img
img
img
img
img

علی‌اشرف درویشیان، تلخ‌تر از صمد بهرنگی

وینش:

آبشوران

نویسنده: علی اشرف درویشیان

ناشر: چشمه

سال چاپ: ۱۳۵۳

تعداد صفحات: ۱۲۸

شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۶۲۲۵۴۱

آبشوران را با تاثیر عاطفی نیرومندی به یاد می‌آورم که همان بار اول که در دهه‌ی پنجاه شمسی آن را خواندم، رویم گذاشته بود. و می‌دانم برای خیلی‌های دیگر هم همین اندازه تاثیرگذار بوده است. بیشترین چیزی که از آن در یادم مانده بود چیزهایی بود که در همان یکی دو فصل اول کتاب است. یکی این‌که سیل که می‌آمد و خانه‌ها را می‌گرفت و دیوارها را نم می‌کرد، چیزهایی هم از زندگی‌های بهتر در محلات اعیان‌نشین‌تر شهر با خود می‌آورد. از جمله بطری‌هایی که عکس زن‌های زیبا روی‌شان بود و پدر خانواده با دیدن آن‌ها می‌گفت عجب زندگی‌ها و عجب چیزهایی قشنگی در این دنیا هست!

موقعیت زندگی کنار آبرویی که همه خانه‌ها را خراب می‌کرد و هم نشانه‌هایی از دنیای بهتر می‌آورد برایم بسیار جذاب بود. و دیگر کودکانی که سعی می‌کنند در اوج فقر و فلاکت، دلخوشی‌هایی کوچک برای خود دست‌وپا کنند مثل رویاندن یک نهال یا گرفتن یک ماهی، اما دنیای بی‌رحم فقر و فاصله‌ی طبقاتی و خرافات بزرگ‌ترها، همین دلخوشی‌های اندک را هم از آن‌ها می‌گیرد.

شرح دقیق تکه‌ای که درباره بطری‌ها گفتم در کتاب چنین است:

بعد از سیل می‌رفتیم توی ماسه‌ها را که سیاه بودند می‌گشتیم. پول پیدا می‌کردیم، قاشق و بطری شکسته پیدا می‌کردیم. … یک روز یک بطری که عکس زن خوشگلی رویش بود پیدا کردیم. بابام هروقت تماشایش می‌کرد، دزدکی ننه را نگاه می‌کرد و آهسته طوری که ننه نشنود می‌گفت:

ــ هوووم! تو دنیا چه چیزهای خوبی هست.

بعد بطری را بو می‌کرد و می‌گفت:

ــ اه، اه! پیف! لعنت به کردارت.

و بطری را پرت می‌داد. اما او روزهای بعد دوباره این کار را از سر می‌گرفت. (ص ۷)

ماجرای ماهی‌هایی که به زحمت از آبشوران می‌گیرند اما پدر که آن‌ها را دور می‌اندازد، دومین داستان کتاب است. («دو ماهی در نقلدان» که در واقع اولین داستان است؛ بخش اول معرفی آبشوران است و زندگی خانواده‌ی راوی). داستان ماهی‌ها این طور تمام می‌شود:

نقلدان دست بابام بود. در را باز کرد و آن را ول داد در میان حیاط. ماهی‌ها روی زمین پرپر زدند. کلاغی لب بام غارغار کرد. آمد و ماهی‌ّ را برد. از دور ابرهای آسمان سیاه می‌شدند. توی تاریکی پله‌های پشت‌بام چمباتمه زده بودیم. پچ‌پچ بغض‌آلود ما دل تاریکی را می‌خراشید. …. دلم فشرده می‌شد. از آشورا صدای توله سگی کتک‌خورده می‌آمد. ننه نیامده بود. شاید دکان صاحب‌کارش بسته بود و او هنوز منتظر پشت دکان نشسته بود.» (صص ۱۸-۱۹)

ماجرای گل‌ها، قطعه‌ی پنجم کتاب است به نام «باغچه‌ی کوچک». گلی که بچه‌ها می‌کارند هم آخرش به سرنوشت ماهی‌ها دچار می‌شود.

