«انسان شور و شوقی بیفایده است». ۱
ماجرای آرمانشهر سیاسی با دستگیری پروفسور نیکولاس کاریتا آغاز میشود. اتهام او دادن خوشبینی واهی به دشمنان «نظامآباد» است. نظامآباد جایی است که پروفسور در آن زندگی میکند. تا قبل از این پروفسور کاریتا بهعنوان استاد اندیشه غرق در جهان ذهنی و تأملات تئوریک زندگی آرامی را در نظامآباد سپری میکرد اما بهیکباره شوک دستگیری و پیس از آن فرارش که گویا از پیش برنامهریزی شده بود زندگی او را دستخوش تغییری جدی میکند. از آن پس زندگی پروفسور به یک سلسله از تعقیب و گریزهای شبیه به داستانهای پلیسی میشود که طی آن پروفسور در جستوجوی «بهترین جهان ممکن» هربار خواسته و یا ناخواسته به آبادیها -آرمانشهرهای- مختلف سفر میکند تا بهعنوان اندیشمند صحت و سقم آرمانها و امکانات تحقق آن را بررسی کند.
آبادیهایی که پروفسور کاریتا تجربه میکند در حقیقت ایدههایی عینیتیافتهاند. او به فایدهآباد، جماعتآباد، کارگرآباد، مساواتآباد و آزادآباد و تمامی آبادیهایی که وعده رهایی دادهاند سفر میکند و هر بار با ماجراهایی عجیب روبهرو میشود که ابهامهای او را بیشتر میکند، تا بدان حد که پروفسور کاریتا برای بسیاری از سؤالات خود حتی سؤالات ساده پاسخی نمییابد و آنگاه با خود میاندیشد که چهبسا پاسخی نداشته باشند. بااینحال بهعنوان اندیشمند سیاسی که گویا وظیفهای جز اندیشیدن ندارد به تأملات خود درباره آرمانشهرها ادامه میدهد و گاه سؤالات خود را با اندیشمندانی مانند کانت، ولتر، کوندرسه، الکساندر پوپ، رورتی و دیگرانی که با آنها مأنوس بوده در میان میگذارد اما بهتدریج درمییابد که ایدههای روشنگری نیز نمیتواند «ایدههای عینیتیافتهای» را که او در آرمانشهرها-آبادیها تجربه کره، توجیه کنند.
«آرمانشهرهای سیاسی» اثر استیون لوکس (متولد ۱۹۴۱) اگرچه داستانی درباره تاریخ اندیشه است اما علاوه بر آن رمانی خوشخوان با ترجمهای بسیار روان است که خواننده را با خود همراه میکند. این رمان اگرچه با اتفاقاتی نابهنگام همراه است اما طنز داستان و خوشمشربی راوی تلخی ماجرا را به شیرینی توأم با هیجان بدل میکند و این در حالی است که خواننده را همزمان با اندیشههای فلسفی آشنا میکند. شاید به همین دلیل باشد که بسیاری «آرمانشهرهای سیاسی» را شبیه به داستان مشهور «دنیای سوفی» میدانند، شباهتی که درست به نظر میرسد زیرا این هر دو رمان، در حقیقت داستانهای فلسفیاند اما با این تفاوت مهم که استیون لوکس رمان خود را بیشتر به مفاهیم سیاسی معاصر و مسائل جاری پیرامون آن پیوند میزند؛ مفاهیمی ملموس در دوران معاصر که خوانندگان آن را در حیات اجتماعی خود تجربه کرده و یا میکنند.
«خوشبختی» مرکز ثقل «آرمانشهرهای سیاسی» است، از اینرو پروفسور کاریتا دائما مسئله خوشبختی، شادکامی را پیش میکشد، گویا خوشبختی گنجی گمشده است که راوی به دنبال آن میرود. «… اصولا شادکامی چیست؟ آیا نوعی گرمای درونی، یک وضعیت ذهنی فردی یا به قول دیدرو «حالت آرامش» است که گاهگاهی با لذایذ و خوشیهایی از اعماق درون میدرخشد؟… آیا پوپ درست میگفت که شادکامی باید اجتماعی باشد زیرا هر خوشی جزئی به کل بستگی دارد؟… یا شاید خوشبختی چیزی سلبی باشد یعنی دوری از بدبختی، درد و رنج؟ آیا برای همین بود که تولستوی میگفت همه خانوادههای خوشبخت شبیه یکدیگرند درحالیکه هر خانواده بدبختی به شیوه خاص خودش بدبخت است». ۲ پروفسور کاریتا مستقیما آرمانشهر یا همان بهترین جهان ممکن را هدف قرار میدهد اما هرچه به آبادیهای آرمانشهری نزدیک میشود از آنچه در خیال خود خوشبختی مینامد دور میشود، بااینحال تا آخرین آبادی موجود در جهان، پروفسور کاریتا لحظهای از «توجیه خوشبختی» دست برنمیدارد اما بهتدریج درمییابد که از واقعیت آنچه در آبادیها میگذرد، بیخبر مانده است. خوشبینی او مانع از درک واقعیت شده است، آنوقت به خود میگوید در حقیقت این خوشبینی است که افیون تودههاست.
