اتحادیه نویسندگان داغستان با همکاری وزارت فرهنگ این جمهوری خودمختار به مناسبت صدمین سال تولد رسول حمزهتوف (۲۰۰۳-۱۹۲۳) شاعر ملی داغستانی برنامههای متعددی را طی سال ۲۰۲۳ در داغستان و دیگر کشورهای جهان اجرا میکنند که یکی از مهمترین این برنامهها جشنواره بین المللی«روزهای دُرناهای سفید» است که همزمان با سالروز تولد شاعر بزرگ داغستانی هشتم سپتامبر (۱۷ شهریور) طی سه روز و با حضور بیش از ۶۰ تن از شاعران، نویسندگان و مترجمان کشورهای مختلف در ماخاچ قلعه مرکز جمهوری داغستان برگزار گردید و در خلال این جشنواره که متشکل از برنامههای مختلف ادبی، فرهنگی و هنری بود، جلوههایی از زیست فرهنگی و ملی مردمان این سرزمین شگفت به نمایش گذاشته شد. سرزمینی که با وجود مساحت کم (۵۰۳۰۰ کیلومتر مربع) و سکنهای نزدیک به سهمیلیون نفر در بردارنده جمعیتی چند قومی و چند زبانی است. بیش از ۲۵ قوم در قلمرو داغستان زندگی میکنند و این کشور با بیش از ۴۵ زبان رایج در بین ساکنان خود از این نظر در سطح جهان با توجه به شمار جمعیت و گستره مساحت بی نظیر است.
مراد احمدوف شاعر جوان داغستانی که پدرش محمد احمدوف شاعر معروف داغستان – که سالهای متمادی ریاست اتحادیه نویسندگان این کشور را بر عهده داشت – به تازگی درگذشته است، مدیریت اجرای این برنامه را بر عهده داشت و به لطف او از من هم به عنوان وابسته فرهنگی سابق ایران در روسیه و سردبیر مجله الکترونیکی کاروان برای حضور در این برنامه دعوت به عمل آمد. میزبان، سخاوتمندانه همه هزینههای سفر و اقامت را متقبل شده بود و چه فرصتی بهتر از این تا تجدید عهد و دیداری داشته باشم با دوستان داغستانیِ خود و از این رو در سفری فشرده که شرح آن ذیلاً تقدیم میشود از سه شنبه ۱۴ شهریور تا یکشنبه ۱۹ شهریور میهمان جامعه فرهنگی و ادبی داغستان بودم که برای بزرگداشت صد سالگی شاعر بزرگی که به نماد این کشور تبدیل شده است و بسیاری داغستان را به نام رسول حمزهتوف میشناسند؛ سنگ تمام گذاشته بودند.
دوشنبه ۱۳ شهریورماه سرانجام پس از طی راههای گوناگونِ بی نتیجه و نهایتاً با توسل به مراد در داغستان و تماس او با سفارت روسیه در تهران و پس از سفارش و کمک آندرِی نماینده جمهوری داغستان در ایران ویزای روسیهام در کمتر از چهارساعت صادر شد و مسافر دیار رسول حمزهتوف شدم. برنامه سفر خیلی فشرده است. سه شنبه ساعت ۳ بعدازظهر از تهران عازم دوبی خواهم شد و ساعت ۳ بامداد چهارشنبه به ماخاچ قلعه خواهم رسید. با توقفی حدوداً هفت ساعته در فرودگاه دوبی. بلیط را دوستان داغستانی گرفتهاند و طبعاً دندان اسب پیشکشی را نباید شمرد. تجربه متفاوتی است و از جهتی میتواند مفید و آموزنده باشد. هفت ساعت حضور در یکی از بزرگترین فرودگاههای ترانزیت جهان فرصتی است مغتنم تا با آنچه در کنار گوشمان میگذرد و روز به روز بیشتر خود را به رخمان میکشد بیشتر آشنا شوم. کشورهای خلیج فارس سالهاست که در عرصههایی قرنها از ما پیش افتادهاند و فرودگاه بینالمللی دوبی آئینه تمام نمائی است از آنچه در این گوشه از جهان روی داده است و فرصتهایی که از دستمان رفته است و بعید است دیگر به دستمان آید.
