اعتماد: در روزهای اخیر بحث بازگشت یک استاد فلسفه به دانشگاه، در میان اهالی فلسفه داغ شده است. ماجرا به سال ۱۳۹۳ باز میگردد، هنگامی که معلوم شد یک استاد تمام گروه فلسفه دانشگاه تهران، مرتکب انتحال و تقلب علمی شده است. ماجرا خیلی بیخ پیدا کرد. آن استاد نسبتا جوان، در میان آشنایان به فلسفه، از خوشنامترین و مشهورترین چهرهها بود و پیرامونش قصهها و داستانهای زیادی درست شده بود، مثل اینکه نامش در میان پدیدارشناسان برتر دنیاست، غیر از دکترا در ایران از دانشگاه انگلیس دکترا دارد، هم فلسفه غربی میداند و هم با فلسفه و علوم سنتی خودمان آشناست، جامع دو سنت تحلیلی و قارهای است و این در درسهایی که ارایه میکرد، آشکار بود و … همین حالا اگر به سایت دانشگاه تهران مراجعه کنید، در رزومه ایشان، ذیل تحصیلات، سه کارشناسی (۱۳۶۵، ۱۳۶۷ و ۱۳۷۴)، دو کارشناسی ارشد (۱۳۶۷ و ۱۳۶۸) و چهار دکترا (۱۳۷۱ و ۱۳۷۴ و ۱۳۷۵ و ۱۳۷۵) ملاحظه میفرمایید. استاد مذکور که تمایلی به ذکر نامشان ندارم- علت را عرض خواهم کرد- در میان دانشجویان هم بسیار محبوب بود. کلاسهایش شلوغ بود. مباحثی که مطرح میکرد و شیوه طرح آنها، برای دانشجویان بسیار جذاب بود. عمدتا از موضوعاتی جدید میگفت که معمولا در چارت قدیمی و متصلب رشته فلسفه نیست، البته تا جایی که ساختارها اجازه میدهند، نحوه بیانش هم موثر بود، مباحث فلسفه جدید را با اصطلاحات و تعابیر فلسفه سنتی و مدرسی ما میآمیخت و طوری بحث میکرد که دانشجویان از میزان دانش و سوادش شگفتزده میشدند. این آمیختگی جدید و قدیم، به ویژه برای دانشجویان سنتگرا، جذاب مینمود. در سالهایی که بحث روشنفکری و نواندیشی دینی داغ بود و طرفداران بسیار داشت، بسیاری از دانشجویان و استادان که به علل مختلف، دلخوشی از روشنفکران دینی مشهور نداشتند و آنها را بیسواد یا غربزده یا غرضورز میخواندند، او مثال بارز یک جامع قدیم و جدید بود که مرعوب و فریفته غرب هم نشده و مثلا با مبانی حکمی خودمان، میتواند جواب آنها را بدهد.
برخوردش با دانشجویان هم خیلی خوب و محترمانه بود. بعد از کلاس انبوه دانشجویان دور و برش را میگرفتند، او هم در حد توانش به سوالهای آنها پاسخ میداد و معمولا به هر کسی، نام چند منبع یا اسم جدید میگفت، با اینترنت و فضای مجازی آشنایی داشت و از کتابها و چهرهها و جریانهای جدید مثال میزد. ویژگیهایی که لااقل مجموعشان، تقریبا در هیچ کدام از استادان محترم دیگر آن گروه نبود. همه دوست داشتند با او پایاننامه بگیرند و درسهایشان با او باشد.
با این توصیفات تصور کنید، انتشار خبر انتحال گسترده این استاد، چه ضربه وحشتناکی به وجدان و روان دانشجویان و شاگردان او خواهد زد. اتفاق تلخ و دردناکی بود و هست. به عنوان یکی از دانشجویان او در مقطع کارشناسی ارشد گروه فلسفه، هیچ وقت این آسیب را فراموش نخواهم کرد. شخصا مثل بیشتر دانشجویان او را دوست داشتم و برایش بسیار احترام قائل بودم. از کلاسهایش بسیار یاد گرفتم و از بعضی جهات همیشه مدیون او هستم. با این حساب روشن است که چقدر از این خبر ناراحت و افسرده شدم. در ابتدا مثل بسیاری باور نکردم و تصور کردم که کار بدخواهان و حاسدان است، اما سنبه حقیقت پرزورتر بود و ماجرا واقعیت داشت و استاد مذکور، دچار این اشتباه شده بود، به هر دلیل و علت گفتنی یا ناگفتنی. حالا لابد متوجه شدید که چرا نام او را نمیآورم؟ یادآوری قضیه برایم خیلی دردناک است.
