اعتماد: داستان آرش را همه فارسیزبانان میدانند: پهلوان و قهرمان کمانگیر ایرانی که در روزگار وانفسا به داد ایران و ایرانیان رسید، در زمانه شکست، هنگامی که وطن در خطر بود و لگدکوب سم اسب تورانیان، تیر و کمانش را برداشت، به بلندای کوهی رفت و «آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش/ کار صدها، صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش./ تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون، / به دیگر نیم روزی از پی آن روز، / نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند./
و آنجا را، از آن پس، / مرز ایران شهر و توران باز نامیدند.» (بخشی از شعر مشهور آرش کمانگیر از سیاوش کسرایی)
آیا عجیب نیست این داستان افسانهای، با این شهرت و اهمیت در شاهنامه فردوسی نیامده حال آنکه روایت آن در کهنترین متون ایرانی هست. مثلا در یشت هشتم اوستا، روایتی کهن از داستان آرش هست: «تشتر، ستاره رایومند فرهمند را میستاییم که شتابان به سوی دریای «فراخ کرت» بتازد، چون آن تیر در هوا پران که «آرش» تیرانداز -بهترین تیرانداز ایرانی- از کوه «ایریوخشوث» به سوی کوه «خوانونت» بینداخت(۶). آنگاه آفریدگار اهوره مزدا بدان دمید، پس آنگاه [ایزدان] آب و گیاه و مهر فراخ چراگاه، آن [تیر] راه راهی پدید آوردند (۷)» (اوستا، یشتها، کرده چهارم، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، تهران: مروارید، چاپ دهم: ۱۳۸۵، ص ۳۳۱)
ساقی گازرانی، پژوهشگر معاصر در جستار کوتاه و پرباری که به صورت کتابی کوچک منتشر شده، با نگاه و رویکردی تازه به این سوال پرداخته است (با نام آرش کمانگیر: جای خالی داستان آرش در شاهنامه، ترجمه سیما سلطانی، تهران: نشر مرکز، ۱۳۹۸). او با بررسی منابع متعدد، روایتهای گوناگون و متفاوت از داستان آرش را آورده و برخی دلایل خود برای حذف روایت آرش از شاهنامه را ذکر کرده است. از دید او، این اشکانیان بودند که داستان آرش را به ژانر تاریخ نگاری ایرانی یا همان «تاریخ ملی ایران» پیوند زدند. «علت انتقال داستان به قلمرو «تاریخ ملی» آن بود که اشکانیان با مصادره ارخشه (آرش)، قهرمان اوستایی او را نیای خاندان سلطنتی خویش اعلام کردند.» (ص ۱۸) این نکته را از قدما فردوسی و از پژوهشگران معاصر فن گوتشمید ذکر کردهاند. به علاوه اشکانیان که خود تیراندازانی ماهر بودند، «برای اینکه بر شأن شاهان کشته شده خویش بیفزایند، در افسانه نیای ساختگی خود (آرش) دست بردند» (ص۲۶) و از میان دو روایت اصلی داستان آرش، یعنی روایت موثقتر زنده ماندن آرش و روایت ضعیفتر مرگ او، دومی را پذیرفتند.
اما چرا آرش به شاهنامه راه نیافته است؟ خانم گازرانی مقصر اول را ساسانیان، رقبا و جانشینان اشکانیان میخواند که «از مصادره این قهرمان اوستایی به عنوان نیای خاندان اشکانی خشنود نبودند» (همان) به همین دلیل افسانه آرش را به خدای نامکهای خود -مهمترین منابع شاهنامه- راه ندادند (ص ۲۷). اما غیر از ساسانیان، دیگر خاندانهای پارتی-اشکانی، به ویژه خاندان رستم (سورن) که گرشاسپ را نخستین عضو دودمان خود میخواند، نفعی در حفظ داستان آرش نمیدیدند. ضمن آنکه خاندانهای مهران (بهرام چوبین) و کارن، از دیگر خاندانهای پارتی- اشکانی نیز در برهههایی به دلایل مختلف خود را به آرش (نیای خاندان کیانی یا خاندان سلطنتی پارتی) منسوب کردهاند.
خلاصه آنکه به نظر گازرانی، راه نیافتن داستان آرش به شاهنامه فردوسی یا نسبت دادن اعمال قهرمانانه او به منوچهر در متن «مینوی خرد» را باید در پرتو رقابت قدرت و تلاش نیروهای سیاسی و اجتماعی برای مشروعیتیابی و هویتسازی فهمید. جنگ روایتها و تلاش برای مصادره شخصیتها و داستانها به نفع خویش و به شکلی که خود میپسندیم، حقیقت و واقعیتی است که در همه تاریخ شیوع داشته و در تحلیل داستانهای کهن باید به آن توجه کرد.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»