پرواز با یکساعت و ربع تأخیر و با خطوط هوائی فلای دوبی انجام میشود. هواپیما بوئینگ غولپیکری است که نو به نظر میرسد و طرفه اینکه تقریباً اکثر خدمات آن مستلزم پرداخت جداگانه است. ناهار هم ظاهراً باید از قبل سفارش داده و پرداخت میشد که دوستان داغستانی زحمت آن را هم کشیده بودند. بگذریم از آن که به پذیرائیای که صورت گرفت چندان نام ناهار نمیشد نهاد.
پرواز ۳ ساعت و ۴۵ دقیقه به طول انجامید و پس از معطلی تقریباً نیم ساعته ای در بخش کنترل پاسپورت که خیلی غیر طبیعی مینمود و کنجکاوی افراد در صف را نیز برانگیخته بود به همراه زائور که بعداً دانستم برادر همسر مُراد است عازم هتل کاسپی در مرکز شهر ماخاچقلعه میشویم و بعد از طی مسیری تقریباً نیم ساعته به محل اسکان خود که از سوی برگزارکنندگان جشنواره تعبیه شده است میرسیم. زائور تا دم اتاق شماره ۳۱۱ که محل استقرار من است میآید و پس از مستقر کردن من در پاسخ به پرسشم که برنامه چیست میگوید من مأمور آوردن شما تا اینجا بودم و باقی را باید از مراد جویا شوید. از همین ابتدا مشخص است که در این جشنواره همه راهها به مراد ختم میشود.
حدود ساعت ۱۱ صبح چهارشنبه مراد تلفنی خبر میدهد که پسرش برای صرف صبحانه خواهد آمد. دقایقی نمیگذرد که میآید و من را به همراه یکی دیگر از میهمانان که بعداً میفهمم رئیس اتحادیه نویسندگان آستاراخان است به کافه جنب هتل میبرد و صورت غذا را میگشاید. صبحانه را انتخاب میکنیم و خداحافظی میکند و میرود! و من میمانم و یوری شِرباکوف رئیس اتحادیه نویسندگان آستاراخان که خوش صحبت است و راحت سفره دل را میگشاید و از ادبیات میگوید و وضعیت نویسندگان و شاعران در بندر آستاراخان فدراسیون روسیه. خودش شاعر است و چندسالی است مسئولیت اتحادیه نویسندگان را بر عهده دارد. سوالاتی هم از وضعیت کتاب و ادبیات در ایران دارد که به فراخور طرح میکند و به قدر وسع پاسخ میدهم. میگوید تبادلات تجاری بین آستاراخان و ایران بسیار است و خوشبختانه چند سالی است برنامهای هم برای تبادل نویسندگان و شاعران دو کشور دارند و در این چارچوب هر ساله دو یا سه نویسنده و شاعر ایرانی به آستاراخان میآیند و در چارچوب نشستها و جلسات ادبی، گفتگوی بین اهالی ادب و هنر ایران و آستاراخان صورت میپذیرد. خاطرم هست که یک بار در قالب همین هیئتهای ادبی رضا امیرخانی میهمان آستاراخانی ها بود و به نیکی از برنامههای تدارک دیده آنها یاد میکرد و بیش از هرچیز از این شعفناک بود که در کتابفروشی شهر ترجمه روسی رمان «منِ او» خود را یافته است.
پس از صرف صبحانه چندان در اتاق ۳۱۱ نیاسوده بودم که مراد تلفنی اطلاع داد تا چند دقیقه دیگر میآید. لاجرم پس از دقایقی راهی لابی هتل میشوم و میبینم مراد آمده است و با رئیس اتحادیه نویسندگان آستاراخان و یکی دیگر از نویسندگان روس در حال گفتگوست. به گرمی مرا پذیرا میشود و همراه با دوستان به کافهای در نزدیکی هتل محل اقامت رهسپار میشویم تا ضمن صرف قهوه و چای قدری به گپ و گفتگو بپردازیم. در معرفی من به دوستان خیلی ابراز لطف میکند و شرمسار میشوم از سوئی و خرسند از این نظر که «کاروان» جای خود را در دل اصحاب نظر و اهالی ادب باز کرده است. ساعتی از هر دری سخن به میان میآید و قدری از برنامه هائی که در این چند روز برگزار خواهد شد میگوید و پیشاپیش از کاستیهای محتمل پوزش میطلبد. میگوید بیش از ۶۰ نفر میهمان از مناطق، استانها و جمهوریهای مختلف فدراسیون روسیه و کشورهای ایران، تاجیکستان، بلاروس، سوریه و فلسطین دارند و مدیریت برنامهای با این تعداد میهمان دشواریها و ظرافتهای خاص خود را دارد.
