیز باید در نظر گرفت. ایجاز در کلام شمس بسیار خوش نشسته است. ایجاز آن نه برای آن است که شمس بریده بریده و نامفهوم سخن گفته است بلکه باید گفت که زبان اختصاری و کوتاه نویسی شمس نشانه‌ای از جذبه و استغراق شمس در تجربه‌ی عارفانه است.

نکته دیگر، درباره‌ی زبان گفتاری مقالات است. ساحت گفتاری مقالات، ملموس‌تر است. این شکل گفتاری، ضرباهنگی زیبا و استواری کلام دارد. مکث‌ها و توقف‌های کلام، زیباست. زبان او پُر از هارمونی است. تتابع اضافات و تصنعات را از خود دور می‌کند و زبانش فاخر و پیچیده نیست. زبان او وجه سمبلیک هم دارد. تجربه‌ی عارفانه و زبان رمزی است که کلام شمس را به اوج می‌بَرد و ردایی زیبا به آن می‌پوشاند. شمس سخنان خود را «پوشش در پوشش» می‌داند. جنس کلام او نه زبان متعارف جامعه است و نه زبان علمی. زبان او متفاوت از زمانه است.

نگاه روانشناسانه‌ی شمس تبریزی به مدل‌های دوستی

گزارش درس‌گفتار «دوستی اساس خلقت و پایه‌ی زندگی از منظر شمس تبریزی»/ با حضور دکتر احمد پاکتچی

بیست‌وهفتمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی در روز چهارشنبه ۱۵ مرداد با سخنرانی دکتر احمد پاکتچی به «دوستی اساس خلقت و پایه‌ی زندگی از منظر شمس تبریزی» اختصاص داشت که به‌صورت مجازی پخش شد.

پاکتچی سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: مسئله همبستگی اجتماعی از جمله مسائلی است که نه‌تنها در فضای علوم اجتماعی معاصر مطرح است، بلکه از سوی صاحب‌نظران در کشور ما با حساسیت بیشتری بدان نگریسته می‌شود. موضوع دوست بودن با یکدیگر در سطح زیست اجتماعی و دوست داشتن به مثابه مبنایی برای دست یافتن به همبستگی سازنده و پویا در جامعه، چند دهه‌ای است که در محافل علمی توجه صاحب‌نظران جهانی را به خود جلب کرده و نظریه‌هایی در این باره ارائه شده است. بی‌تردید استفاده کردن از ظرفیت‌های تاریخی و میراث فرهنگی که یک جامعه از آن برخوردار است، می‌تواند راه‌های رسیدن به چنین همبستگی را هموارتر سازد و در بحث حاضر، در  همین راستا، آموزه شمس تبریزی به عنوان یکی از ذخایر فرهنگی انتخاب شده است. کوشش بر آن است تا محوریت دوستی به‌عنوان پایه زندگی اجتماعی و در عین حال اساس خلقت از دیدگاه شمس مورد بحث قرار گیرد و ابعاد مختلف مطرح از سوی وی برای اثربخشی دوستی در تعالی بخشیدن به زندگی اجتماعی انسان به گفت‌وگو نهاده شود. ویژگی دیگر این بحث آن است که تا کنون کمتر به ابعاد اجتماعی تعالیم عرفانی پرداخته شده و بیشترین تمرکز بر نقش این تعالیم در سلوک فردی انسان بوده است که لازم است افق دید پژوهش‌ها در این باره گسترش یابد.

واژه عشق و دوستی نزد شمس متفاوت است

علت این‌که از کلمه دوستی استفاده کردم و واژه آشنایی مثل عشق را به کار نبردم این بود که شمس تبریزی به عنوان عارف در حوزه ادبیات عرفانی ایران شناخته می‌شود و هنگامی که نامش شنیده می‌شود ما را به سمت مباحث انتزاعی عرفانی می‌برد. وقتی کلمه عشق را اضافه می‌کنیم دچار نوعی غرق‌شدگی در نگرش‌های عرفانی می‌شویم. دوستی در کتاب مقالات شمس تبریزی یک واژه کلیدی است و بسیار از آن استفاده شده است، مثل محبت، عشق، مودت و… که بسیار مورد استفاده قرار گرفته است. آیا چنین مباحثی در حوزه اندیشمندان ما و کسانی که در همین کشور و مرزهای فرهنگی به اندیشه و تفکر پرداخته‌اند وجود داشته است یا خیر؟

شخصیتی مثل هانا آرنت به عنوان فیلسوف سیاسی آلمانی ـ آمریکایی برای اولین بار در سال ۱۹۲۹ با نوشتن رساله‌ای مساله عشق اجتماعی و عشق غیرجنسیتی را در «نظریه عشق نزد سنت آگوستین» عرضه کرد که بعدها به صورت کتاب منتشر شد. در آن کتاب آنچه اهمیت دارد مساله دوست داشتن است که آرنت آن را از منظر سه زمان نگاه می‌کند. وقتی دوست داشتن را در قالب خلقت نگاه می‌کند و به آن دوست داشتن از منظر گذشته می‌گوید. هنگامی که دوست داشتن را به مانند مدینه فاضله نگاه می‌کند که آدم‌ها بتوانند به مرحله‌ای از زندگی برسند که همه همدیگر را دوست داشته باشند و جنگی نباشد که می‌گوید این دوست داشتن از منظر آینده است. شاید جدی‌ترین و کاربردی‌ترین بحث آرنت بحث عشق اجتماعی است و آرنت این بحث را مطرح می‌کند و سخن از این است که چقدر دوست داشتن یکدیگر می‌تواند پایه‌های جامعه را تقویت کند و نوعی انسجام و نوعی هماهنگی و همکاری را در جامعه به‌وجود آورد.