استیون لوکس «آرمانشهرهای سیاسی» را شش سال پس از سقوط شوروی در ۱۹۹۵ به نگارش درمیآورد. این زمان از اهمیتی خاص برخوردار است، شاید اگر آن سقوط رخ نمیداد نوشتن رمان بلاموضوع میشد. به نظر میرسد سقوط شوروی نهتنها ساختارهای قدرت بلکه ساختارهای اندیشه را نیز به حالت تعلیق درآورده است. مسئله «سقوط» را از جهات مختلف میتوان مورد توجه قرار داد. بسیاری سقوط را پایان آرمانشهری و یا حتی پایان تاریخ قلمداد میکنند. برای بسیاری سقوط شوروی «مرگ پدر»* به حساب میآید. واقعه مرگ پدر رخدادی مهم به حساب میآید که تبعات آن برای فرزندان بسی گسترده و عمیق است. از آن پس فرزندان در خلأ پدر شکست، آوارگی و ماجراجویی را تجربه میکنند و اینها نهفقط در واقعیت که همزمان در اندیشه نیز رخ میدهد. بسیاری از فرزندان با رویگردانی از آرمانشهر و یا چنانکه پروفسور کاریتا میگوید با رویگردانی از «بهترین جهان ممکن» به شرایط موجود تن داده و هضم دنیای پس از شکست میشوند. بسیاری دیگر به انکار خود میپردازند و بسیاری آن را شکست نهایی دانسته، در آن متوقف میمانند. بعضی نوستالژیک میشوند و بعضی دیگر در تدارک تجربهای تازه ولو به قیمت شکست به بازبینی در ایدههای خود میپردازند. ماحصل برای دورهای از تاریخ به محاق رفتن اهداف و ایدهآلهای آرمانشهری و در نهایت نوعی تشتت و پراکندگی است. نیچه میگوید «باید هدفی داشته باشیم که در جستوجوی آن همدیگر را گرامی بداریم».
مهمترین ایده استیون لوکس در رمان «آرمانشهرهای سیاسی» تشکیک -شکآوری- در روایت کلان و یا همان فراروایت است. او هر نوع ایده آخرالزمانی را نیز نوعی فراروایت تعبیر میکند که پس از مرگ پدر موقعیت قبلی را از دست دادهاند و چیزی وجود ندارد جز امیدی مبهم و انتزاعی که گویا آینده بهتری وجود داشته باشد. به نظر لوکس، روایتهای کلان در اصل قصههاییاند که آدمیان از فرط ناامیدی ساختهاند و از فرط تکرار باور کردهاند که گویا حقیقت دارد. جز این «… تاریخ هیچ سمتوسویی ندارد، همهچیز محتمل و تصادفی است و هر لحظه میتواند تغییر کند و جور دیگری شود». ۳
تشکیک در روایت کلان اما درنهایت به نسبیگرایی منتهی میشود. لوکس، نسبیگرایی را در کاراکتر پروفسور کاریتا به نمایش میگذارد. پروفسور از حقیقت میآغازد و میخواهد تمامی آن را در اختیار گیرد اما قدم به هر آبادی -آرمانشهر- مانند فایدهآباد، مساواتآباد، آزادآباد و… که میگذارد تنها با گوشهای از «حقیقتهای جزئی» مواجه میشود که دیگر حقیقتها را پنهان کردهاند .
پروفسور در آخرین سفر خود به «آزادآباد» با واقعیتهای بیشتری هم آشنا میشود و درمییابد که واقعیت از هر حقیقتی گویاتر است. او که مدتی در هتل ساکن بوده متوجه میشود که پولی برایش نمانده و نمیتواند از عهده صورتحساب برآید. آنوقت با خود فکر میکند که «آیا واقعا همانطور که کانت گفته بود، بی هیچ قید و شرطی موظف بود بدهی خود را تحت هر شرایطی بپردازد؟»۴ او که در وضعیت اگزیستانسیالیستی ناگواری قرار گرفته آیا میتواند از قاطعیت این حکم کانتی بکاهد؟ سؤالها اما پاسخی ندارند. پروفسور که از حقیقت آغاز کرده حال به نسبیگرایی تمامعیار بدل شده، «پدر مرده است و ظاهرا هر کاری مجاز است». پروفسور به اتاق خود در هتل بازمیگرد، با خونسردی درحالیکه سوت میزند پنجره اتاق را باز میکند و چمدان را به بیرون از هتل میاندازد و سپس بیآنکه معذب شود از سرسرای هتل میگذرد، با احتیاط وارد باغچه میشود، چمدانش را برمیدارد و درحالیکه همچنان سوت میزند سوار قطاری میشود و آنجا را ترک میکند.
پینوشتها:
* «مرگ پدر» را میتوان بهمثابه امر نمادین در نظر گرفت.
۱. ژان پل سارتر
۲، ۳، ۴. «نگاهی به آرمانشهرهای سیاسی»، استیون لوکس، مانی صالحی علامه
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»