پس از ساعتی دوستان روس میروند و من میمانم و مراد. جویای مسجد میشوم. منظورم را متوجه میشود. پیشنهاد میکند برای اقامه نماز به اتاق کار او در اتحادیه نویسندگان داغستان که در چند قدمی کافه واقع شده است برویم. تصور نمیکردم تا این حد مذهبی باشد. در ساختمان اتحادیه نویسندگان همسرش که بانوئی کاملاً محجبه است با روی خوش پذیرایمان میشود. میگوید سال ۲۰۱۶ همراه با مراد به ایران آمده است و خاطراتی خوش و به یادماندنی از مدت اقامت خود در ایران دارد. او به همراه چند تن دیگر به سختی مشغول انجام امور مربوط به جشنوارهاند. کار خانوادگی اداره میشود. مخصوصاً وقتی در مییابم پس از درگذشت پدرش زنده یاد محمد احمدوف، همسر او مارینا احمدووا یعنی مادر مراد مسئولیت اتحادیه نویسندگان داغستان را بر عهده دارد.
از شب گذشته در تماس با خانم دکتر پاتیمات علیبکووا ایرانشناس معروف داغستان برای ساعت ۴ بعدازظهر امروز در محل کتابخانه ملی داغستان قرار ملاقات گذاشته بودم. مراد خانم پاتیمات را کاملاً میشناسد و از پژوهشهای او در حوزههای مختلف ایرانشناسی به خوبی آگاه است. کتابخانه ملی چندان فاصلهای با اتحادیه نویسندگان ندارد. آدرس را از مراد میگیرم و پیاده عازم کتابخانه ملی داغستان میشوم. در مسیر مجسمهای تمام قد از لنین توجهم را جلب میکند. در روزهای بعد مجسمهای دیگر نیز از لنین در ماخاچ قلعه میبینم. درست سر ساعت ۴ خانم پاتیمات علیبکووا با روئی خندان و چهرهای مهربان از راه میرسد. نجابت همراه با مهربانی این بانوی دانشمند و در عین حال فروتن داغستانی همواره تحسین مرا بر انگیخته است. پس از دقایقی شهروضات گلباتسووا دختر پاتیمات که استاد زبان فارسی دانشگاه دولتی داغستان است نیز میآید و با حجب و حیای خاص خود به جمع ما دو نفر میپیوندد. شهروضات در حال گذراندن دوره دکترای تاریخ در دانشگاه دولتی داغستان است و روی موضوع روابط ایران و روسیه در ۴۰ سال اخیر کار میکند. چقدر این مادر و دختر مهرباناند و فرهیخته! یک ساعتی به گپ و گفت میگذرد. از پاتیمات پرسشهائی پیرامون وضعیت ایراشناسی در داغستان و پژوهشهای محققان این خطه دارم که به فراخور پاسخ میدهد. میگوید بیشترین اقبال و توجه در داغستان به زبان عربی است، پس از آن ترکی استانبولی و زبان فارسی در رده سوم قرار دارد. شهروضات قدری متفاوت فکر میکند و معتقد است فارسی پس از زبان عربی قرار دارد و در رده سوم زبان ترکی است. قول مادر به نظرم منطقیتر و پذیرفتنیتر به نظر میرسد. خانم پاتیمات زحمت کشیده بود و سه جلد از کتابهای جدید خود را به همراه هدیهای برایم آورده بود. با خاطرهای خوش و حسی بهغایت دلپذیر از دیدار با مادر و دختر داغستانی که نمایندگان دو نسل از ایرانشناسان این کشورند خداحافظی میکنم و عازم هتل میشوم.
دم دمای غروب درب اتاق زده میشود و فردی که خود را پسر مراد میخواند مرد بلند بالای خوش لباس و آراستهای را به عنوان هم اتاق من معرفی میکند. تازه متوجه میشوم که اتاقهای میهمانها دو نفره است.
مرد آراسته و بلند بالا خود را به زبان شیرین تاجیکی نیظام قاسیم معرفی میکند و میگوید رئیس اتفاق نویسندگان تاجیکستان یعنی همان اتحادیه نویسندگان تاجیکستان است. خوشحال میشوم که با یک هم سخن و هم مسلکِ تاجیک هم اتاقیام. مهربان است و منظم و مرتب و این را از همان اولین حرکات و اقداماتش در اتاق میشود فهمید.