مدل‌های دوست داشتن از دیدگاه هانا آرنت و اریش فروم

بعد از هانا آرنت چندین فیلسوف دیگر نیز مسیر وی را دنبال کردند و در این چند دهه اخیر این نگرش فلسفی به دوست داشتن اجتماعی یک بحث جدی و موج قابل توجه است. اریش فروم روانشناس ـ فیلسوف با کتاب معروفش «هنر عشق ورزیدن» بسیار تاثیرگذار بود. کاری که فروم انجام داد دو حوزه اصلی را دربرمی‌گیرد: فروم به دنبال این بود که نشان دهد مساله دوست داشتن مساله‌ای نیست که بین دو نفر اتفاق بیفتد حتی اگر انسان یک نفر دیگر را دوست داشته باشد  باید انسانیت و انسان‌ها را دوست داشته باشد. اینکه یک قلعه دو نفره دوستی و عشق درست کنیم که بقیه بیرون از این قلعه باشند از نظر فروم عشق واقعی نیست بلکه عشق‌‌نما است.

بخش دومی که اهمیت بسیار زیادی دارد این است که فروم عشق و دوست ‌داشتن را حاصل یک اتفاق نمی‌داند مثل داستان‌های رمانتیک نیست که در جایی ناگهان یک دل نه صد دل عاشق هم بشوند بلکه فروم معتقد است که دوست داشتن یک هنر است که می‌توان این هنر را ایجاد کرد و آموزش داد. فروم مساله را از این منظر می‌بیند که ما امروز در عصر مدرنیته در موقعیتی قرار گرفتیم که توانایی‌ها و مهارت ما در دوست یافتن، دوست داشتن و دوست نگه داشتن بسیار کم است. اگر امثال آرنت و فروم به سمت چنین نظریه‌هایی رفتند چون ما در زندگی مدرن به شدت با کمبود دوست داشتن مواجه هستیم. جوامع ما بسیار شکننده و مکانیکی شده است و ویژگی زندگی اجتماعی ما به نوعی بازنمودی از عصر جدید چارلی چاپلین است یعنی ما درگیر زندگی چرخ‌دنده‌ای و مکانیکی هستیم. چیزی که می‌تواند ما را از وضعیت مکانیکی خارج کند و روحی در زندگی ما بِدمَد همین دوست داشتن است.

شمس از جوهر عشق قدیم می‌گوید

خیلی طبیعی است که عشق به خالق در آثار یک عارف هم بررسی ‌شود. نکته‌هایی در مطالب شمس وجود دارد که جالب توجه است. شمس در عبارتی از مقالات می‌گوید «جوهر عشق قدیم» است. اصطلاح قدیم که در آثار فلسفی و کلامی به کار برده می‌شود به معنی ازلی و همیشگی است. در جایی دیگر شمس می‌گوید: «مقصود از وجود عالم، ملاقات دو دوست بود که روی در هم نهند جهت خدا دور از هوی» این مساله از نظر شمس تبریزی مقصود از وجود عالم است و ارزشمندترین چیز که در این عالم به عنوان انگیزه‌ای به‌شمار می‌آید این است که رابطه دوستی بین آدم‌ها اتفاق بیفتند منظور شمس دوستی دونفره نیست بلکه دوستی انسان‌ها با یکدیگر است.

اگر ما بپذیریم که در دیدگاه شمس چنین رابطه‌ای (اتفاق افتادن دوستی) در عالم خلقت وجود دارد باید به این مساله اهمیت داده شود و در لابه‌لای مباحث خود روی این موضوع سرمایه‌گذاری کرده باشد که این دوستی چیست و چگونه اتفاق می‌افتد؟ اولین نکته‌ای که شمس در حوزه دوستی و محبت بحث می‌کند در کتاب مقالات آمده است که نگاه دوسویه و اعتدال‌گرایی است که شمس در رابطه با دوستی و احساس دارد. نگاه سانتی مانتال و رمانیتک ما را به این سمت می‌برد که دوستی را سراسر امر احساسی ببینیم و فکر کنیم دوستی همین است و ما درگیر رابطه‌ای می‌شویم و تماما در فضای احساس حرکت می‌کنیم. این دوستی در نگاه شمس معنایی ندارد، نگاه ما به دوستی باید نگاهی هدفمند باشد و چیزی که اساس خلقت بر آن نهاده شد که این را می‌توان در اندیشه و افکار شمس دید. وی بر این باور است که باید در دوستی جنبه‌ای از معرفت و دانایی باشد.

دوستی ميان احساس و دانايی

اولین نکته این است که شمس نمی‌خواهد درباره دوستی صحبت کند که سراپا احساس است بلکه «دوستی ميان احساس و دانايی» برایش مهم است. شمس از دوستی سخن می‌گوید که یک طرف سکه احساس است و روی دیگر سکه دانایی است. در بخشی از مقالات شمس بر این تاکید می‌کند: «يک جنبه محبت مستی است و جنبه ديگر آن هشياری، برخلاف مولانا که فقط بر مستی تأکيد دارد» در نقطه مقابل محبت دشمنی و جنگ است که شمس می‌گوید: «ماده جنگ هواست. هر کجا جنگی ديدی از متابعت هوا باشد، کسی در بند صلح باشد.» نقطه اوج دیدگاه شمس در رابطه بین احساس و دانایی در مساله دوستی در عبارتی است که از شمس بیان شده است. شمس حدیثی از پیامبر اکرم می‌آورد: «خير الناس من ينفع الناس/ کسی که نداند خير چيست، چگونه خير کند؟» زمانی می‌توانم به دیگری سود برسانم که درکی از سود رساندن داشته باشم. در این عصری که زندگی می‌کنیم درگیر همین ماجرا هستیم که بسیاری از افراد با اندیشه‌های ضد و نقیض اقداماتی انجام می‌دهند که از نظر خودشان در مسیر بهبود حرکت می‌کنند اما نتیجه آن خرابی است.

