img
img
img
img
img

آيا هر وضعیت بدی بيماری است؟

نیلوفر منزوی

اعتماد: چند سالی است که درباره سلامت روان و بیماری‌های روانی بیش از گذشته حرف زده می‌شود. اینکه ابتلا به بیماری‌های روانی، نباید انگی روی افراد باشد و کسی بابت بیماری دچار شرم شود. این اتفاق مبارکی است، اما شاید باعث شده باشد که افراد به راحتی برای خودشان تشخیص بیماری بدهند و این ممکن است وضعیت را برای مبتلایان واقعی به بیماران روانی سخت‌تر کند. النور دی یونگ، خبرنگار سابق گاردین در نیوزیلند است و اکنون در شهر کیمبرلی استرالیای غربی زندگی و کار می‌کند. او در یادداشتی برای گاردین می‌نویسد: خیلی خوب است که این روزها راحت درباره بیماری و سلامت روان حرف می‌زنیم، اما بیمارترین افرادی که می‌شناسم، ازجمله خودم، تقریبا اصلا جزیی از آن نبودیم. در این ۱۲ سالی که بیماری افسردگی شیدایی من تشخیص داده شد -که امروزه دوقطبی نوع یک شناخته می‌شود- بیماری روانی دیگر یک مساله خطرناک یا دشوار نیست. اکنون سخت بتوان ماهی را گذراند بدون اینکه شاهد یک کمپین آگاهی از سلامت روان بود. در سال ۲۰۱۳، روانپزشکان به من توصیه کردند که به کارفرمایانم درباره تشخیص بیماری چیزی نگویم و سعی کنم سالم و سرعقل به نظر برسم، زیرا درک بیماری روانی در حوزه عمومی به شدت کم بود و بیمار بسیار در معرض انگ قرار می‌گرفت. این حرف روانپزشکان در آن زمان توصیه درستی بود، اما در دهه گذشته، متوجه تغییری در نحوه بحث آشکار درباره سلامت روان شده‌ام. اینکه چه تعداد از مردم حاضرند درباره اختلالات روانپزشکی خود صحبت کنند یا اطرافیان خود را  به راحتی درک کنند، اما بیمارترین افرادی که می‌شناسم -ازجمله خود من- تقریبا هیچ نقشی در این باز شدن شرایط نداشته‌اند، گویی ما کلا از شرایط دیگری رنج می‌بریم. ما مطمئنا هرگز بیماری‌ها یا علائم خود را به عنوان «ابرقدرت» خودمان درنظر نمی‌گرفتیم. اگر این کار را می‌کردیم، لابد دوز داروهای‌مان را زیاد می‌کردند یا از امتیاز هواخوری در حیاط بیمارستان روانی محروم می‌شدیم. بیماری روانی، دردناک است، تصویر خوبی ندارد یا قابل روایت نیست. مأیوس‌کننده و غم‌انگیز است و تنها چیزی که آدم‌ها می‌خواهند این است که از بخش روانی بروند بیرون و یک زندگی نرمال داشته باشند. بنابراین برای من دشوار است که بفهمم اصلا چه چیز این سطح از بیماری، به تکنیک‌های مایندفولنس، روزهای مخصوص سلامت روان و روش‌های خودمراقبتی شباهت دارد. چیزی که گاهی اوقات می‌بینم درد و دشواری‌های کنار آمدن با عواطفی چون غم و اندوه، دلشکستگی و استرس است که به شکل بیماری معرفی می‌شوند و سر و شکل مدیکال به خود می‌گیرند. همین‌طور می‌شنوم که بخش زیادی از اصطلاحات روانپزشکی برای توصیف احوال و تجربیات نامطلوب انسانی به کار می‌رود. این موضوع نگران‌کننده است، چراکه تجربیات دردناک کسانی را که با اختلالات شدید روانی دست به گریبانند، بی‌اهمیت می‌کند و از نمایش اینکه چقدر این بیماری‌ها ناتوان‌کننده هستند، عاجز می‌مانند. این‌طوری است که غم و اندوه را «افسردگی» صدا می‌کنند، استرس یا نگرانی را به اختلال «اضطراب» و دشواری در تصمیم‌گیری، هزینه‌های بیش از حد یا هیجان زیاد را «شیدایی یا مانیا» صدا می‌زنند (که بسیار اشتباه است). من طرفدار حقیقتم، به خصوص در حوزه زبان و استفاده از اصطلاحات تشخیصی روانپزشکی برای توصیف تجربیات مشترک انسانی، اصلا صادقانه و درست نیست. در فرهنگ غربی، تغییرات خلق و خو، فرسودگی شغلی یا وسواس، بیشتر پذیرفته شده و این همدردی ما را برمی‌انگیزد. اما خدا نکند چیزهایی ببینید، بشنوید یا احساس کنید که وجود ندارد. تحقیقات منتشر شده توسط انتشارات دانشگاه کمبریج در سال گذشته نشان داد که تبعیض و انگ علیه مبتلایان به اسکیزوفرنی در یک دوره ۳۰ ساله افزایش یافته است، به طوری که افراد کمتری نسبت به سال ۱۹۹۰ مایل به زندگی با این تشخیص یا داشتن یک همکار با این تشخیص هستند. مطالعات دیگر از سراسر جهان نشان می‌دهد، ننگ علیه مبتلایان به بیماری‌های روانی شدید، به ویژه بیماری‌هایی با ویژگی‌های روان‌پریشی افزایش  یافته  است. 