آبشوران از یازده داستان کوچک به هم پیوسته تشکیل شده است. کتاب کوچکی است که با حروف نسبتاً درشت حجمش اندکی بالای صد صفحه است. اول شخص نوشته شده، راوی پسربچه‌ای است به نام اشرف که با دو برادر کوچکترش قهرمانان این قصه‌ها هستند. راوی در واقع خود نویسنده یعنی علی‌اشرف درویشیان است و قصه‌ها عمدتاً خودزندگی‌نامه‌اند یا ملهم از زندگی واقعی او و اطرافیانش در زمان کودکی.

همان طور که از نقل قول‌های بالا معلوم می‌شود این قصه‌ها با زبانی ساده نوشته شده‌اند. جملات اغلب کوتاه، نحو ساده، بدون آرایه‌های پیچیده‌ی ادبی و جابه‌جا با استفاده از اصطلاحات محلی. طبیعتاً این زبان نویسنده‌ای است که فارسی زبان دومش است. (هرچند می‌تواند زبان ادبی یا نوشتاری نخستش باشد).

در آبشوران هم توصیف دقیق رویدادها را داریم و هم تکه‌هایی را که بیان مستقیم احساسات راوی هستند به موثرترین شکل. مثلاً توجه کنید به شرح درماندگی و غصه‌ی راوی در لحظاتی که مادرش بیماری است و بیم آن می‌رود بمیرد:

… ننه چطور ممکن بود بمیرد. پس چه کسی رخت مردم را می‌شست؟ پس که برای مردم کلاش می‌چید؟ هروقت شیطانی می‌کردیم چه کسی میان ران‌های‌ ما را با چنگول کبود می‌کرد؟ چه کسی به بابا التماس می‌کرد تا برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟

چطور ممکن بود ننه بمیرد. او می‌بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید. جارو بکند. عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دست‌های یخ‌زده و قاچ‌قاچ خودش را هرشب وازلین بمالد. و برای‌مان قصه بگوید. …  ( صص ۸۹-۹۰)

دقت می‌کنید که چطور جزئیات زندگی مادر با لحن کودکی که مادر با همه چیزش، زحمت‌هایش، خون دل خوردن‌هایش، کتک زدن‌هایش، وازلین مالیدن به دست‌های قاچ‌قاچش و … برایش معنی می‌شود و زندگی بدون او غیرقابل‌تصور است، با احساس درماندگی («چطور ممکن بود …») عجین شده و بدون این‌که یک کلمه از «دوست داشتن» صحبت شود شاهد نوعی عشق و دلبستگی عمیق کودک به مادرش هستیم در یک زندگی دشوار.

حتی شاید به کار بردن کلمه‌ی «عشق» در این‌جا نابجا باشد. این رابطه چون یک جور رابطه‌ی بیولوژیک و یک جور وابستگی که هم حسی و عاطفی و هم مادی است قابل تعبیر است.

کتاب آبشوران و تصویری که از زندگی به دست می‌دهد عمیقاً سیاه است. گرسنگی، سرما، خرافات دینی، بیکاری و قاچاق، فاصله طبقاتی و تبعیض (حتی در امر ساده‌ای مثل ثبت نام در مدرسه) بیداد می‌کند. در این دنیا دلخوشی‌های ساده‌ی بچه‌ها که به کسی هم آسیبی نمی‌رساند از طرف بزرگ‌ها تحمل نمی‌شود. داستان «حمام» که جزئیات آداب حمام رفتن و رفتار خشن پدر به تفصیل در آن بیان شده است، نمونه‌ی چنین نگاهی است. پدر انگار سادیسم دارد در آزار دادن فرزندانش. حتی مادر همه جا مهربان نیست. هرچند او تنها کس در میان بزرگ‌ترهاست که درش شفقتی می‌بینیم. بستگان دیگر هم همه به شدت خرافاتی و به شدت بی‌عاطفه هستند.

