img
img
img
img
img

چرا خودشیفته‌ها پول پارو می‌کنند و ماکیاولیست‌ها به مناصب بالاتری می‌رسند؟

غزاله صدر منوچهری

به تازگی کتاب «قدرت و فساد» نوشته‌ی برایان کلاس با ترجمه‌ی امیرحسین مهدی‌زاده در نشر همان منتشر شده‌ است.

برایان پل کلاس، دانشمند علوم سیاسی و استاد کالج لندن است. از آثار او می‌توان به کتاب‌های «فاسدشدنی: چه کسی به قدرت می‌رسد و این چگونه ما را دگرگون می‌کند»، «نوچه‌ی مستبد: حمله‌ی دونالد ترامپ به دموکراسی»، «همدست مستبد: غرب چگونه دموکراسی را تضعیف می‌کند» و  نویسنده‌ی همکار در «چگونه انتخابات را به گند بکشیم» اشاره کرد.

او یک دهه را صرف تحقیق درباره‌ی کسانی می‌کند که در بالاترین مناصب قدرت بوده‌اند، از رهبران کشورها، سرکردگان شورشیان، پیشوایان فرقه‌های مذهبی گرفته تا مدیران شرکت‌ها. او در این تحقیقات کوشیده تا به پرسش‌هایی پیرامون ارتباط قدرت و فساد پاسخ دهد. کلاس در کتاب «قدرت و فساد» نشان می‌دهد که چرا و چگونه افراد بی‌صلاحیت قدرت می‌گیرند و چطور دیگر آدمیان به قدرت گرفتن این افراد بی صلاحیت کمک می‌کنند. همین‌طور توضیح می‌دهد که چطور موقعیت و منصبی ممکن است فرد را در دوراهی انتخاب میان بد و بدتر قرار دهد. در نهایت، کلاس برای پیشگیری از بروز فساد، کشف و مبارزه با آن در سازمان‌های مختلف پیشنهادهایی ارائه می‌دهد و اظهار امیدواری می‌کند که با اصلاح ساختار ذهنی و حکوکتی می‌توان به مقابله با فساد برخاست و چه بسا آن را از میان برد.

نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه دهم مرداد به بررسی و گفت‌وگو درباره‌ی کتاب «قدرت و فساد» اختصاص داشت و با حضور امیرحسین مهدی‌زاده و علی‌اصغر محمدخانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

شیاطین درونِ ما

علی اصغر محمدخانی

معاون فرهنگی شهر کتاب

برایان پل کلاس، استاد علوم سیاسی آمریکایی و بسیار جوان است. او متولد ۱۹۸۶ است، اما مطالعات بسیار گسترده‌ای داشته و با شخصیت‌های بسیاری ملاقات کرده و کشورهای زیادی را بررسی کرده است و در این سن و سال توانسته چنین کتابی منتشر بکند و تقریباً رویدادها را تا سال ۲۰۲۰ دنبال کند.

این کتاب در یک مقدمه و دوازده فصل رابطه‌ی قدرت و فساد را، چه به صورت فردی چه به صورت حاکمیتی و دولتی و نظام‌مند، برمی‌رسد. «قدرت و فساد» در پی پاسخگویی به چهار سؤال اصلی است:

  • آیا افراد بدتر قدرت را به چنگ می‌آورند؟
  • آیا قدرت مردم را بدتر می‌کند؟
  • چرا می‌گذاریم افرادی اختیارمان را داشته باشند که شایستگی بودن در قدرت را ندارند؟
  • چگونه می‌توانیم مطمئن شویم که افراد فسادناپذیر به قدرت می‌رسند و منصفانه از آن استفاده می‌کنند؟

این پژوهشگر آمریکایی یک دهه‌ی اخیر را (۲۰۱۰-۲۰۲۰) صرف مطالعه پیرامون این پرسش‌ها می‌کند و افراد و جمع‌هایی را از سراسر جهان (از بلاروس تا بریتانیا، از ساحل عاج تا کالیفرنیا، از تایلند تا تونس و استرالیا و زامبیا) مطالعه و به‌شخصه در نقش و جایگاه محقق علوم سیاست با بسیاری از مقامات مصاحبه می‌کند.

