کوروش صفوی را فقط یکبار از نزدیک دیدم. به پژوهشگاه علوم انسانی برای یک سخنرانی آمده بود. یکی دو سؤال از او پرسیدم. دومیاش را که میخواست جواب بدهد، چشمهایش را از من برگرفت و به گوشه میز دوخت. لبخندی که روی چهرهاش بود کمی گستردهتر شد و مکث کرد. جوابش کوتاه و غیر شفاف بود. بعدها که به مناسبتی یکی از کتابهایش را میخواندم، دیدم جوابش آنجا بوده و من نمیدانستم. آن مکث کوتاه ویژگی کلامی کوروش صفوی بود و جوابهای بعدش غالباً یک ویژگی داشت: متفاوت بودن با چاشنی خنده. صفوی دانش زبانی را تبدیل به توانش خلاق میکرد. انگار دانش وقتی وارد ذهن و زبان او میشد، فرایندی را از سر میگذراند، با زمینه ذهنی او آمیخته میشد و چیز تازهای پدید میآمد که صبغه صفویانه داشت. این پدیده تازه چون ترکیبی از درنگ و دانش و خلاقیت بود، تازگی داشت. یکبار میگفت تولید ادبی یعنی چه؟ مگر ادبیات صنعت است؟ همین ایرادش نشان میداد که او روی کلمات و ترکیبات تازه درنگ میکند. اگر یک اشکال نسل ما را گرفتاری در ترجمه و یا ترجمه زدگی بدانیم، در مورد صفوی باید بگویم او ترجمه را تبدیل به تألیف میکرد و هیچگاه نمیگذاشت سایه ترجمه خلاقیت او را تحت تأثیر قرار دهد. مرحوم حق شناس هم همینطور بود و دکتر طبیب زاده هم همینطور است که سایهاش مستدام باد! شاید استادان زبان شناس دیگری هم باشند که این خصلت را داشته باشند و من اطلاع ندارم اما این شیوه میتواند الگوی خوبی برای زبان شناسان ما باشد. درگذشت مرحوم صفوی مرا به این نکته رساند که آیا وقت آن نرسیده که دعوای زبان شناسی و ادبیات فارسی را کنار بگذاریم و از همنشینی و همفکری این دو باز هم به چهرههایی مثل صفوی و حق شناش برسیم؟ این دعوا را نمیتوان انکار کرد. در جلسات ما محققان ادبی و در جلسات زبان شناسان، در دعواهای پنهان و آشکار بین گروههای برنامه ریز در وزارتخانه، در تصمیمات کلان سیاسیون که به فرهنگ صدمهها زدهاند، در دانشکدهها و در یادداشتهایی که ما برای هم مینویسیم، میتوان نشانههای پنهان و آشکار این دعواها را دید. این دعواها حتی به محافل بزرگان ما راه یافته و اینجاست که مساله خطرناک میشود، برای زبان و ادب فارسی خطرناک میشود و هر کجا این اتفاق بیفتد باید مثل مرحوم صفوی، بایستیم، درنگ کنیم، لبخند بزنیم و حرف متفاوت بزنیم. ما می گوییم زبان شناسان ما نباید بخواهند جای محققان ادبی ما را بگیرند و زبان شناسان می گویند ادبیات و زبان فارسی ملک طلق شما نیست. هر دو هم حق داریم. «جدال» این دو گروه به نفع زبان و ادبیات فارسی که همه ما دلباخته آن هستیم نیست. بر عکس همگرایی ما میتواند کوروش صفوی تربیت کند. داشتم از کوروش صفوی میگفتم که من از او «متفاوت بودن» را میآموزم، منتها متفاوت بودنی که استوار بر دانش گسترده و عمیق است. قطعاً من با «متفاوط» نوشتن کلمه متفاوت، محقق متفاوتی نخواهم شد و هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست. ویژگی دیگر صفوی آن بود که از چاشنی خنده همه جا استفاده میکرد. خنده را دست کم نگیریم. کارناوال است. کلی حاشیه در اطرافش شکل میگیرد. عنصری است که به محض ورود به یک عرصه، همه چیز را متفاوت میکند. رفتار، گفتار و اندیشه را تحت تأثیر قرار میدهد. زبان را دیگرگون میکند. معادلات اجتماعی و سلسله مراتب قدرت، حتی قدرت به مفهوم فوکویی آن را به هم میریزد. خنده لایه لایه است. هر لایهاش مفهومی و نتیجهای و تأثیری دارد. صفوی خنده را از جوانب شوخی و فکاهی به قلههای طنز میرساند و عجیب است که نشانههای این خنده را میتوان حتی در نوشتههایش حس کرد. کلمات صدای خندههایش را بازتاب میدهند. او حتی بر جدال ادیبان و زبان شناسان میخندد، خندهای انفجاری و از عمق جان که آدم را وادار میکند بخندد. صفوی یک ویژگی دیگر هم داشت که باز من سعی میکنم بیاموزم: دانشش از کلماتی که به کار میبرد، بیشتر بود. از آن استادانی نبود که بخواهد آدم را با چند اصطلاح قلنبه سلنبه مرعوب کند. میگذاشت کلمات در او رسوب کند، ته نشین شود، شفاف شود بعد انها را به کار میبرد. او مکانیزم های دفاعی زبان را میشناخت و نمیگذاشت مخاطبش در مقابل حرف او موضع دفاعی بگیرد بلکه به او مکالمه، در مفهوم باختینی آن، را میآموخت. وقتی چنین شخصیتی نا به هنگام فوت میکند ما بیشتر متوجه میشویم که نسبت بین ادیبان و زبان شناسان به صورت عام نیاز به بازخوانی دارد. کاش دوستان و یاران نزدیک مرحوم صفوی «حلقه زبان شناسی و ادبیات صفوی» را تشکیل دهند تا زمینه مکالمه بین زبان شناسان و ادیبان فراهم آید، شاید که باز صفویها و حق شناسان دیگری به عرصه بیایند. راستش من چنین زندگی و چنین مرگی را دوست دارم. در اوج زندگی کنی و در اوج بمیری. مرگت به اندازه زندگیات اسباب خیر شود. روحت شاد کوروش صفوی بزرگ.
دنبالکردن تعدد فرهنگی، پیچیدگیهای قومی فراوانی به همراه دارد.
دن کیشوت مردی روستایی است که به دلیل مطالعه زیاد و بیمارگونه رمانهای شوالیهگری، تحت تاثیر این داستانها دچار توهم میشود.
مروری بر زندگی و آثار تقی مدرسی که چهار دهه در آمریکا زیست اما همچنان به ایران میاندیشید و به فارسی مینوشت.
بررسی سیر تحول فکری داریوش شایگان
استیون کینگ نام مستعار ریچارد باچمن را برگزید و با آن، داستانهای متعددی نوشت.