شناختن و معرفت، صداقت و راستی در دوستی

شمس می‌گوید: «اگر کسی مرا تمام بشناسد همين که با من راستی کند، از من بسيار آسايش‌ها بدو رسد و از من سخت بياسايد.» در این عبارت نه تنها محور رابطه دوستی این است که افراد به یکدیگر آسایش برسانند و هر کدام از دیگری بیاسایند. این چه دوستی است که بترسم به من لطمه بزند. شمس دو شرط بسیار مهم را برای تحقق آسایش متقابل مطرح می‌کند. نخست شناختن و معرفت و دانایی و دیگری صداقت و راستی. نگرانی شمس از زمانی است که دوستی‌ها با ناآگاهی و نادانی همراه است. صحبت بی‌خبران سخت مضر و حرام است، آدم‌هایی که بی‌خبر هستند و دانایی و اطلاعات کافی ندارند مضر و حرام است که انسان با آن‌ها مصاحبت و دوستی داشته باشد.

در جایی شمس درگیر بحث‌های نظری در این حوزه شده است. وقتی انسان چیزی را دوست دارد چشم و گوش انسان را می‌رباید و باعث می‌شود که بسیاری از حقایق را نبیند و واقعیت‌ها را نشنود. سه جا در مقالات شمس درگیر این حدیث شده است که دوستی واقعی نمی‌تواند با کوری و کری همراه باشد دوستی واقعی آن است که با آگاهی و دانایی همراه باشد، حتی در یک جایی از کتاب مقالات قولی را از خیام نقل می‌کند که خیام بر این باور است که عشق چیزی نیست جز سرگردانی و حیرت که شمس می‌گوید از نظر من این‌گونه نیست آدم عاشق زمانی ارزشمند است که بداند دنبال چه چیزی است که با دانایی و آگاهی همراه است و می‌گوید عشقی که با سرگردانی همراه باشد عشق واقعی نیست.  

دوستی به مثابه نوعی تعامل و حفظ آن

محور دوم «دوستی در مقام تعامل» است. این دوستی به مثابه نوعی تعامل با دیگری هم در مقام ایجاد و هم در مقام حفظ دوستی بسیار مهم است. انسان‌هایی هستند که خیلی زود می‌توانند دوست به دست بیاورند اما قادر نیستند دوستان خود را حفظ کند این انسان‌ها ناتوان هستند که نمی‌توانند دوستان خود را حفظ کنند مثل کسی که درآمد بالا دارد اما به باد می‌دهد! شمس بر این باور است که چگونه می‌توان راهکارهایی را پیشنهاد کرد که هم بتواند موجب ایجاد دوستی شود و هم کمک کند به این‌که دوستی‌ها حفظ شود. چه مسایلی هستند که مانع ایجاد دوستی می‌شوند و چه مسایلی باعث می‌شود دوستی‌ها فروبنشینند و باعث می‌شود به آن لطمه وارد شود.

شمس بسیار بر این مساله تاکید دارد که یکی از بزرگترین تهدیدها برای دوستی‌ها خودپرستی است. مفهوم دوستی یعنی توجه کردن به دیگری و دقیقا آن سم مهلکی که می‌تواند این دوستی را بکشد و از بین ببرد خودپرستی است. آدم‌های خودپسند نمی‌توانند برای خود دوستی پیدا کنند و اگر پیدا شد نمی‌توانند آن را نگه دارند. شمس در جایی از مقالات می‌گوید: «ورقی فرض کن يک روی در تو يک روی در يار يا هر که هست … ببايد خواندن» شمس می‌گوید تو باید مسایل را از زاویه نگاه دوست هم ببینی و این سم بسیار خطرناکی است که از دید خودت به مسایل نگاه کنی. در جایی دیگر می‌گوید: «آن شخص نقصان‌انديش ورق خود برخواند، ورقِ يار برنمی‌خواند» در این حالت انسان قادر نیست دوستی را ادامه دهد و این‌که دوست جدیدی برای خود پیدا کند.

حدیثی از پیامبر و استعاره شمس از مومن آینه مومن

شمس در مجموعه‌ای از بحث‌ها در کتاب مقالات که بر اساس یک استعاره شکل گرفته به یک حدیث پیامبر اشاره می‌کند. «المؤمن مرآه المؤمن» مومن آینه مومن است. آینه وقتی تو را نشان می‌دهد نه چیزی از تو کم می‌کند و نه چیزی به تو اضافه می‌کند. وقتی بین دو نفر رابطه دوستی شکل می‌گیرد، دوست باید با دوست خودش به مثابه یک آینه رفتار کند و در موضعی که شمس به توضیح این حدیث می‌پردازد به معنای نشان دادن عیوب و تشریح کردن یک نکته مقابل آن است که بارها در مقالات مشاهده می‌کنیم. شمس به ستایش و مدح می‌تازد و می‌گوید این مساله می‌تواند به دوستی آسیب بزند. چقدر افراد نادان مدح را دوست دارند و افرد دانا ترجیح می‌دهند همانگونه چهره آن‌ها شناخته شود که هست.