کلاس در بخشی از کتاب می‌نویسد: «شیاطین در درون همه‌ی ما حضور دارند. قدرت فقط به آنها اجازه‌ی بروز می‌دهد.» او بحث خود را با پرسشی اساسی‌تر آغاز می‌کند؛ با اینکه چرا ما انسان‌ها جوامعمان را طوری سامان می‌دهیم که ناگزیر گروه کوچکی از مردم را قدرتمند و گروه بزرگی را بی‌قدرت می‌کند. او در ادامه میان انسان‌ها و حیوانات مقایسه‌هایی صورت می‌دهد و شباهت‌های فراوانی میان انسان‌ها و شامپانزه‌ها پیدا می‌کند. او در کنار بیان تفاوت‌ها، اشاره می‌کند که شامپانزه‌ها و انسان‌ها از لحاظ دی‌ان‌ای (DNA) شباهتی ۹۸% دارند و در دنبال کردن، به دست آوردن و استفاده از قدرت به‌طور شگفت‌انگیزی شبیه یکدیگرند. مؤلف به گذشته‌ی بشر از صدها هزار سال پیش نظری می‌اندازد و می‌گوید انقلاب کشاورزی عصر جدیدی از نابرابری را آغاز کرد و ما اصطلاحاً به یک مشت کوتوله‌ی حریص بدل شدیم. در ادامه نیز تبعات مسائل و کشت برنج و گندم را بررسی می‌کند.

زنان در قدرت و کسب‌وکار

کلاس در بخشی از کتاب به نقش زنان در قدرت و کسب‌وکار در کشورهای مختلف اشاره می‌کند و می‌گوید، تا سال ۲۰۲۰ فقط شانزده کشور از ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل را زنان رهبری می‌کردند. کمی بیش از هشت درصد کل و فقط ۵۸ کشور تا به حال رهبری از زنان داشته‌اند. جالب است که می‌گوید البته ایالات متحده در سمت غلط این تقسیم‌بندی قرار دارد و مثال‌های زیادی از رابطه‌ی قدرت و فساد در این کشور می‌آورد.

او بخش دیگری از کتاب را به مبحث جنسیت و غول‌ها اختصاص داده است که مساله‌ی امروز ماست. برای نمونه در این بخش توضیح می‌دهد که ارزیابی‌های هیئت علمی به نحو فراگیر به متقاضیان مرد رتبه‌ی بالاتر و حقوق اولیه‌ی بالقوه بالاتری را اختصاص داد، فارغ از مرد یا زن بودن عضو هیئت علمی ارزیاب، همه‌ در مورد زنان سوگیری نشان دادند. چشم جامعه کم‌کم دارد به چنین تبعیض‌های جنسیتی دیرینه‌ای باز می‌شود. اما سؤالی مهم هنوز بی‌پاسخ مانده است آیا این تعصب فقط از طریق فرهنگی آموخته شده یا زن‌ستیزی ما نیز ریشه در گذشته‌ی پیشاتاریخی‌مان دارد؟ تاریخ را هر اندازه که ثبت کردیم، همان اندازه زنان از آن بیرون گذاشته شده‌اند.

جباران خرده‌پا و روان‌بیماران

این استاد علوم سیاسی در فصلی با عنوان «جباران خرده‌پا و روان‌بیماران» می‌پرسد که چرا افراد فاسد و فسادپذیر در بالا رفتن از نردبان قدرت تا این اندازه موفق‌اند و بعد از ذکر نمونه‌های مختلف و تحلیل و بررسی این امر، می‌گوید، با سؤالی نگران‌کننده دست‌و‌پنجه نرم خواهیم کرد: «آیا بیماران روانی سران بهتری هستند؟»

 کلاس بحث خود را با توضیح درباره‌ی «سه‌گانه‌ی تاریک» (شامل سه جزء ماکیاولیسم، خودشیفتگی و اختلال روانی) ادامه می‌دهد و این موارد را در سران کشورهای مختلف و در مدیران بررسی می‌کند. در این میان به پژوهشی اشاره می‌کند که در آن محققان کمتر از هزار کارمند شرکتی را از نظر ویژگی‌های تاریک بررسی می‌کنند و درمی‌یابند خودشیفته‌ها پول بیشتری به دست می‌آورند و ماکیاولیست‌ها در بالا رفتن از نردبان ارتقا بهترند.