وسی فولکز روانشناس بریتانیایی در کتاب «از دست دادن عقلمان» (Losing Our Minds) می‌نویسد که آگاهی از سلامت روان در میان جمعیت عمومی طی یک دهه از هیچ به همه چیز تبدیل شده و او نگران است که کیفیت دانشی که مردم در مورد بیماری روانی واقعی دریافت می‌کنند ضعیف یا اشتباه باشد. 
او می‌نویسد: «هر چیزی که ممکن است به عنوان علائم اختلال روانی درنظر بگیریم – نگرانی، خلق پایین، پرخوری، هذیان-  در واقع به طور پیوسته در بین همه مردم وجود دارد. افکار، احساسات و رفتارهایی که به طور موقت به عنوان یک پاسخ طبیعی به سختی و استرس ظاهر می‌شوند – مانند زمانی که دلشکسته‌ایم- دقیقا شبیه چیزی است که در صورت تداوم، ویژگی‌های مشخص اختلالات روانی هستند.» النور دی یونگ هم تشخیص بیماری دوقطبی خودش را، اصطلاحی می‌داند که به راحتی وارد گفت‌وگوی روزمره شده است. او می‌نویسد: من به عنوان یک نویسنده بدون شک نسبت به استفاده نادرست از زبان بیشتر از بقیه حساس هستم، اما وقتی کلمه دوقطبی به طور غیرمجاز به کار می‌رود، معمولا برای نشان دادن حالت‌های بلاتکلیفی، نامتعادل بودن یا هوسبازی، به شدت احساس ناراحتی می‌کنم. دوقطبی یک بیماری بسیار مخرب است و زمانی که افرادی با شخصیت‌های بدخلق یا سرکش، ادعا می‌کنند که دوقطبی هستند، معنی و درد پشت این تشخیص به آرامی از بین می‌رود. افسردگی شیدایی مربوط به یک دوره، یا یک ماه یا حتی درباره افراد مستعد ابتلا به بی‌ثباتی خلق و خو نیست. این درد مادام‌العمر، غیرقابل درمان است و بهترین چیزی که می‌توانید به آن امیدوار باشید مدیریت علائم خود و حفظ فاصله بین دو وضعیت تا حد امکان است. اکثر افراد مبتلا به دوقطبی شدید زندگی پرزرق و برق و بسیار خلاقانه‌ای ندارند و مطمئنا زندگی آنها مترادفی برای کلمه «جالب» نیست. در واقع، بسیاری از مبتلایان، اگر نه بیشتر مبتلایان، گرفتار سوابق شغلی بد، نرخ بالای طلاق، سوءمصرف مواد و طول عمر مورد انتظار ۸ تا ۱۲ سال کمتر از جمعیت عمومی هستند. بنابراین وقتی دارید برای خودتان یا شخص دیگری تشخیص دوقطبی می‌گذارید و همدیگر را با این صفت صدا می‌زنید، اصلا با چیز کوچکی مواجه نیستید. در فرهنگ کنونی، گویا ما در تله بیش از حد مطلع بودن می‌افتیم و من هم گاهی خودم را در چنین وضعیتی می‌بینم. پس از چندین‌بار بستری شدن در بیمارستان و بیش از یک دهه مداخله روانپزشکی مداوم، دائما خودم را از نظر شیدایی، هیپومانیا، روان‌پریشی و افسردگی تحت نظر دارم. برخی از اینها معقول است و در محدوده «آموزش روانی» قرار می‌گیرد، بخشی کلیدی از درک بیماری شما و یادگیری بررسی علائم هشداردهنده یک دوره است، اما برخی از آن هم مراقبت بیش از حد است.
اگر غم و اندوه شما حتی اندکی با یک حمام آب گرم و یک کتاب واقعا خوب (دویدن، شنا یا تماشای سریالی از نتفلیکس) آرام می‌شود، خودتان را خوش‌شانس بدانید. اگر مشکلی جدی دارید، کمک بخواهید. اما اگر زندگی شما قدری از مدار نرمالش خارج شد، معنی‌اش این نیست که حتما باید یک تشخیص روانپزشکی روی وضعیت‌تان بگذارید. مدام انجام دادن این کار، زندگی کسانی را که واقعا درگیر این بیماری‌ها هستند، سخت می‌کند. کسانی که هر روز مجبورند برای جان به در بردن از بیماری‌شان تلاش کنند. این وضعیت‌ها، برای ما یک مرحله بد از زندگی نیست. شما حال‌تان بهتر می‌شود، اما باز هم ممکن است دوباره گرفتار این احساسات شوید. موضوع این است که این وضعیت  برای ما  همیشگی   است.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  مصرف فرهنگ

یکی از مهم‌ترین محورهای این «جهانی شدن»  اجباری، اولویت و برتری یافتن کامل اشکال زیست شهری نسبت به اشکال زیست روستایی و عشایری بود.

  میراث ماندگار

بهترین کتاب‌های داستایفسکی

  «انجمن سرّی بندیکت»: ماجراجویی در دنیایی از معما

مخاطبین کودک و نوجوان کاملاً ممکن است با قلم خود مشغول نشانه‌گذاری بر روی صفحات کتاب شوند تا پازل‌ها و معماهای پرتعداد این داستان را خودشان حل کنند.

  عشق

عشق، میان آن کس که دوست دارد و آن کس که موضوع عشق است تفاوت نمی‌گذارد.

  واقع‌گرایی احمد محمود

از «همسایه‌ها» تا «مدار صفر درجه»، سیری تکاملی در آثار محمود دیده می‌شود و اگر در «همسایه‌ها» به قول خودش بیشتر براساس غریزه به نوشتن پرداخته، در «مدار صفر درجه» روایت براساس شناخت داستان پیش رفته است.