شمس می‌گوید: «من سرّ با آن کس توانم گفتن که او را درو نبينم، خود را درو ببينم» وقتی من نوعی بیگانگی در این بین ببینم این دوستی شکل نمی‌گیرد. و این‌که خود را در او ببینم به معنی یکرنگی و صداقت است که به حدی برسد که رابطه آیینه‌ای بین دو دوست پیش بیاید. شمس در جایی دیگر می‌گوید: «اهل جنگ را چگونه محرم اسرار کنند. ترک جنگ و مخالفت بگو» فروم نیز در این باره تحت عنوان هنر عشق ورزیدن سخن می‌گوید که به عنوان شگرد و راهکارهایی است برای رسیدن به دوستی که شمس از آن می‌گوید.

دوستی با نفاق پیوند بخورد فرو می‌ریزد

«مساله صداقت» نکته‌ای است که شمس بر آن بسیار تاکید دارد. این‌که چگونه در رابطه دوستی صداقت حکمفرما شود و با نفاق پیوند بخورد این دوستی فرو می‌ریزد. شمس می‌گوید: «مرد آن است که چنان که باطنش بود، ظاهر چنان نمايد.» و «اگر (صداقت) ظاهر شود … همه عالم يکرنگ شدی، شمشير نماندی، قهر نماندی» شمس صداقت را کلید اصلی ایجاد و حفظ دوستی می‌داند و عدم صداقت و نفاق را مبنای اصلی برای برآمدن شمشیر و جنگ می‌داند.

شمس در جایی به مولانا می‌گوید: «مولانا نغزی مرا و زشتی مرا ببيند نفاق نمی‌کنم.» آخرین جمله مقالات شمس عبارت جالبی است: «اکنون اول شرط من و مولانا آن بود که زندگانی بی‌نفاق باشد» اگر نفاق در بین باشد دوستی شکل نمی‌گیرد و دوستانی که با هم صداقت و یکرنگی نداشته باشند بزرگترین آفت برای دوستی است. شمس بر این تاکید دارد که دوستی یک‌طرفه نمی‌تواند وجود داشته باشد. روانشناسان می‌گویند که اگر شریک عشقی شما یک فرد نارسیست و خودشیفته است خود را برای یک عمر بردگی آماده کنید که یک طرف ارباب و طرف دیگر برده است. با این فرد نمی‌توان زندگی متعادل داشت. هر دوستی نمی‌تواند یک‌سویه باشد دوستی باید دوسویه باشد.

شمسِ اندیشمند نگاه روانشناسی به دوستی دارد

دوستی به مثابه «هنر و مهارت» مساله دیگری است که شمس بر آن تاکید دارد که این مساله را در کتاب هنر عشق ورزیدن مشاهده می‌کنیم. شمس در این جا کمی روانشناس هم شده است و وارد جنبه‌های کاربردی مساله شده است. ایجاد ظرفیت مثبت نیز مساله مهمی است که فرد در خودش ظرفیت مثبت ایجاد کند که بتواند باعث ایجاد و دوام دوستی شود و در جایی می‌گوید: «اگر چنين نوری و ذوقی نداری، پس تدارک بکن» در این راستا دو مدل اساسی را شمس پیشنهاد می‌کند یکی این‌که من قضاوت را از خودم آغاز کنم و می‌گوید اگر می‌خواهی قضاوت کنی با نقد خود شروع کن. «مرد آن است که عيب بر خود نهد: ما لی لا اری الهدهد» حضرت سلیمان نمی‌گوید چرا هدهد نیست؟ می‌گوید من چرا هدهد را نمی‌بینم؟ وقتی می‌خواهد نگاه نقادانه را شروع کند می‌گوید شاید هدهد هست حتما من ایراد دارم که هدهد را نمی‌بینم.

نکته دیگری که در مباحث شمس مهم است «کینه و کین‌داری» است که شمس بر آن حساس است می‌گوید کینه مهم‌ترین ابزار تخریب دوستی‌هاست و کین‌داری مهمترین مانع است که دوستی به‌وجود بیاید  می‌گوید: «کينه هنرها را می‌پوشاند و کين‌داری و خيانت و سطوح آن» اگر مهارتی هم داشته باشی کینه آن مهارت و امکان‌ها را نابود می‌کند و به عنوان یکی از مهترین ظرفیت‌ها می‌بیند و برای این‌که بتواند زمینه ایجاد دوستی را فراهم کند باید کینه را از بین ببرد. اگر بخواهیم نگاه اجتماعی به آن داشته باشیم این است که انسان‌ها اگر نقادانه برخورد می‌کنند باید نقد را از خود شروع کنند و باید سعی کنند هر نوع خشم و کینه نسبت به دیگری را از خود از بین ببرند تا زمینه و امکانی برای تعامل دوستی فراهم باشد.

همیشه مسایل خوب پیش نمی‌روند بسیاری از مواقع می‌خواهیم رابطه‌هایمان دوستی باشد اما طرف مقابل آزار می‌رساند. شمس در عین اینکه اساس دوستی را رابطه دوطرفه می‌داند اما این مساله را مورد تاکید قرار می‌دهد که جاهایی باید گذشت داشته باشی و آزارها را نادیده بگیری این مساله خود یک فن و تکنیک است و می‌گوید: «تا بتوانی در خصم به مهر خوش درنگر این کردار تو او را خوش آيد» در جایی دیگر می‌گوید:‌ «خدا ما را اين داده که با بيگانه توانيم نشستن با دوست اولی‌تر» و به حدیثی اشاره می‌کند و می‌گوید: «تخلقوا باخلاق الله ؛ انک علی خلق عظيم: باش وقت معاشرت با خلق/  همچو حلم خدای پذرفتار» وقتی می‌خواهی با مردم معاشرت کنی حلم و بردباری تو مثل خدایی باشد که تحمل بدی را دارد.