افزون بر این نکات مهمی درباره‌ی دیکتاتورها می‌گوید. برای نمونه اینکه دیکتاتور بودن خطرناک است. صدام حسین، محمد قذافی و نیکولای چائوشسکو این را با سختی دریافتند. اما رهبران ایالات متحده، ژاپن یا فرانسه، در نهایت پس از کناره‌گیری از قدرت کارشان به نوشتن و معرفی کتاب می‌کشد و می‌شوند دولتمردان پیشکسوت و در پیری می‌میرند: ثروتمند و محترم.

فرد بد یا نظام بد

کلاس بحثی را با عنوان نظام‌های بد یا افراد بد طرح می‌کند. در پی این است که چطور می‌توان تشخیص داد آنکه از قدرت سوءاستفاده می‌کند آدم بدی است یا محصول جانبی نظامی بد. او می‌گوید، با افزایش احساس قدرت فرد دیگر چندان به نظر دیگران درباره‌ی خودش اهمیت نمی‌دهد و در فهم دیگران ناکارآمدتر می‌شود، زیرا کمتر به همدلی دیگران نیاز دارد.

نویسنده در جمع‌بندی سینسیناتوس، فیلسوف، سیاستمدار و حکیم قدیمی یونان و جرج واشنگتن را از کسانی معرفی می‌کند که قدرت نتوانست آنها را فاسد کند. او توضیح می‌دهد که سینسیناتوس رویکردی بسیار مسالمت‌آمیز داشته و جرح واشنگتن طوری با قدرت کنار آمده که قدرت فاسدش نکرده است. البته به نظر من، کلاس می‌توانست به افرادی مثل مهاتما گاندی و نلسون ماندلا نیز اشاره کند. اما نمونه‌هایش را به همین‌ها محدود کرده است.

قدرت مطلق انسان را به طور مطلق فاسد می‌کند

 امیرحسین مهدی‌زاده

مترجم

سؤالات اصلی کتاب «قدرت و فساد» شاید همان‌ سؤال‌های روی جلد باشند. آیا همان‌طور که مشهور است قدرت انسان‌ها را فاسد می‌کند یا اینکه انسان‌های فاسد بهتر می‌توانند وارد عرصه‌ی قدرت شوند و از نردبان قدرت بالا بروند و آن را حفظ بکنند و با قدرت فساد نهفته در شخصیتشان را در سطوح وسیع‌تری اعمال کنند. اینکه آیا مفسدان در مراتب قدرت در یک نظام ساخته می‌شوند یا به همین‌صورت متولد شده‌اند؟

در مثال‌های مقدمه‌ی کتاب به دو گروه اشاره می‌شود که در زمان، مکان و طی حوادث مختلفی به جزیره‌ای متروک افتاده‌اند و به‌سبب طبع مختلف یا ساختار و شاکله‌ی متفاوتشان دو شیوه‌ی مختلف زندگی را در پیش می‌گیرند. در یکی از جزایر فردی با دسیسه‌های مختلف صاحب قدرت می شود و بین گروه پنجاه-‌صد‌نفر‌ی گرفتار در آن جزیره‌ دیکتاتوری وحشیانه و خونریزی به راه می‌اندازد. بعدها وقتی این گروه را نجات می‌دهند، متوجه می‌شوند که در این جزیره شرایط ظالمانه‌ای برقرار بوده و از این گروه قربانیان زیادی گرفته شده است. گروه دوم، در جزیره‌ی دیگر، عده‌ای جوان‌اند که شیوه‌ی زندگی براساس همکاری و شفقت و همیاری را در پیش می‌گیرند. روزگارشان هم با سعادت و موفقیت بیشتری طی می‌شود تا زمانی که نجات پیدا کنند.

در این دو جزیره دو دیدگاه متضاد را از طبیعت انسان می‌بینیم. در یکی شخصی تشنه‌ی قدرت بر دیگران سلطه می‌یابد و استثمارشان می‌کند و حاکمیت ظالمانه‌ای اعمال می‌کند. در دیگری روحیه‌ی برادری‌طلبانه شرایط دیگری را برای آن اجتماع کوچک رقم می‌زند. نویسنده به دنبال این است که علت این تفاوت را دریابد.