برای شام همسر مراد من را به اتفاق نظام به رستورانی در لب دریای خزر میبرد. مکانی که به قول خودش سفارشی برای میهمانان ایرانی و تاجیک در نظر گرفته شده است. خوشبختانه دغدغه غذای حلال در جمهوری داغستان نداریم و کباب شیشلیک داغستانی در کنار چشم انداز زیبای دریای خزر لذتی دوچندان پیدا میکند.
ماخاچ قلعه آشکارا چهرهای اسلامی دارد. مراد میگوید بیش از ۹۵ درصد سکنه این شهر مسلمانند و جمهوری داغستان با بیش از ۹۰ درصد مسلمان کشوری کاملاً اسلامی است. شمار بانوان با حجاب کامل اسلامی در سطح شهر به خانمهای بی حجاب غلبهای آشکار دارد ولی تعامل دوستانه و گاه صمیمیت دو بانو یکی با حجاب کامل اسلامی و دیگری بی حجاب کامل جلب توجه میکند. زائور میگوید حجاب در بین مردمان ما کاملاً اختیاری است و آن که با حجاب است آن را قلبا و از روی اعتقاد انتخاب کرده است و البته طعنهای ظریف هم به وضعیت این امر در ایران می زند.
پس از شام قدری با نظام قاسم در خیابان سنگفرش منتهی به هتل محل اقامتمان قدم میزنیم و به هتل باز میگردیم. دانشآموخته روزنامهنگاری از دانشگاه ملی داغستان است و هشت سال است که ریاست به قول خودشان اتفاق نویسندگان تاجیکستان را بر عهده دارد. دوره ریاست اتحادیه نویسندگان آنجا پنج ساله است و حداکثر زمان ریاست بر آن دو دوره است. با این حساب نظام قاسم دو سال دیگر بیشتر در رأس این تشکیلات ادبی تاجیکستان نیست. میگوید اتحادیه نویسندگان تاجیکستان بیش از ۴۵۰ عضو دارد. خودش نمایشنامه نویس و مترجم است و آثار زیادی از نویسندگان و نمایشنامه نویسان بزرگ غربی را به تاجیکی برگردانده است. از سرنوشت الفبای نیاکان در تاجیکستان میپرسم. میگوید روشنفکران و اهالی ادب و فرهنگ همه این الفبا را میدانند و به عبارت دقیقتر باید بدانند. ولی تغییر خط رسمی را کار دشوار و زمان بری میداند که در صورت عزم حکومت نیز به عمر او و امثال او قد نمیدهد. یادآور میشود تاجیکها سه مرحله تغییر الفبا را تجربه کردهاند. تا سال ۱۹۲۰ الفبای نیاکان بود، از سال ۱۹۲۰ به مدت ۳ سال الفبا به لاتین تغییر داده شد و از سال ۱۹۲۳ تا به امروز الفبای سیریلیک خط رسمی کشور است و اضافه میکند که می دانید در این روندِ تغییر الفبا چه تعداد از تاجیکها بی سواد شدند؟ از وضعیت ادبیات معاصر ایران در تاجیکستان میپرسم. میگوید تقریباً تمام چهرههای معروف ادبیات معاصر ایران اعم از نظم و نثر در تاجیکستان شناخته شدهاند و آثاری از آنان به تاجیکی برگردانده شده است.
ناظم قاسم دقیق است و منظم و از این روست که قدری از برنامه ریزی طرف داغستانی شاکی است. میگوید خوب بود به هر میهمانی عندالورود ریز برنامهها داده میشد تا برای هر برنامه مجبور به پرسوجو از افراد مختلف نباشیم. و البته بلافاصله میافزاید که اداره کردن برنامهای با این تعداد میهمان سختیهای خاص خود را دارد و به نوعی به میزبان حق میدهد. در مجموع فرد منصف و با اخلاقی است.