شمس می‌گوید بسیاری هم صحبت هستند اما دوست نیستند

چهارمین بخش که شمس در حوزه دوستی مطرح می‌کند، من آن را ساختار اجتماعی دوستی می‌نامم. ما با نوعی درجه‌بندی و سطح‌بندی دوستی مواجه هستیم از نظر شمس دوستی مثل نور خورشید است که درجات و شدت متفاوتی دارد هر چه به خورشید نزدیکتر شدت آن بیشتر است. نگاه شمس به دوستی این‌گونه است که افرادی هستند که می‌توانی با آن‌ها خیلی دوست باشی ولی این به معنی این نیست که با دیگران نمی‌توانی دوست شوی بلکه باید مثل خورشید باشی که چقدر از نظر دوستی نزدیک‌تر و یا دورتر است. شمس تعبیر جالبی در این زمینه دارد «دور نزديک و نزديک دور» و در جایی دیگر می‌گوید: «مرا در همه عالم يک دوست باشد و آن مولاناست.»

یک دوست در چه درجه‌ای از دوستی است. شمس در جایی از دوستی با همه خلق سخن می‌گوید که در اینجا با سطح‌بندی دوستی مواجه می‌شوید و به اصطلاحاتی اشاره می‌کند بین دوست و هم صحبت که می‌گوید بسیاری هم صحبت هستند اما دوست نیستند. در اینجا تفاوت معنادار ميان دوست و هم‌صحبت بیان می‌شود. مفهومی را شمس می‌گوید: ‌«همه خلل ياران و جمعيت آن است که نگاه ندارند يک ديگر را؛ بايد که چنان زيند که ايشان را لاينفک دانند.» سپس اشاره می‌کند که دوست واقعی عيب‌پوشی و نيک‌خواهی را خوب می‌داند.

شمس بر اساس دوستی هرم می‌سازد نه دشمنی

شمس به دنبال مدلی در دوستی و در ارتباط با درجات دوستی است، مانند شرکت‌های هرمی که می‌گوید: «احب غيرک لأجلک» و محبوب محبوب، محبوب است در جایی به صراحت در کتاب مقالات دیده می‌شود. و در جایی دیگر می‌گوید: «هر چه مرا رنجانيد، آن به حقيقت به دل مولانا رنج می‌رساند» شمس تبریزی با دشمن چنین برخوردی نمی‌کند. ما از بعضی سردمداران سیاسی کشور می‌شنویم که هر که با ما نیست بر ضد ماست؛ این مدل پیشنهادی شمس نیست، شمس بر اساس دوستی هرم می‌سازد نه بر اساس دشمنی. در کار شمس ما با هرم دوستی مواجه می‌شویم. شمس بر دشمنی بسیار سخن گفته اما از آن به عنوان محور وجودی در روابط اجتماعی درنظر نگرفته و به آن اصالت نداده است. همواره بر این باور است که منبعی است برای پراکندن دوستی و فرق بر این است که چه کسانی به منبع خورشید نزدیک‌تر هستند و چه بهره‌ای از این دوستی دریافت می‌کنند.

با تمام ارجی که برای عرفا و دیدگاه عرفانی آن‌ها قائل هستیم ولی باید به این نکته توجه داشته باشیم که این ما هستیم که بر این افراد نام می‌گذاریم و باید بر این نامگذاری‌ها مطلق‌نگری نداشته باشیم ما نام شمس را عارف گذاشتیم اما وقتی آثارش را ورق می‌زنیم بیشتر شمس را متفکر و اندیشمند می‌بینم که مسایل عصر خود را در جامعه رصد کرده، دردها و آسیب‌های جامعه را شناسایی کرده و به دنبال راه‌حل‌هایی برای غلبه بر این آسیب‌هاست و بازخوانی این دیدگاه‌ها در عصر ما می‌تواند در زمینه‌های مختلف اجتماعی برای ما کارساز و مفید باشد نه این‌که تنها با یک نام عارف بسیاری از این کاربردها و بهره‌گیری‌ها را از دست بدهیم.

آموزه‌های سبک عراقی در مقالات

گزارش درس‌گفتار «مقالات شمس، روایتی تازه از آموزه‌های سبک عراقی»/ با حضور دکتر عبدالرضا مدرس‌زاده

بیست‌وهشتمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی به «مقالات شمس، روایتی تازه از آموزه‌های سبک عراقی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۲۲ مرداد با سخنرانی دکتر عبدالرضا مدرس‌زاده به‌صورت مجازی پخش شد.