کلاس تحقیقات وسیعی دارد و با سران فرقه‌ها، حکومت‌ها، کودتاچیان، شکنجه‌گران، ژنرال‌ها، انواع و اقسام مدیران شرکت‌های بزرگ و اداره‌کنندگان کشورها صحبت کرده و تحقیق خود را به صورت عملی و با شواهدی زنده از سراسر دنیا پیش برده است. یکی از تحقیقات او بررسی حکایت حاکم شدن مردی در ماداگاسکار است که خاستگاه فقیرانه‌ای داشته و در سطحی عادی و معمولی از جامعه می‌زیسته و مردم امیدوار بوده‌اند که بتواند با طبقات ضعیف جامعه همدردی بیشتری داشته باشد. این فرد به مدد تبلیغات احیاناً پوپولیستی رأی مردم را به دست می‌آورد و به قدرت می‌رسد، اما گذشته‌ی خودش و طبقات ضعیف‌تر جامعه را کاملاً فراموش می‌کند و شیوه‌ای بسیار مستبدانه را در قدرت پیش می‌گیرد. از جمله روش او برای دور کردن رقیب در انتخابات بسیار هوشمندانه است. نویسنده توضیح می‌‌دهد که این مرد هیچ‌چیز را به بخت واگذار نمی‌کرده و همه‌‌ی ترفندها را به کار می‌گرفته تا قدرت را در دستان خودش حفظ بکند. از جمله اینکه رقیبش را وادار می‌کند پیش از انتخابات از کشور خارج شود و در زمان ثبت‌نام انتخابات با تعطیل‌ کردن فرودگاه مانع برگشت او به کشور می‌شود. البته مثل عاقبت بیشتر دیکتاتورها این مرد ماداگاسکاری هم عاقبت خوشی ندارد و در وضعیت بسیار سختی مجبور می‌شود قدرت را واگذار کند.

وقتی شیطان بیدار می‌شود

نکته‌ی دیگر و بسیار مشهور آزمایش زیمباردو در سال ۱۹۷۱ است.  زیمبابردو و همکاران تعدادی دانشجو را به ساختمانی می‌برند و کاملاً تصادفی به دو گروه رئیس و زیردست تقسیم کردند. اما آزمایشگران بعد از مدتی متوجه ‌شدند که این رؤسای تصادفی به‌قدری بر دیگران سخت گرفته‌اند و ظلم و ستم و استثمار را روا داشته‌اند که ادامه‌ی آزمایش ممکن نیست. بنابراین، آزمایش را نیمه‌کاره قطع کردند.

نویسنده با اشاره به این موارد توضیح می‌دهد که چطور ممکن است در موقعیت قدرت از آدم‌های عادی افراد ظالم و مستبد و دیکتاتور زاییده شود و موقعیت چطور می‌تواند افراد را به‌سرعت تغییر بدهد، روحیاتشان را عوض و از ترحم و حس انسانی عادی دورشان بکند.

نویسنده در فصل اول به پیشینه‌ی شرایط روانی فساد بر‌می‌گردد. از آنجا که آزمایش بر روی انسان‌ها در بعضی شرایط با ممانعت‌های اخلاقی مواجه است، یکی از راه‌هایی بررسی چگونگی تأثیر ژنتیک و رفتار انسان آزمایش روی گونه‌های جانوری شبیه انسان‌ها، از جمله نخستی‌ها، مثل شامپانزه‌ها و گوریل‌ها، است. شاید ۸/۹۸ درصد DNA انسان با شامپانزه مشابه است. اما نباید گمان کنیم که شباهت تامی با شامپانزه داریم. چراکه کمی بیش از پنجاه درصد DNA انسان با موز مشترک است، ولی ما شباهت اندکی با موز داریم. به بیان دیگر، آن یکی دو درصد اختلاف وجه ممیزه‌ی ما با حیوان است و کم هم نیست. اما شباهت‌ها هم گاهی در حدی است که ما را حیرت‌زده می‌کند.