این دنیای سیاه را به دشواری می‌توان تنها با تبعیض اجتماعی و فقر توضیح داد. گویی نه با داستان‌های رئالیستی که با یک جور نگاه ناتورالیستی روبه‌رو هستیم که انسان‌ها را درگیر غرایز و بر آوردن نیازهای مادی اولیه‌ی زندگی‌شان نشان می‌دهد و در این شرایط انسان‌ها به سطح بسیار نازل نزدیک به زندگی جانوران سقوط می‌کنند. هرچند در آبشوران، برخلاف فضای عمومی زمانه، در زندگی پسربچه‌ی راوی، هیچ نشانی از بلوغ جنسی و مسائل و تمایلات این‌چنینی نمی‌بینیم و این امر آبشوران را از داستان‌های ناتورالیستی آن طور که عموماً شناخته می‌شوند متمایز می‌کند.

علی‌اشرف درویشیان خود را ادامه‌دهنده‌ی راه صمد بهرنگی می‌دانست. اتفاقاً مقایسه‌ی کوتاهی می‌تواند ماهیت داستان‌های آبشوران را روشن‌تر کند. فضای عمومی این داستان‌ها با کارهای صمد بهرنگی تفاوت اساسی دارد. در دنیایی که صمد بهرنگی می‌سازد همیشه راهی به سمت روشنایی هست که معلول تلاش قهرمانان او برای درک موقعیت است؛ ماهی سیاهی که نه تحت تاثیر احساسات بلکه با عقل خود به این نتیجه می‌رسد که باید دل به دریا بزند، توضیح منطقی دلایل دزدی کلاغ‌ها در اولدوز و کلاغ‌ها، کرم شب‌تابی که بحث می‌کند نورش هرچقدر هم اندک باشد از هیچ بهتر است، و راه حلی که پسربچه‌ی بیست‌وچهار ساعت در خواب وبیداری در انتها به آن می‌رسد: «کاش مسلسل پشت ویترین مال من بود.» بهرنگی به اندازه نویسنده‌ی آبشوران احساساتی نیست و می‌کوشد در ضمن نشان دادن شرایط دشوار زندگی به کمک تمثیل و منطق راهی به سوی رهایی بگشاید. ویژگی کار درویشیان در آبشوران در واقع این است که بسیار احساساتی است. به همین خاطر نوری هم در افق نمی‌بیند.

در آبشوران طنز هم اندک است. مثلاً داستان «بیالون» (تلفظ غلط ویلون) قرار است طنزآمیز باشد. اما آن ویلون هم به سرنوشت باغچه و ماهی‌های بچه‌ها دچار می‌شود. تنها در انتهای داستان اشاره‌ای به امیدی برای فردا هست:  «عمو پیره ویلون را برد. اما من همه‌اش به فکر ویلون دیگری بودم.» (ص ۲۷ ) اما این اشاره زیر سایه‌ی سیاه بدنه اصلی داستان‌ها هیچ جلب نظر نمی‌کند. بچه‌ها و ننه همه از دست بابا کتک می‌خورند و مادر چند ماه به حمام نمی‌رود تا همسایه‌های لکه‌های کبود روی بدنش را نبینند.

یکی از مهم‌ترین نکته‌ها در مورد مادر اصراری است که به مدرسه رفتن بچه‌ها دارد. او هر کاری می‌کند تا آن‌ها تحصیل کنند، این تنها راه نجاتی است که به نظر او می‌رسد. و گمانم این روحیه‌ی غالب نسلی است که رهایی از شرایط فلاکت‌بار زندگی فقیرانه را در کسب سواد می‌دانستند.

گفتم تاثیر عاطفی شدید داستان‌های آبشوران ویژگی کار درویشیان است. به گمانم می‌شود گفت نقطه قوت آن‌هاست چون ابداً با سانتی‌مانتالیسم و آب و تاب دادن کلیشه‌ای شباهتی ندارد. من هنوز هر وقت آن تکه‌ی ترس از مرگ مادر را می‌خوانم، گریه‌ام می‌گیرد. البته این‌که من گریه‌ام می‌گیرد چیزی را ثابت نمی‌کند. گریه من می‌تواند از عوامل متعددی متاثر باشد، مثلاً از یادآوری زمانی که نخستین بار رمان را خواندم. اما گمانم چیزی عمومی در آن هست که فارغ از زمان و مکان است. بازخورد خواننده‌های جوان‌تر می‌تواند بگوید که چنین هست یا خیر.

كلیدواژه‌های مطلب: / /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»