عشق و عرفان حاصل سبک عراقی است

مدرس‌زاده سخنان خود را با اشاره به ویژگی‌های سبک عراقی آغاز کرد و گفت: سبک عراقی در حقیقت محصول تحولات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قرن ششم به بعد است. عمده تحولات و دگرگونی‌هایی است که در قرن ششم با حضور کسانی مانند سنایی، انوری آغاز و به دست بزرگانی چون عطار، سعدی، حافظ و مولانا به اوج می‌رسد و سرانجام در دوره تیموری و پس از حافظ، از روزگار اوج خود فاصله می‌گیرد و تقریبا ادبیات ما آماده‌ی بروز دوره‌ی دیگری می‌شود که بعد از حافظ و پیش از صفویه به پایان می‌رسد. ما این مقطع تاریخی را  در ادبیات‌مان را به نام سبک عراقی می‌شناسیم. در این دوره شاهد گسترش جغرافیای شعر و ادبیات و تنوع مفاهیم هستیم و در‌های تازه‌ای از اندیشه‌ی شاعران و فرهیختگان بر روی علاقه‌مندان گشوده می‌شود مخصوصا دو عنوان برجسته‌ی عشق و عرفان را در این سبک شاهدیم. دیگر این که تغییر نسلی از ارباب هنر و اصحاب اندیشه در این دوره اتفاق می‌افتد. همچنان که جغرافیای شعر فارسی هم از خراسان به عراق یا مناطق مرکزی ایران امروز انتقال می‌یابد. سبک عراقی با همین ویژگی‌هاست که کارکردی ارزشمند در فرهنگ و ادبیات و تاریخ ما دارد و کسانی مانند مولانا، عطار حافظ و سعدی که در این دوره خوش درخشیدند به دلایل زیرساخت‌هایی که در دوره سبک عراقی داشتیم دیگر تکرار نشدند، ما بعدها از کسانی مانند حافظ و سعدی محروم هستیم. در سبک عراقی با این رویکردها و کارکردها شخصیت‌های نامداری آمدند متفاوتی از آن‌چه پیش از این بوده است و به‌جای دربار، خانقاه و به جای قصیده، غزل داریم. شمس هم در مقالات خود به این تغییر هوشمندانه و روایت‌گونه اشاره کرده است.

مقالات شمس مقوله‌ای جدا و تافته‌ای جدا بافته است

روایت به شکلی که مورد توجه منتقدان ادبی در روزگار ماست، پدیده‌ای است که از سرزمین‌های دیگر به دست ما رسیده است. با این حال بیان خاصی از یک اتفاق و داستان را روایت می‌گوییم. پدیده روایت و درنگ در نشانه‌شناسی و نقد ادبی جدید همه از فرآورده‌های توجه به دانش‌های بیرون از جغرافیای فرهنگی ایران ماست اما به شکل سنتی می‌توان گفت که درصد عمده‌ای از این مفاهیم در ادبیات ما وجود داشته است. اگر ذیل کلمه‌ی روایت در متون ادب فارسی نگاه کنید خواهید دید که برخی ظرایف و تازگی‌ها ذیل همین کلمه با همان کارکردی که ما دنبال آن هستیم برای مثال در تاریخ بیهقی هم وجود دارد. روایت شکل خاصی از گزارش یک ماجرا است که بر اساس، باور، هنر، منش، اعتقاد، زبان و بیان آن گزارشگر یا صاحب روایت مطرح می‌شود.

مقالات شمس مقوله‌ای جدا و تافته‌ای جدا بافته و خاص است به نوعی اتفاق متنوعی در مقالات شمس می‌افتد. دوره و مقطع زندگی شمس دوره تحولات است. ما در این مقطع کسی را داریم که پدرش فقیه و مفسر و واعظ است اما پسر از بزرگان عرفان و تصوف می‌شود. پدر مولانا یک فقیه روشن‌فکر است اما او حکم مرغی را دارد که فرزند او بط یا مرغابی است. فرزند او جلال‌الدین است که به دریای عرفان می‌زند و از جنس  پدر نیست. پدر فقیه است و پسر عارف و به نسل بعد از خود سفارشی دارد. چرا سعدی می‌گوید: «عالم و عابد و زاهد همه طفلان رهند» یعنی این که عارف ربانی از جنس عابد و زاهد و حتی صوفی نیست و متفاوت از آن است. حافظ نیز هنگامی که می‌خواهد نصیحت کند می‌گوید: «در مکتب حقایق پیش ادیب عشق/ هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی» شاعری به نسل بعد از خودش می‌گوید که بکوش زیرا یک روزی تو هم می‌خواهی پدر شوی.

سعدی از شمس تاثیر گرفته یا شمس از سنایی یا غزالی؟

در دوره‌ای که شمس ظهور می‌کند دوره‌ای است که در یک سو امام فخر رازی، ابن سینا، خیام، سهروردی و… را داریم و در سوی دیگر شاهراهی است که این شاهراه خود شمس است که می‌تواند چراغ این راه باشد. بنابراین در آنچه در مقالات شمس آمده است می‌شود ردپا و نشانی پررنگ از این اثرگذاری را ملاحظه کرد. ما شاعران بزرگی داریم که اخلاق‌گرا هستند مثل سعدی، شاعرانی که اهل عرفان هستند مثل عطار و حتی شاعرانی که جمع این دو را دارند. باید ببینیم چگونه آنچه گفته‌اند در مقالات شمس وجود دارد. در پی این مساله نیستیم که سعدی از مقالات شمس تاثیر پذیرفته یا شمس از سخنان سنایی یا غزالی اما آنچه مسلم است این است که این مضامین رایج و پررنگ در سبک عراقی در مقالات شمس به شکل مشابه وجود دارد.

سعدی در گلستان تعبیری دارد:

«هر که در خردیش ادب نکنند/ در بزرگی فلاح از او برخاست

چوب تر را چنان که خواهی پیچ/  نشود خشک جز به آتش راست»

شمس می‌گوید: به خردی باید آن خو گرفتن تا زودتر کار آید که شاخ ‌تر راست شود بی‌آتش! سپس می‌گوید: هر كه گويد كه ترا فلان ثنا گفت بگو مرا ثنا تو مي‌گويي او را بهانه مي‌سازي هر كه گويد كه ترا فلان دشنام داد بگو مرا دشنام مي‌دهي او را بهانه مي‌كني. یک اصل اخلاقی در این گفته نهفته است. کسی ممکن است پشت سر ما حرف زشتی بزند کسی که قاصد و واسطه باشد و آن حرف را به گوش ما برساند، از گوینده آن حرف زشت جرمش بیشتر است. سعدی می‌گوید: ندیدم ز غماز سرگشته‌تر/ نگون طالع و بخت برگشته‌تر… این تعبیری که به زبان شمس در گوشه‌ای بیان شده به سخن سعدی هم آمده است.