برخی محققان برای بررسی مساله‌ی قدرت و سلسله‌مراتب قدرت و اجتماعات انسانی و اجتماعات نخستی‌ها (در اینجا شامپانزه‌ها) برای دهه‌ها گروه‌هایی از شامپانزه‌ها را در شرایط زندگی خودشان تحت نظر داشته‌اند و جزء‌به‌جزء زندگی‌شان را ثبت کرده‌اند. وقتی این تحقیقات و نتایج آنها را مرور می‌کنیم متوجه می‌شویم که در جامعه‌ی گوریل‌ها مناسبات بسیار مشابه با جوامع انسانی است؛ یعنی تعارض بر سر قدرت شدید است، البته تعارض همگانی نیست و مثل آدم‌ها برخی از گوریل‌ها هم غیرسیاسی‌اند. ولی آنها که خیلی به سیاست و گرفتن قدرت و در رأس قرار گرفتن علاقه‌مندند، برای بالا رفتن از این پلکان قدرت با بقیه‌ی گوریل‌ها تبانی می‌کنند و دسیسه می‌چینند تا گوریل در رأس قدرت را ساقط بکنند و در جای او قرار بگیرند. این شباهت اتفاقی نیست و نشان می‌دهد که ژنتیک ما طوری توسعه پیدا کرده است که ما را مستعد این رفتار می‌کند؛ یعنی مستعد اینکه برخی از ما به دنبال قدرت باشیم و برای رسیدن به آن و حفظ آن از دسیسه و توطئه و همدستی با دیگران کم نگذاریم.

ژن شجاعت کم می‌شود

بحث دیگر اینکه قرار گرفتن در موضع قدرت در جامعه بسیار خطرناک است. شامپانزه‌ی رئیس گله همیشه وضعیتی خطرناک دارد. چراکه همیشه این احتمال هست که دیگران علیه او توطئه بکنند و از قدرت ساقطش بکنند و از او انتقام سختی بگیرند. آزمایش‌ها نشان داده‌اند که او این نگرانی را همواره با خود دارد و این منجر به کاهش طول عمرش می‌شود.

انسان‌های قدرتمندتر در جوامع نخستین انسانی بیشتر در جنگ شرکت می‌کردند و بیشتر در معرض خطر کشته شدن قرار می‌گرفتند. بنابراین احتمال زاد و ولد انسان‌های ترسوی فراری از جنگ یا انسان‌های پشت جبهه بیشتر بود. بنابراین، ژن شجاعت کمتر شد. اما آنچه در جوامع انسانی اتفاق افتاد، مطابق با این پیش‌بینی نبود. در عمل جوامع به این نتیجه رسیدند که در جوامع برخوردار از رهبری، رهبر می‌تواند جامعه را منسجم و هماهنگ و در جنگ هدایت بکند، پس این جوامع به طرز مؤثرتری می‌توانند قلمروشان را توسعه بدهند و به منابع غذایی و امنیتی دست پیدا بکنند. بنابراین، این سازوکار جامعه را به این نتیجه می‌رساند که این نظام بهتری است. هرچند آنکه در رأس قرار می‌گیرد، شاید به دیگران فرمان دهد یا استثمارشان بکند، در مجموع این سیستم موفق‌تر و ماندگارتر از سیستمی است که در آن همه با هم برابر بودند و فرماندهی واحدی ندارد.

بخش زیادی از مردم علاقه‌مند به دخالت در قدرت نیستند و ترجیح می‌دهند بیرون از آن قرار بگیرند. اما بخشی هم هستند که گویا براساس خلق‌و‌خو و طبیعت و ذات و ژنتیکشان در پی کسب قدرت‌اند و حتی در دوران کودکی در رأس گروه‌ و در دوران نوجوانی در رأس تیم‌های ورزشی مدرسه‌اند. آزمایش‌های مختلفی بر روی گروه‌های سنی و جوامع مختلف انجام شده است تا نشان بدهد که چطور برخی از مردم بیشتر به ورود به سلسله‌مراتب قدرت علاقه دارند.

البته، متأسفانه علاقه‌مندان به ورود به قدرت لزوماً از دیگر جنبه‌ها سالم‌ترین افراد نیستند. آزمایش‌های متعدد نشان می‌دهد بیشتر اوقات اینان همزمان و همراه با میل به قدرت گرفتن، دچار مشکلات و بیماری‌های روانی هستند و انگار بیماری و میل به قدرت نوعی همبستگی دارند. این افراد بهتر بلدند چطور وارد قدرت شوند و وقتی به قدرت می‌رسند، بیماری‌شان فرصت بروز پیدا می‌کند و در سطوح بالاتری بر دیگران و خودشان اثر می‌گذارد.