استاد مذکور چند سال از تدریس محروم شد و به عنوان هیات علمی پژوهشی مشغول به کار شد. حالا خبر آمده که قرار است بار دیگر، به تدریس مشغول شود. برخی ناراضیاند و از این خبر متعجب. انجمن علمی فلسفه، با مدیر گروه فلسفه دانشگاه تهران گفتوگویی کرده که در فضای مجازی منتشر شده است. اتفاقا این مدیر گروه محترم هم استاد من بود و چند درس با ایشان داشتم، دیگران را نمیدانم، اما تجربه شخصیام از کلاسها و تدریس او صد و هشتاد درجه با ویژگیهای استاد مذکور فرق میکرد. البته احترام استاد واجب است و لابد قصورها و کاستیها ناشی از فهم و توان من بوده. با این همه اهل فلسفه با این تعبیر مشهور ارسطو، بزرگترین شاگرد بزرگترین استاد فلسفه، یعنی افلاطون آشنا هستند که گفته: افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر. با محتوای سخنان مدیر گروه محترم، کاری ندارم، او در گفتوگوی مذکور، تعابیر و اصطلاحاتی به کار میبرد که چندان خوشایند نیست، مثلا «نظر دانشجو در اموری که جنبه کلی، سیاسی، شعاری و … پیدا کند، برای ما مهم نیست.»، «قویترین استاد ما ایشان است و برای دانشجوها کم نگذاشتهایم. مثل پدری که برای فرزندش چلوکباب تهیه کرده؛ حالا ممکن است عقل آن بچه نرسد و پفک بخواهد. این بچه اما اگر بزرگ بشود میفهمد که اشتباه میکرده.»، «این دانشجویان خجالت نمیکشند که برای اساتیدشان تکلیف تعیین میکنند؟ آقای … نه مرتد است نه مخالف سیاسی نظام است، بلکه ایشان صلاحیتهای عمومی را دارا هستند.»، «دانشجو کیست که میخواهد برای ما تکلیف تعیین کند؟ راجع به صلاحیت علمی، دانشجو برای اساتید خودش تکلیف تعیین میکند؟ قاعدهها بر عکس شدهاند. آنها باید از ما راهنمایی بخواهند که چه کار بکنند، نه اینکه آنها برای ما تکلیف کنند که صلاحیت اساتید چگونه باید باشد.»، «این من هستم که باید بگویم دانشجو در این ترم چه بخواند و چه نخواند، نه کسی که هنوز لیسانس هم نگرفته است. هیچ چیز سر جایش نیست، دانشجو هم سرجایش نیست.»
درباره این اظهارنظرهای صریح و تند این استاد محترم، قضاوت نمیکنم و داوری را به عهده مخاطب میگذارم. تنها دو سوال از ایشان و همه پیگیران این موضوع دارم که هر دو معطوف به سخنان مدیر گروه محترم است. اولا اینکه با گذشت سالها از زمان تحصیل و با پذیرش اینکه شاید آنقدر بزرگ شدهام که به قول استاد، توان تشخیص داشته باشم، میپرسم آیا پفکی که از مواد اولیه سالم ساخته شده باشد، بهتر از چلوکبابی نیست که معلوم نیست مواد اولیهاش چیست و ای بسا ممکن است مسموم باشد؟ ثانیا فراتر از محذورات و مشکلات قانونی که مدیر گروه محترم توضیح دادهاند، تکلیف حیثیت گروه فلسفه دانشگاه تهران و ضربهای که به شأن و اعتبار آن وارد آمده، چه میشود؟
مگر میشود فرهنگ این کشور را تنها با دو سطر اینجا در «فیسبوک» و سه سطر آنجا در توییتر و تلگرام ارتقا داد؟
شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی میکرد.
چرا این نویسنده پس از سالها دوری از انظار هنوز برای دوستدارانش جذابیت دارد؟
برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید.
نگاهی عصبشناختی به ارادهی آزاد