گسترش: «مسافرت آقای پریشون» نمایشنامهای است نوشتهی اوژن لابیش. در سال ۱۸۶۰، اوژن لابیش نویسندهی اصلی نمایشنامههای کمیک عصر خود تلقی میشد. او از سال ۱۸۴۴، شروع به نوشتن نمایشنامه کرد. اولین موفقیت بزرگ خود را با نمایشنامهی یک کلاه حصیری ایتالیایی، در سال ۱۸۵۱ به دست آورد. او به تناوب کمدیهایی در یک پرده و آثاری بلندتر، نمایشنامههایی با انتریگ ساده و با شخصیتهای متعدد، با تعمق در خلقیات بورژوازی، بهویژه در نمایشنامهی دختران شاگرد خیاط ارائه داد. هیچچیز ظاهراً حاکی از این نبود که این نویسنده به طرف شیوهای قطعی در حال تحول است. ازاینرو، جستوجوی کاراکترها و شیوههایی بیانگر مسافرت آقای پریشون، در کمدیهای قبل از آن، کاری بیهوده خواهد بود.
شاید اگر خاطرنشان کنیم که لابیش، ادوارد مارتن را به همکاری برگزیده بود شانس بیشتری در توجیه لحن خاص این اثر داشته باشیم که جنبوجوش و پیچ و واپیچ کمتری دارد و بیشتر به زندگی جاری نزدیک است و سهم نسبتاً مهمتری برای احساسات عاشقانه قائل میشود. درواقع میدانیم که لابیش تقریباً تمام نمایشنامههایش را با همکاری دیگر بازیگران کمدی نوشته که از نقش دقیق آنان بیاطلاعیم. باری، این بازیگر جوانِ نمایشنامههای سبک کمدی که اندکسالی بعد کور و دیوانه میشود و از دنیا میرود، این فرصت را داشته است که همراه با لابیش نمایشنامههای «چشمبندی»، «جنبوجوش سروان تیک»، «گنجهی ویکتورین»، و من را تألیف کند که هر چهار نمایشنامه کموبیش از خصوصیاتی مشابه بهرهمندند. شاید لابیش نگارش شماری چند از نمایشنامههای خود را که به کمدی خلقیات سنتی نزدیکترند مدیون این شخص بوده باشد.
اما منبع حقیقی این نمایشنامه، بورژوای نجیبزاده، نوشتهی مولیر است. بیگمان در اینجا زمان عوض شده و آقای پریشون در آرزوی مارکیشدن نیست؛ ولی او تمام خودپسندیهای دیگر الگوی خویش را داراست: او میخواهد با نشان دادن یک زندگی اشرافی، آشنایان خود را به حیرت آوَرَد؛ وانگهی این زندگی اشرافی او با شماری چند از عادات قدیمی صرفهجویی اعتدال مییابد؛ او لحنی حمایتگر به خود میگیرد؛ رفتار و احساساتی ظریف دارد؛ قلنبهگویی میکند؛ غروری سادهلوحانه دارد؛ نسبت به خواستگاری که خودخواهی او را ارضاء میکند محبت نشان میدهد. نگارش تفکرات پُرعمق در «کتاب طلایی مسافران» با اشعار مربوط به مارکیز زیباروی مطابقت دارد و اسب و مهمیزها با حرکات تعظیم و تکریم اشرافی به همراهی استاد رقص مطابقت دارند. آقای پریشون بهعنوان یک ناجی در برابر قلهی مونبلان به تصویر کشیده میشود همانگونه که آقای ژوردن به کسب عنوان «ماماموشی» مفتخر شده است. در اطراف او، چون در اطراف آقای ژوردن، زنی ساده و غرغرو ولی خوشقلب در رفتوآمد است که ترجیح میدهد همان موقعیت قبلی خود را میداشت؛ دختری زیبا و تودار ولی در ضمن مصمم، وقتی صحبت مردی که دوست دارد پیش میآید، داماد آیندهای که وضع مالی و نیز صفات اخلاقی و صداقت او باید اعتماد این خانوادهی بورژوا را جلب کند. نوکری محیل و ریشخندکن جای کلفتی را میگیرد که مولیر به صحنه میآورد؛ اما خود انتریگ نیز از لحاظ اصولی خیلی نزدیک به آن انتریگی است که در قرن هفدهم مورد استفاده بود: دختر و پسر جوانی که یکدیگر را دوست دارند به علت خودپسندی پدر دختر از هم جدا ماندهاند و این