ما چگونه انتخاب می‌کنیم؟

اساساً انتخاب‌های ما چطور شکل می‌گیرد؟ چرا حتی اگر آدم‌ها را به اسم و رسم نشناسیم، مردان را برای فرماندهی یا رهبری ترجیح می‌دهیم؟ یا مردهای قوی‌هیکل را به مردان ضعیف‌هیکل ترجیح می‌دهیم یا ما مردان قدبلند را برای ریاست جمهوری مناسب‌تر از مردان قد کوتاه می‌بینیم؟ چنان‌که تحقیقی در آمریکا نشان داد قد همه‌ی رئیس‌جمهورهای آمریکا بالاتر از ۱۸۰ بوده است.

نویسنده مفصل درباره‌ی این تصمیم یا انتخاب‌ها صحبت می‌کند و نشان می‌دهد که به ناخودآگاه افراد برمی‌گردند، چندان آگاهانه نیستند و به احتمال قوی ریشه در ژنتیک ما و وضعیت انسان‌های اولیه دارد که برای شکار باید هیکل قوی‌تر و قد بلندتری می‌داشتند و مرد بودن (به سبب برخورداری از نیروی عضلانی بالاتر) برای شکارچی بهتر بود. امروز شرایط عوض شده و ما دیگر هر روز در مناطق جنگلی یا صحرا و غارها دنبال شکار نیستیم، اما مغزهایمان تا حد زیادی متأثر از وضعیت پیشین همان معیارها را در کنه دارد و به تناسب شرایط جدید تغییر نکرده است.  همان‌طور که در مورد غذا تغییر نکرده است و ما با ذهن عصر حجری‌مان هنوز به خیال اینکه قند و چربی نایاب‌اند، تشویقمان می‌کند که قند و چربی بخوریم. حال آنکه این امروز نه با میزان کالری مورد نیازمان، نه دسترسی قند و چربی و نه با میزان قند و چربی گیاهان اصلاح شده تناسبی ندارد. بدین ترتیب، مغر عصرحجری و شرایط امروزی موجب انتخاب‌های غذایی بد و در نتیجه بیماری‌مان می‌شود.

همین وضعیت در انتخاب افراد برای مناصب قدرت هم هست و به جای اینکه افرادی واجد ویژگی‌های مفید مؤثر برای انسان امروز را انتخاب بکنیم، همچنان به سمت ویژگی‌هایی کشیده می‌شویم که در قدیم معیار بودند.

روان‌بیمارانی در صدر قدرت

در بخش بعدی به این مساله می‌پردازد که چگونه روان‌بیمارانی که برخی از آنها بنا بر آزمایش‌های متعدد در حد بستری و حبس تشخیص داده شده‌اند، در منصب قدرت قرار گرفته‌اند و دیگر اجازه نمی‌دهند کسی آنها را معاینه یا بستری بکند. یکی از خصوصیات این بیماران روانی این است که خطر را کمتر از افراد عاقل و عادی و سالم احساس می‌کنند.

شاید خیلی از ما از خودمان بپرسیم که چطور صدام حسین نمی‌دانست کارهایش چه مخاطراتی را برای جامعه‌اش، حتی خود و خانواده‌اش ایجاد می‌کند و تعجب می‌کنیم که اگر می‌دانست چطور این کارها را ادامه داد تا به آن سرانجام برسد. این سؤالات در مورد همه‌ی دیکتاتورهای دنیا مطرح است و آنچه کلاس براساس آزمایش‌های متعدد بیان می‌کند این است که احساس خطر در این روان‌بیماران ضعیف‌تر است؛ یعنی اینها با تهور و بی‌پروایی بیشتری عمل می‌کنند. در مثل داریم «ترس از عقل است»، پس عجیب نیست که وقتی این افراد از لحاظ روانی ترس کمتری احساس می‌کنند، مخاطرات رویاروی خودشان و جامعه‌شان را نبینند.

برخی خصوصیات روان‌بیماری به فرد کمک می‌کند تا به یاری دسیسه و به طرق مختلف ارتقا یابد. از طرف دیگر، یکی از عوارض بیماری‌شان بی‌پروایی و بی‌باکی است و از طرف دیگر، در موقعیت قدرت فرصت و امکانات بیشتری برای اعمال روش و فساد کردن می‌یابند. در نتیجه به جامعه از به قدرت رسیدن آنها بسیار متضرر می‌شود.