صبح پنجشنبه میهمانان به دو دسته تقسیم شدند. عدهای که میتوانستند در ماخاچ قلعه بمانند و در چند برنامه ادبی شرکت کنند و جمعی دیگر که در صورت تمایل میتوانستند عازم کوهستان شوند و یکی از مناطق دیدنی داغستان را ببینند. من و عبدالله ناصر نویسنده و شاعر فلسطینی از دسته دوم بودیم که به همراه جمعی ۱۰ نفره رهسپار منطقه گونیب در ۱۱۰ کیلومتری ماخاچ قلعه شدیم. نظام ترجیح میدهد بماند و میگوید سفر برایش با توجه به عمل جراحیای که به تازگی روی پایش انجام شده است دشوار است. جانِ معنای داغستان که در زبان ترکی به معنای کوهستان است را در سفر به مناطقی همچون گونیب میتوان دریافت. ناحیهای واقع بر بالای دامنه کوهی بلند که حتی تصور رسیدن به آن هم در ابتدای حرکت برای شما سخت به نظر میرسد. رانندگی داغستانیها هم که خود حکایت دیگری است. با چنان سرعتی در گردنهها می رانند که مو بر اندام آدم راست میشود. در آن بالا و در مرکز ناحیه گونیب بنای یادبودی برای رسول حمزهتوف ساختهاند که جمع ما میهمانان خارجی برنامه طی مراسمی دسته گل هائی به این بنای یادبود نثار کردیم و در ادامه در برنامه مفصل هنری و فرهنگیشان هم شرکت کردیم. هرکدام هم دقایقی کوتاه برای جمع صحبت کردیم. صحبتی که حاوی معرفی خودمان و تمجید از شخصیت و آثار رسول حمزهتوف بود. با ناهار یا به عبارت درستتر شام مفصلی هم پذیرائی شدیم و حدود ساعت ۱۱ شب با تن هائی کوفته از سختی راه و مسیر به هتل محل اقامتمان در ماخاچ قلعه بازگشتیم. برنامهای خسته کننده ولی در نوع خود جالب و آموزنده بود. زیست واقعی مردم داغستان را باید در کوهستان دید. سالن مجهزی در آن بالای کوه که به راحتی برنامهای ادبی و هنری را با جمعیتی قریب به ۱۵۰ نفر پوشش میداد برایم خیلی جالب بود. نظام قاسم هم یک ساعتی بود که بازگشته بود و از فشردگی خسته کننده برنامهها در ماخاچ قلعه میگفت. فشردگیای که البته پربار بوده و با اجرای مصاحبه تلویزیونی با برخی از میهمانان خارجی پایان یافته است.
روز جمعه ۱۷ شهریور که مصادف با سالروز تولد رسول حمزهتوف است روز اصلی برنامههای جشنواره بود. برنامه هائی که فشرده تا پاسی از شب ادامه مییافت. ابتدا پس از صرف صبحانه عازم مزار رسول حمزهتوف شدیم تا مراسم اهدای گل به مزار وی را برگزار کنیم. در این مراسم سرگِی ملیکوف رئیس جمهور داغستان و ولادیمیر تالستوی مشاور فرهنگی پوتین رئیس جمهور روسیه حضور داشتند و همین سطحِ حضورِ رسمی زمان زیادی را از جمع ما گرفت. رئیس جمهور داغستان بر خلاف زمان انتظار طولانی برای آمدنش، پس از حضور فردی راحت و خودمانی به نظر رسید به نحوی که با همه افراد از کوچک و بزرگ دست میداد و به راحتی هر درخواست عکس دسته جمعی را میپذیرفت. تشریفات مقدمات حضورش با سادگی و راحتی پس از حضورش تناسبی نداشت. ولادیمیر تالستوی هم همین تعامل و برخورد را داشت و صمیمتی دلپذیر از خود نشان میداد.
قدری در قبرستان اصلی شهر که مزار رسول حمزهتوف در آن واقع است گشتم. تقریباً تمام سنگ قبرها کتیبه عربی دارند. تصور این حد از اسلامی بودن داغستان را نداشتم. بیش از ۹۰ درصد مردم این کشور مسلماناند آنهم از نوع درست و حسابی آن! در تمام ایستگاههای بین راهی نمازخانه بود آنهم با تمام تجهیزات و وسائل خاص وضو و …. و چه تمیز و آراسته. در هتل هم نمازخانه یا به قول خودشان اتاق عبادت وجود داشت. تقیّد مردم به آداب و فرائض دینی هم مشهود است و این را میشد از شمار زیاد مردمی که در نمازخانه بین راهی در مسیر گونیب دیدم فهمید.