نتیجه می‌گیریم که این تعابیر و مضامین به گونه رایج وجود داشته و در پی این نیستیم که چه کسی گوینده نخست بوده و چه کسی تقلید کرده است. شاید بتوان گفت که به گونه‌ای پیوستگی داشته است یعنی به شکل همزمان در سخن شمس و سعدی آمده است. نمونه بعدی را از شمس و عطار انتخاب کردیم. شمس در جایی می‌گوید: «مرا از سر و ریشِ خود یاد نبُوَد که از همه به خود نزدیک‌ترم. از توام چه خبر باشد.» در واقع می‌گوید من از همه به خودم نزدیکم. دنبال خودی خودم هستم، در خودم فرو رفتم، از توام چه خبر باشد. منی که در خودم فرو رفتم چطور از خداوندم خبر باشد، چون آن را که خبر شد خبری باز نیامد. این داستان در داستانی که عطار در منطق‌الطیر آورده همخوانی داشته است.

یک نمونه دیگری که در مقالات شمس است می‌گوید لحظه‌ای برویم به خرابات و مغبچگان را تماشا کنیم یا به کلیسا رویم و راهبان را ببینیم، کسی طاقت انجام کاری که من می‌کنم، ندارد.  و کسی تا در مقام تقلید باشد در عرفان و در مقام تحقیق نباشد  از رفتن به کلیسا و خرابات چیزی نمی‌فهمد. این مساله در اسرارالتوحید نیز آمده است: اتفاق روز یک شنبه‌ای بود و ابوسعید و جماعتی که همراه او بودند به در کلیسایی می‌گذشتند و از ذکر و حال آن‌ها، حال شیخ خوش شد و کسی به ابوسعید گفت که اگر تو امروز می‌گفتی که این‌ها زنار بگشایند زنار می‌گشودند. شیخ ابوسعید پاسخ می‌دهد که ما این‌ها را زنار نبسته بودیم که برگشاییم.

تعبیر الف بر لوح ثبت شدن را هم شمس دارد و هم حافظ دارد. شمس می‌گوید: بر لوح الفی ثبت شد، گوینده کو خود دیده کو. حافظ می‌فرماید: «نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار/ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم». نمونه‌ی دیگر از شمس و گلستان سعدی است.  شمس می‌گوید: «آن که دعوی محبت می‌کند از میان جان، یکی درمش بخواهی عقلش برود، جانش برود سر و پای گم کند.» این مساله را سعدی در گلستان می‌گوید یک کسی آمد پیش شیخی و گفت که دور و بر من خیلی شلوغ است چه کار کنم؟ گفت به کسانی که بی‌پول هستند قرض بده، دیگر دور و بر تو نخواهند بود. از توانگران هم چیزی بخواه تا گرد تو نگردند. همان سخن شمس را می‌بینیم که سعدی آورده است. صائب هم یک تعبیر در این مضمون دارد و آن این است  که «معیار دوستان دغل روز حاجت است/ قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب»

آموزه‌های سبک عراقی و تاویل شمس تبریزی

شکل دیگری میان شمس و آموزه‌های سبک عراقی وجود دارد و در واقع آن چه که در سبک عراقی بین شاعران و ادیبان آمده است در زبان و بیان شمس با یک تاویل و تفسیر دیگری همراه است. سعدی در گلستان می‌گوید: «اگر به خرابات رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن.» اما شمس نیامده این حرف را بزند بلکه شمس این سخن را تاویل کرده است: اگر شیخ را درخرابات بینی همان باشی در اعتقاد شیخ، این خود کار بزرگ است. و اگر چنین نباشی، باری چو او را در خرابات بینی، گویی سرّ این نمی‌دانم، او داند و خدای او. تفاوت نگرش اخلاقی سعدی با شمس این جا خودش را نشان می‌دهد.

جمال و جمال‌پرستی یکی دیگر از نکاتی است که بسیار مهم است. سعدی در بوستان، در واقع مشت کسانی که جمال پرستی عرفانی دارند باز و آن‌ها را طرد و محکوم می‌کند. چرا سعدی و حافظ زیبایی و جمال و اصالت جمال‌پرستی عرفانی را تایید کرده‌اند. در کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی، نویسنده یک بابی را به نقد رفتار متصوفه اختصاص داده است. به زعم او یکی از لغزشگاه‌های عمده اهل عرفان و تصوف این است که به چهره زیبا یا به زیبارویان نوجوان تعلق خاطری داشتند اما شمس مساله را به گونه‌ای دیگر بیان می‌کند و بحث جمال را از هر گونه شهوت و هوای نفس مبرا می‌داند.  شمس مسایلی را طرح کرده است که مولوی در مثنوی از آن‌ها استفاده کرده است. یکی داستان گوهر شکستن ایاز است. سلطان محمود گوهر درخشانی داشت به هرکدام از ندیمان دستور داد گوهر را بشکنند آن‌ها فرمان سلطان را اجرا نکردند و به ایاز که دادند، او بی هرگونه درنگ، سنگ برگرفت و آن گوهر را شکست.  این داستان در مثنوی هم آمده است. داستان‌ها و آنچه مورد توجه شمس است و مولوی هوشمندانه آن‌ها را انتخاب کرده بیشتر آن چیزی است که حالت هنجارشکنی و خلاف عادت دارد و غیر منتظره است. دوم داستان توبه نصوح است. مردی که صدای زنانه داشت و در حمام زنانه خدمت می‌کرد. این داستان در مثنوی مولانا هست و شمس هم آن را زیبا و تکان‌دهنده و عبرت‌آموز بیان کرده است. داستان‌های شمس در مقالات چه عادی و چه اخلاقی، همه به گونه‌ای روایت‌پذیر هستند. در یکی از روایت‌ها آمده است که دو دوست مدت‌ها با هم بودند، شیخ گفت هیچ اختلاف داشته‌اید؟ این‌ها فکر کردند که اگر بگویند نه شیخ از آن‌ها تعریف خواهد کرد. پس گفتند نه. شیخ گفت بدانید که به نفاق زیسته‌اید. نفی این که ما هیچ اختلافی نداشتیم یعنی ما یک عمر با هم اختلاف داشته اما در دل پنهان کرده‌ایم و به نفاق زیسته‌ایم.