قدرت مطلق برابر با فساد مطلق

کلاس برای پاسخگویی به این سؤال مثال جالبی می‌زند. او توضیح می‌دهد که معمولاًدر همه جا (در امریکا هم) راهنمایی و رانندگی برای خودروهای دیپلماتیک تخفیف و بخشودگی‌هایی دارد. در یک بررسی مشخص می‌شود که دیپلمات‌های کشورهای کمتر قانون‌مند بیشتر مرتکب تخلف می‌شوند و دیپلمات‌های کشورهای قانون‌مندتر چنین نمی‌کنند. اما به مرور دیپلمات‌های کشورهای قانون‌مندتر هم یاد می‌گیرند و به کسانی می‌پیوندند که به راحتی تخلف می‌کردند. آدم‌های قانون‌مند در محیطی که در آن بی‌قانونی رایج است، به آدم‌های بد و فاسدی تبدیل می‌شوند: نظام بد آدم خوب را هم فاسد می‌کند.

کلاس از لرد اکتون نقل می‌کند که قدرت انسان را فاسد می‌کند و قدرت مطلق انسان را به طور مطلق فاسد می‌کند و در ادامه این جمله را توضیح می‌دهد و در آن تدقیق و تشکیک می‌کند و به شک‌های خودش پاسخ می‌دهد. در نهایت، به نظر می‌رسد که این جمله حامل حقیقت است و قدرت هم به لحاظ فراهم آوردن امکانات بیشتر برای فرد فاسد بدین سبب که خودش می‌تواند روی فیزیک افراد در قدرت نیز تأثیر بگذارد می‌تواند موجب بروز فساد افراد شود و به جز جنبه‌ی روانی از لحاظ جسمی هم بر روی ما تاثیر می‌گذارد.

بسیاری از مسائل پیش‌تر بغرنج در تمدن انسانی جدید و با استفاده از تجارب جهانی دیگر حل‌نشدنی به نظر نمی‌رسد. مثلاً موضوع تورم در اقتصاد مساله‌ای است که بسیاری از کشورها  راه‌حل‌هایی برای آن پیدا کرده‌اند و از تورم خارج شده‌اند و نمی‌توان گفت تورم راهی ندارد. برای کاهش فساد هم راهکارهایی در جهان متمدن پیدا شده است و اگر اراده‌ای برای کنترل فساد باشد، چنین چیزی ناممکن نیست. هرچند فساد در قدرت، فساد مالی و اداری و امثال آن کل کشور را به تباهی می‌کشد و نابود و ضعیف می‌کند.

در فصل‌های پایانی کتاب عمدتاً به راه کارهایی برای مهار قدرت، کاهش و از میان بردن فساد اشاره می‌شود. نکته‌ی جالب در پیشنهادهای نویسنده برای کاهش فساد در سیستم، راهکار نظارتی است که با مطبوعات می‌تواند تقویت شود و البته این‌طور نیست که صرفاً عده‌ای منتخب و کنترل‌کننده ناظر بر گروه دیگری بر قدرت باشند. این شاید در فساد شایع چندان مؤثر نباشد. در عوض دوربین‌های کشف فساد باید از طرف جامعه به سمت کسانی که در قدرت‌اند برگردد و آنها زیر ذره‌بین نظارت جامعه قرار بگیرند. این در حالی است که بیشتر اوقات برعکس است و دوربین نظارتی بر روی جامعه تمرکز کرده است. حال آنکه آمار نشان می‌دهد که اتفاقاً فسادهای مؤثر و بزرگ را افراد عادی با آن امکانات و دسترسی‌های محدودشان به منابع انجام نداده‌اند، بلکه کسانی انجام داده‌اند که در قدرت بوده‌اند. بنابراین، اساساً جهت دوربین‌های نظارتی را معکوس تنظیم کرده‌اند.

از خدایان محلی به دولت‌ها: داستان نظارت و فساد

در جوامع قدیم در هر شهر و روستایی خدایان محلی مستقلی بودند که نظارت بسیار محدودی بر افراد داشتند و از لحاظ روانی این‌طور تلقی می‌شد که نظارت این خدایان به حوزه‌های معینی محدود است. به تدریج جوامع بشری پیچیده‌تر شدند و ادیان بزرگ ظهور کردند. خدایان ادیان بزرگ جهان‌شمول و فراگیر شدند و ناظر کل بودند؛ یعنی هم بر آن شهر و کشور و هم بر بقیه‌ی شهرها و کشورها، هم بر خلوت افراد و هم بر جلوت افراد، نظارت داشتند. بنابراین، افراد مدام نظارت خداوند را احساس می‌کردند و کمتر مرتکب جرم و فساد می‌شدند. در صورت ارتکاب به جرم و فساد هم به‌راحتی تن به مجازات می‌دادند. چراکه فکر می‌کردند مجازات پاک و از عذاب بعدی حفظشان می‌کند.