برنامه بعدی نثار تاج گل بر تندیس رسول حمزهتوف در یکی از خیابانهای اصلی شهر است که در این برنامه نیز رئیس جمهور داغستان حضور داشت. مراد میگوید تندیسهای متعددی از رسول در شهر ماخاچ قلعه هست ولی بزرگترین و مهمترین آنها همین است. باز تشریفات حضور رئیس جمهور قدری زمان برنامه را به هم میریزد و زمانی بیش از مدتی که بایست صرف این برنامه میشود.
حضور در مراسم «دُرناهای سفید» در پارک پیروزی شهر ماخاچ قلعه که یکی از اصلیترین برنامههای امروز است مقصد بعدی ماست. ورودی پارک را به وسائل بازدید امنیتی مجهز کردهاند و پیداست که در این برنامه هم یکی از مقامات بلندپایه داغستان حضور دارد و باز به همین دلیل شروع برنامه با تأخیر همراه است. سخنرانی نخست وزیر داغستان، استاندار ماخاچ قلعه، نیکلای ایوانوف رئیس اتحادیه نویسندگان فدراسیون روسیه، نظام قاسم رئیس اتحادیه نویسندگان تاجیکستان و عبدالله عیسی شاعر و مترجم فلسطینی، اجرای حرکات موزون توسط کودکان و در پایان هواکردن بادکنکهای سفید به نشانه دُرناهای سفید از برنامههای این مراسم است که در مجموع بیش از ۲ ساعت به طول میانجامد. دُرناهای سفید نام منظومهای معروف از رسول حمزهتوف است که تقریباً به منظومهای ملی در این کشور تبدیل شده است و دستمایه ترانهها و آهنگهای زیادی گردیده است. همزیستی طبیعی و صمیمی زنان محجبه و بی حجاب باز هم توجهم را جلب میکند. حتی در برنامه حرکات موزون کودکان که همه دختر بودند میداندار دختری با حجاب کامل بود و سایر دختران بدون حجاب. در مراکز رسمی و دولتی هم با همین شرایط مواجه میشوید. فی المثل در فرودگاه مسئول دو گِیت خروجی یکی با حجاب کامل اسلامی بود و دیگری نه. به یاد حرف زائور و میزان تسامح داغستانیها در امر حجاب و سپردن آن به انتخاب آزادانه بانوان می افتم.
ناهار در خانه رسول حمزهتوف میهمانیم. خانهی شاعر در اختیار دختر بزرگ او صالیحات است که با صمیمتی فوقالعاده جمع را پذیرا میگردد و سر میز خاطراتی از پدرش میگوید. از اتاق کار رسول هم دیدن میکنیم. فقط همین اتاق است که حالت موزه دارد و از زمان خود رسول دست نخورده باقی مانده است. سایر بخشهای خانه مورد استفاده خانواده صالیحات است. قرآن کریم به ترجمه روسی زنده یاد پروفسور نوری محمد عثمانوف روی میز رسول حمزهتوف جلب توجه میکند و واکنش دخترش نسبت به گذاشتن گوشی موبایل توسط یکی از میهمانان روی این قرآن که نشانی از عمق اعتقادات مذهبی وی داشت برایم جالب است. احترام به نمادها و ارزشهای مذهبی در جان و دل این مردم ریشه دوانده است و چندان ربطی به ظواهر پوشش افراد ندارد. صالیحات وقتی میفهمد از ایران هستم خیلی ابراز لطف و محبت میکند و میخواهد تا عکسی به یادگار با هم بگیریم. میگوید پدرش شیفته ایران و ادبیات ایران بود و گوشهای از این شیفتگی در رشته اشعاری که با نام «اشعار فارسی» سروده است متجلی است. رسول حمزهتوف دو بار در سالهای ۱۹۶۸ و ۱۹۷۳ به ایران آمده و با زنده یادان شهریار و هوشنگ ابتهاج دیدار داشته است. من هم می گویم خوشبختانه اشعاری از رسول به فارسی ترجمه شده است و قرار است به زودی از سردیس وی در دانشگاه علامه طباطبائی تهران رونمائی شود. و همه اینها نشان قدردانی ایرانیها از شاعر بزرگ قفقازی است که دل در گرو فرهنگ و ادبیات ایران داشته است.