این روایت در واقع نقد دوستی‌های صوفیانه و خانقاهی است که ادای دوستی مخلصانه و یکرنگ را دارند ولی در واقع چنین نیست. ما در روایت یک خواننده آشکار و یک خواننده پنهان و یک نویسنده آشکار و یک نویسنده پنهان داریم. در این روایت گوینده، گوینده یا نویسنده آشکار شمس است. گوینده و نویسنده پنهان این ماجرا کسانی مثل ابن جوزی در تلبیس ابلیس است که معتقد بودند امکان ندارد آن که برخی از متصوفه ادعا می‌کنند میان آن‌ها هیچ کدورتی نباشد.

روایت‌های تاریخی و نگاهی دیگرگون به مقالات شمس

داستان دیگری که تاریخی و قابل توجه است، سرگذشت اویس قرنی در مقالات شمس است. قرنی از صحابه پیامبر است که ندیده به او ایمان آورد. او به دلیل نگهداری از مادرش توان آمدن به مدینه را نداشت و هنگامی که پس از مرگ مادرش توانست به مدینه بیاید که پیامبر از دنیا رفته بود. او از اصحاب پیامبر مشخصات وی را جویا شد. هر یک مشخصات ظاهری را بیان کردند اما اویس شروع به بیان کردن صفات پیامبری که ندیده بود کرد. این یعنی این که اویس یار نزدیکی بود که در دورترین نقطه می‌زیست و پیامبر را ندیده ایمان آورده بود. می‌شود گفت که گوینده پنهان این داستان منتقدان تصوف و خواننده پنهان هم صوفیان دروغینی هستند که به صرف ماندن در خانقاه و خدمت پیر گمان می‌کنند همه چیز را می‌دانند.

نکته دیگر این‌که بسیاری از متصوفه در برداشت از اصطلاحات خاص و فنی تصوف شناخت و درک و دریافتی ندارند. یعنی اصل معرفت را نمی‌شناسند هیچ، اصطلاحات فنا، ریاضت و زهد، شکر، صبر، خوف و رجا را هم بلد نیستند. داستان دیگر این که مردی در جایی (بقالی) بود و در واقع از عسل و روغن‌هایی که مردم آورده بودند پنهانی می‌خورد. پس از مدتی این مرد یک مشک روغن داشت که یکباره پاره شد و ریخت، کسی به او رسید گفت آنچه انگشت انگشت از ظرف و مشک دیگران خورده بودی این جا ظرف خودت یکباره افتاد و ریخت. خوب این چه داستانی است؟ برداشتی که از این روایت می‌شود کرد، صوفیانی هستند که اندک اندک از اعتماد مردم سوءاستفاده می‌کنند، و یکباره مشک آن‌ها پاره می‌شود و آبرویشان می‌ریزد.

یک روایت دیگر این که شمس می‌گوید: غوره در سایه مانده آفتاب می‌خواهد که شیرین شود. از این روایت چه برداشتی می‌کنیم؟ یکی این که اهل ذوق که در سایه و گوشه‌ای نشسته، عبوس و ترش و غیرقابل تحمل‌اند، دیگر این که در تاریکی و انزوا ماندن ناپختگی می‌آورد و مهمتر از این‌ها این که برای تبدیل غوره ترش به انگور شیرین حتما تابش آفتاب باید باشد. من فکر می‌کنم از این زاویه می‌شود نگاهی دیگرگون به مقالات شمس داشت و در دیگر مقوله‌های رایج و شایع در سبک عراقی نیز دیدگاه‌های مختلفی ارایه کرد و در کنار این عبارات زیبا و ماندگار نهاد و به یک نتیجه  قابل توجهی رسید.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  مخاطرات اندیشه‌ی یک فیلسوف

گفت‌وگو با البرز حیدرپور

  آن چیزی که ما را از مردن باز‌می‌دارد

یادی از فردریک جیمسون

  سنگ نیلی

شعری از برنده‌ی نوبل ادبیات

  هرچه از عمر انسان بگذرد باید لذت عمیق‌تری ببرد

اکهارت، مانند مولوی و عین‌القضات در فرهنگ ما و بسیاری از عارفان در فرهنگهای دیگر، معتقد است که اخلاقی زیستن یعنی فراموشی خود و تنها اندیشیدن به دیگران.

  داستانی درباره‌ی اهمیت آزادی و اخلاق تصمیم‌گیری

نگاهی به کتاب «۲۰۶۵ تناقض در انتخاب»