این امر در پیشرفت جوامع دینی در دنیا بسیار کارساز بود. با این سازوکار جوامع دینی جوامع سالم‌تری می‌شدند و بهتر و بیشتر پیشرفت می‌کردند. در مقابل، فساد در جوامعی که چنین سازوکارهایی نداشتند، افزایش می‌یافت. در آموزه‌های دینی هم مرتب به جوامع فسادکننده اشاره می‌شود. گویا فساد در سازوکار دینی نقشی محوری دارد. جوامع با فساد کردن ضعیف‌تر می‌شدند و انسجام اجتماعی و اعتماد افراد به هم در آنها کمتر می‌شد و در نتیجه یا کم‌کم یا از بین می‌رفتند یا جوامع قوی‌تر دینی بر آنها غلبه می‌کردند و در خود هضمشان می‌کردند. اینکه امروز عمده‌ی جوامع جهان دینی‌اند، شاید به همین امر برگردد.

امروز نقش نظارتی دین و خدایان جهان‌شمول را تا حدی حکومت‌ها با نظارت فراگیر بر شهروندان به عهده گرفته‌اند. اما در بسیاری از جوامع آن روحیات دینی کاهش یافته است. بنابراین شاید آن نظارت الهی اثر کمتری بر پیشگیری از جرم یا فساد داشته باشد. این می‌تواند عاملی باشد برای گسترش فساد. در مقابل، گسترش نظارت می‌تواند این امر را جبران کند. حال اگر برخی از مردم کمتر از خدا می‌ترسند و فساد می‌کنند، باید تحت نظارت بندگان خدا و جامعه قرار بگیرند و این نظارت گستره‌تر (از طرف همه‌ی جامعه در همه‌ی سطوح) و روی همه‌ی کسانی باشد که سهمی از قدرت دارند تا امکان فساد از قدرتمندان گرفته شود.

نمونه‌های فاسد شده بسیار بیشتر از افراد فاسد نشده است. همین‌طور آنکه باعث مزاحمت‌اند و برای مقابله با آنها باید راهکاری یافت. کلاس سینسیناتیس و جرج واشنگتن را نمونه‌ای از افرادی معرفی می‌کند که روحیه‌ای استغنایی داشته‌اند و می‌توانسته‌اند از قدرت کناره بگیرند و هرگاه جامعه به آنها نیاز داشت به صحنه برگردند. به فساد کشیده نشدن این افراد به نوع شخصیت و طبیعت استغنایی این افراد برمی‌گردد، وگرنه طبیعت عام مردم این است که در قدرت فاسد شوند. بنابراین، سازوکارهای نظارتی همیشه باید فعال باشد.

كلیدواژه‌های مطلب:

نظرات کاربران درباره اين مطلب:

    کاوه کاظمی گفت:

    جانا سخن از زبان ما گفتی…و درّ سفتی هرچند درد ملت ما را دوباره آشفتی
    چون این تحقیق کاملا منطبق با وضع حکومت کنونی وطن ماست…..که
    قدرت مطلق زاینده فساد است….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  معنایی برای زندگی در برهوت هستی

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «سنگی بر گوری»

  مرجعی برای تاریخ فلسفه‌ی اخلاق در غرب

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفه‌ی اخلاق: دستنامه‌ی آکسفورد»

  تفسیرهایی از قرآن برای انسان مدرن

گزارش نشست بررسی کتاب «تفسیر معاصرانه‌ی قرآن کریم»

  ابن خفیف، شاهزاده‌ای که خودخواسته زاهد شد

گزارش نشست نقد و بررسی مجموعه آثار «ابن خفیف شیرازی»

  مراسم هفتمین دوره‌ی جایزه‌ و نشان ابوالحسن نجفی

گزارش هفتمین دوره‌ی جایزه‌ی ابوالحسن نجفی