پایان بخش برنامههای روز تولد رسول حمزهتوف شرکت در کنسرت بزرگ تئاتر دولتی روسی موسوم به ماکسیم گورکی شهر ماخاچ قلعه بود. این بار هم رئیس جمهور حضور داشت و البته برنامه خوشبختانه بیش از نیم ساعت تأخیر نداشت. رئیس جمهور سخنرانی خوبی در تمجید از رسول حمزهتوف و اهمیت بزرگداشت وی در راستای حفظ هویت ملی داغستان داشت. ولادیمیر تالستوی در سخنان خود ضمن قرائت پیام ولادیمیر پوتین رئیس جمهور فدراسیون روسیه برگزاری مراسمی با این تنوع که نشان دهنده ارج و احترام رسول حمزهتوف نزد مردمان داغستان است را ارزشمند و شایان تحسین خواند و رئیس اتحادیه نویسندگان روسیه با تمجید یاد و نام شاعر بزرگ داغستانی تلاش و اهتمام همکاران داغستانیاش در برگزاری این برنامه را ستود. سپس اجرای کم نظیر و شورانگیز گروههای مختلف هنری داغستانی آغاز شد. میزبان در این بخش سنگ تمام گذاشته بود و شمّه ای از هنر اقوام مختلف ساکنان کشور کوهستانی داغستان را که عمدتاً در رقصهای محلی آنها به نمایش گذاشته میشود در معرض تماشای حاضران در سالن نهاد. هنرنمائی گروههای رقص محلی مختلف داغستانی سرشار از شادمانی و انرژی بود و به قول نظام قاسمِ تاجیک نشانه و نمادی از حیات طلبی این مردم. برنامه نزدیک ۲ ساعت و نیم به طول انجامید و سالن بیش از هزارنفره لبریز از جمعیت مشتاق بود و شاید به همین تعداد بیرون از سالن از طریق اکران بزرگی که تعبیه شده بود برنامه را از خیابان تماشا میکردند. انصافاً هنرمندان داغستانی شاهکارهای خود را به روی صحنه آوردند وکاری که به نمایش گذاردند چه بسا حاصل چندماه تمرین آنها بود. به راستی عصر و شبی به یادماندنی را برایمان رقم زدند و خستگی برخی از برنامهها را از تنهایمان زدودند.
شنبه ۱۸ شهریورماه آخرین روز از مجموعه برنامههای جشنواره بین المللی ادبی «روزهای درناهای سفید» است و طبق قراری که دیشب گذاشته شد ساعت ۶ صبح عازم ناحیه خونزا که سرزمین مادری رسول حمزهتوف است میشویم. مراد من را به اتفاق ماریا احمدووا مادرش که ریاست اتحادیه نویسندگان داغستان را بر عهده دارد و رئیس اتحادیه نویسندگان فدراسیون روسیه با خودرو شخصی خودش بر میدارد و دو ساعته مسیر کوهستانیای که به طور طبیعی سه ساعته است را طی میکند و به خونزا میرسیم. عبور از مسیر پیچ در پیچ و گردنهها و تونلهای پرشمار با سرعتی که مراد می راند لطف و البته خوف خاص خود را دارد. از نزدیکیهای خونزا باران شدیدی باریدن گرفت و قدری برنامهها با اختلال مواجه شد. در خانه فرهنگ ناحیه خونزا بیش از یک و نیم ساعت منتظر آمدن رئیس جمهور بودیم که نهایتاً به جای او دستیارش آمد و برنامه طولانی و قدری خسته کننده آغاز شد. برنامه با سخنرانی دستیار رئیس جمهور و چند تن دیگر از جمله معاون نیکلای ایوانوف رئیس اتحادیه نویسندگان فدراسیون روسیه که بانوئی شاعره و بلندبالا بود و در سخنانی که ادیبانه ادا کرد و تشویق گسترده جمعیت حاضر در سالن را در پی داشت از رسول حمزهتوف به عنوان نماد ماندگار ملت داغستان با همه تنوع و تکثر قومی و زبانی آنها یاد کرد؛ آغاز شد و در ادامه گروههای مختلف رقص محلی اقوام مختلف داغستان بر روی صحنه نه چندان بزرگ سالن خانه فرهنگ ناحیه خونزا به اجرای برنامه پرداختند. اجراهائی که در عین جذابیت، به دلیل طولانی شدن بیش از حد حوصله میهمانان را به سر برد و از این رو با هماهنگی مراد پیش از پایان برنامه طولانی از سالن خارج شدیم. مراد که از بی نظمی و طولانی شدن بیش از حد برنامه عصبانی بود از دشواریهای کاری اینچنینی در داغستان میگفت و ما را با پرس و جو از اهالی محل به ضیافت ناهار که فرماندار ناحیه تدارک دیده بود و الحق زحمت زیاد هم کشیده بودند برد. پس از ضیافت ناهار به خانه – موزه پدری رسول حمزهتوف در روستای تسادا رفتیم. انتظار بیشتری از این خانه موزه داشتم و میتوانست بهتر و برازندهتر از این باشد. البته رفتن برق هم مزید بر علت شده بود. حمزه تساداتسی پدر رسول حمزهتوف خود از شاعران بزرگ داغستان بوده است و برادرش هم آکادمیسین و دانشمندی بزرگ در رشته ادبیات و در واقع این خانهموزه خانواده حمزهتوف است. پدری شاعر و دو پسر شهیرش. یکی شاعری که به حق شاعر ملی داغستان نام گرفته است و دیگر دانشمندی برجسته در حوزه ادبیات.