خودپسندی پدر را بر آن میدارد تا شوهری به انتخاب خودش را به دختر تحمیل کند. بعد از زیر و بمهای مختلف، اوضاع و احوالی مساعد موجب میشود که پدر سرِ عقل بیاید. با این همه، حال و هوای این دو نمایشنامه از همه لحاظ متفاوت است. چهارچوب جدید (ایستگاه راهآهن، مهمانخانهی کوهستانی، اتاق پذیرایی بورژوایی تازهبهدورانرسیده) و نیز عدم هرگونه شخصیت بدسرشت یا حتی تحقیرآمیز به تفاوت کمک میکند. چون آن خواستگار دوم نیز مادموازل پریشون را دوست دارد، نسبت به رقیب خود رفتاری صادقانه دارد، و به این اکتفا میکند که با ظرافت از موقعیتهایی که پیش میآید استفاده ببرد؛ اما شخصیت سرگرد، دلیر در کارزار و ضعیف در برابر زنان، نیز خیلی وحشتآور نیست. تنها شخصیت اندکی عبوس و تلخِ نمایشنامه ماژورن است که در آن مرحلهای که پریشون پشت سر گذاشته، باقی مانده و به موفقیت دوستش رشک میبرد؛ ولی او نیز به حرفزدن اکتفا میکند و دست به عمل نمیزند و در ضمن خیلی کم ظاهر میشود.
بنابراین تماشاگران هرگز فرصتی برای مضطرب شدن فوقالعاده ندارند، میتوانند با خیال راحت انتریگ را دنبال کنند و از ظرافت گفتوشنود لذت ببرند.
قسمتی از نمایشنامهی مسافرت اقای پریشون:
مهمانخانهچی: آیا آقایان چیز دیگری میل دارند؟
دانیل: چند دقیقهی دیگر… یک فنجان قهوه…
آرمان: غذای راهنما را بدهید؛ بعد ما عازم دریای یخ خواهیم شد.
مهمانخانهچی: آقای راهنما بفرمایید. (او از سمت چپ خارج میشود و از پی او راهنما.)
دانیل: خب! آرمان عزیز؟
آرمان: خب! دانیل عزیز؟
دانیل: عملیات شروع شده، ما حمله را آغاز کردهایم.
آرمان: اولین کار ما این بود که وارد همان واگن خانوادهی پریشون بشویم؛ پدر به محض ورود به واگن شب کلاهش را به سر گذاشته بود.
دانیل: ما آنها را زیر شلیک تعارفات و خوشخدمتیها گرفتیم.
آرمان: شما روزنامهتان را به آقای پریشون قرض دادید و او هم به روی آن خوابش برد… در مقابل او کتاب سواحل رودخانهی سون را به شما داد… کتابی مصور.
دانیل: و شما از شهر دیژون پردهی آفتابگیری را که فنرش خراب شده بود با دست گرفتید؛ این کار قطعاً خستهتان کرد.
آرمان: بله، ولی مامان با آبنبات و شکلات از من پذیرایی کرد.
دانیل: شکمپرست! گذاشتید تغذیهتان کنند.
آرمان: در لیون همگی به یک هتل رفتیم…
دانیل: و پاپا وقتی شما را آنجا دید فریاد کشید: آه! چه تصادف خوبی!…
آرمان: در ژنو نیز همین برخورد… غیرمنتظر رخ داد…
دانیل: در شامونی نیز همین وضع؛ و پاپا هم باز فریاد کشید: آه! چه تصادف خوبی!
آرمان: دیشب شما خبردار شدید که اعضای خانواده تصمیم گرفتهاند بیایند و از دریای یخ دیدن کنند و از کلهی سحر به جستوجوی من آمدید به اتاقم… این را میگویند نجیبزادگی!
دانیل: این توی برنامهمان است، مبارزهی صادقانه!… آیا املت میل دارید؟
آرمان: متشکرم… دوست عزیز باید… صادقانه… به اطلاعتان برسانم که از شالون تا لیون مادموازل پریشون سه بار به من نگاه کرد.
دانیل: و چهار بار به من!
آرمان: لعنت بر شیطان! کار جدی شد!
دانیل: کار وقتی خیلی بیشتر جدی خواهد شد که او به هیچیک از ما دو نفر نگاه نکند… من فکر میکنم که در حال حاضر او هر دوی ما را ترجیح میدهد… این حالت ممکن است مدتی طول بکشد؛ خوشبختانه ما آدمهایی بیکار هستیم.
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»