در بازگشت رسول ما را به ایندیرا دختری جوان که به عنوان خبرنگار برای اتحادیه نویسندگان کار میکند و به نوعی مدیریت بخش جوانان این اتحادیه را نیز برعهده دارد سپرد تا با خودرو لادای خود ما را به ماخاچ قلعه بازگرداند. در بازگشت به ماخاچقلعه پس از صرف شام ما میهمانان خارجی به اتحادیه نویسندگان رفتیم تا هدایای خود را از بانو ماریا احمدووا بگیریم و رهسپار هتل شویم.
مدیریت جمعی بیش از ۶۰ نفره در برنامهای فشرده دشواریهای خاص خود را دارد که این امر در برخی از ناهماهنگیها، تاخیرها و بی برنامگیهای رخ داده در طی این چند روز خود را نشان داد. با وجود این نباید از همت بلند برگزار کنندگان این جشنواره که در رأس آنها مراد و خانوادهاش بودند غافل شد. نفس پذیرش این تعداد میهمان در صد سالگی شاعر ملی داغستان نشان از عزم و اراده والای این دوستان داشت که جای سپاس و قدردانی دارد. برای شخص من، هرچند موفق به برخی برنامههای از پیش در نظر گرفته شده خود از قبیل دیدن کتابفروشی ها و مراکز فرهنگی شهر نشدم، این برنامه فرصتی بود تا داغستان را از زاویهای دیگر ببینم و با این اسلامیترین کشور فدراسیون روسیه با تنوع قومی و زبانی شگفت آور بیشتر آشنا شوم.
حضور نمایندگانی از ایران و فلسطین توجه زیادی را هم در حاضران در برنامهها و هم در بین رسانهها برانگیخته بود و از این رو مصاحبه هائی جداگانه با من و عبدالله شاعر و مترجم فلسطینی نیز داشتند که نشان از اهمیت حضور این دو کشور در این رویداد بزرگ فرهنگی، هنری و ادبی بود. اصولاً نگاه داغستانیها به ایران در اقشار مختلف بسیار مثبت است. هرجا خود را ایرانی معرفی کردم با توجه و نگاه همدلانه و سرشار از مهر داغستانیها مواجه گشتم.
ساعات آغازین بامداد یکشنبه ۱۹ شهریور باز این زائور است که این بار مأمور رساندن من به فرودگاه ماخاچ قلعه است تا پس از سفری کوتاه و خاطره انگیز از سرزمین رسول راهی میهن عزیزم ایرانِ بزرگ شوم. باز هم از مسیر دوبی عازم هستم و این بار یکی از کتابهای اهدائی خانم پاتیمات علیبکووا یعنی «رسول حمزهتوف در جهان ایرانی زبان» راه را بر من کوتاه میکند. با ولع و اشتیاق موفق به خواندن بخشهای ایران و تاجیکستان کتاب در فرودگاه بین المللی دوبی میشوم. و چقدر میآموزم از این کتاب. امیدوارم فرصتی دست دهد آن را ترجمه کنم و در همین سال ۲۰۲۳ به زیور طبع بیارایم تا به نوبه خود ادای دینی کرده باشم به شاعر ملی داغستان که شیفته ایران و فرهنگ و ادبیات ایرانی بود ….
یکی از جنبههای مهم حد وسط طلایی این است که این حد وسط نسبت به افراد و شرایط مختلف میتواند متفاوت باشد.
از نظر شانتال موف جوهر امر سیاسی، نه اجماع که ستیز است.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.