img
img
img
img
img
کارخانه

«کارخانه» رمانی هجوآمیز و کافکایی

گسترش: «کارخانه» رمانی است نوشته‌ی هیروکو اویامادا که نشر سنگ آن را به چاپ رسانده است. اویامادا یکی از چهره‌های نوظهور ادبیات داستانی ژاپن است. او که حالا حدوداً چهل سال دارد، متولد هیروشیماست و همان‌جا با همسر و دخترش زندگی می‌کند.

در حوزه‌ی نوشتن، حال و هوای آثار اویامادا را با فرانتس کافکا و ساموئل بکت مقایسه می‌کنند. خود او می‌گوید از کافکا و ماریو بارگاس یوسا تأثیر گرفته و علاقه‌ی ویژه‌ای به نوشته‌های این دو نویسنده دارد. سبک او هم درواقع ترکیبی است از فضای کافکایی، پوچ‌گرایی بکتی، سوررئالیسم ژاپنی (که مثلاً در آثار هاروکی موراکامی دیده می‌شود) و البته  رئالیسم جادویی آمریکای لاتینی. بنابراین برای علاقه‌مندان به این نوع داستان‌ها، اویامادا یک صدای تازه‌ی جذاب است. تا جایی که در یک دهه‌ی گذشته، همه‌ی جوایز معتبر ژاپن را دریافت کرده است. از جمله جایزه‌ی شینچو برای همین رمان کارخانه، جایزه‌ی اودا ساکونوسوکه برای یک مجموعه داستان و جایزه‌ی آکوتاگاوا برای رمان حفره یا سوراخ.

«کارخانه» رمانی هجوآمیز و کافکایی است که در یک کارخانه‌ی عجیب اتفاق می‌افتد. کارخانه‌ای که معلوم نیست اصولاً چه چیزی تولید می‌کند. رمان از زاویه‌ی دید سه کارگر این کارخانه (دو مرد و یک زن) که هریک به‌شدت بر وظیفه‌ی خاصی تمرکز دارند، روایت می‌شود: یکی مدام کاغذ در دستگاه کاغذخردکن می‌گذارد، یکی ویراستار است و دیگری درباره‌ی خزه‌ها مطالعه می‌کند. زندگی این سه نفر، به شکل طنزآمیزی ابزورد است و آرام‌آرام تحت سیطره‌ی کامل کارشان قرار می‌گیرد.

قسمتی از رمان کارخانه نوشته‌ی هیروکو اویامادا:

نمی‌خواستم او بپرسد چه‌جور کاری است. نمی‌خواستم به او بگویم. خوشبختانه وقتی گفتم قرار است در کارخانه کارگر قراردادی باشم، زحمت نداد چیز دیگری بپرسد. فقط طوری نگاه کرد، انگار باید احتمالاً آن‌ها را به اداره‌ی استانداردهای کار گزارش کنم. به او گفتم قرار است پنج روز هفته کار کنم و از دوشنبه شروع می‌کنم. پرسید: «با این وضع، تمام وقته؟» بعد به من گفت مقدار ماهانه‌ام را حساب کنم. «رفت‌وآمدت با اون‌هاست؟»

از قرار معلوم با آن‌ها بود.

مصاحبه تمام شد و گوتو با من به ایستگاه کاغذخردکنی آمد. این قسمت هم در زیرزمین بود، اما عقب‌تر. شعبه‌ی خدمات چاپ یک مستطیل دراز بود با درهایی در سمت دیوارهای شمالی و جنوبی که هر دو به پله‌ها منتهی می‌شدند. آن طرف در به سمت شمال میز پذیرش بود و فضایی که من مصاحبه داشتم. آن سمت طبقه، سه سکو بود که هرکدام از شش میز تشکیل شده بود. افراد آن‌جا داشتند حرف می‌زدند و تلفن‌ها زنگ می‌خوردند. بقیه آن طبقه به مرکز چاپ تعلق داشت. پرینترها، دستگاه‌های کپی، دستگاه‌های برش، دستگاه خم‌کاری، ابزارهایی در شکل‌ها و اندازه‌های مختلف ما را احاطه کرده بودند. همان‌طور که می‌رفتیم، گوتو به اطراف اشاره می‌کرد و به من می‌گفت هرکدام چه کاری می‌کنند، با اینکه بیشترشان آن‌قدر واضح بودند که به توضیحی نیاز نداشتند. یک میز کار خیلی بزرگ وسط فضا بود. زن‌ها و مردهای دور میز روپوش و پیش‌بند خاکستری پوشیده بودند. بوی جوهر و روغن فضا را پر کرده بود. سروصدای دستگاه‌ها چنان مداوم بود که تقریباً فکر می‌کردی سکوت است. حدس می‌زنم قبلاً به آن عادت داشتم. یک دیوار پشت قفسه‌ها مخفی شده بود که تا سقف با کاغذ و تونر و اجزای دستگاه‌ها پر بود. در شکافی درون آن قفسه‌ها، مرکز خردکنی بود. گوتو ایستاد و گفت: «اینجا بخش پشتیبانی کارکنان هستش. درست مثل خونه است، این‌طور فکر نمی‌کنی؟ معمولاً نسبتاً آرومه. چند نفر اینجا هستن؟ خیلی نیستن… درست مثل خونه.»

سمت درِ جنوبی که تاریک‌تر از بقیه طبقه است، چهارده کاغذ خردکن دیدم، اما تعداد کمی کارمند پیش‌بنددار از دستگاه استفاده می‌کردند. تقریباً شبیه این بود که زیر آب بودند، چون آهسته‌تر از بقیه‌ی ما حرکت می‌کردند. می‌خواستم آن‌ها را شمارش کنم، اما از این کار خجالت کشیدم. کاغذخردکن‌ها در دو ردیف هفت‌تایی مقابل دیوار قرار داشتند. ده تای آن‌ها اندازه‌ی استاندارد بودند، اما چهار تا بزرگ‌تر بودند. گوتو مرا دید که به مرکز کاغذ خردکن چشم دوخته بودم.

از نظر فنی، من مسئول بخش پشتیبانی کارکنان هستم، اما تیم شما کاپیتان خودش رو داره. الان بیمارستانه، اما زود برمی‌گرده. شاید تا دو هفته‌ی دیگه؟ قطعاً قبل از اینکه ماه تمام بشه می‌آد. الان می‌تونی درباره‌ی کارِت با من حرف بزنی. می‌تونی منو اینجا پیدا کنی. اگه درباره‌ی وظایفت هر جور سؤالی داری، لطفاً با خانمی که اونجاست صحبت کن. ایتسومی سان. سلام ایتسومی سان، می‌تونم یک دقیقه وقتت رو بگیرم؟

زنی که گوتو صدایش کرد ظریف بود، با موهای سیاه و غیرطبیعی صاف که آن را دم‌اسبی بسته بود و عینک ته‌استکانی.

این یوشی‌یاما سان هستش. قراره اینجا مشغول بشه. هفته‌ی آینده به ما ملحق می‌شه. اون یه کارگر قراردادیه، اما برای کار دوشنبه تا جمعه از نه تا پنج و نیم انتخاب شده. می‌تونم ازت بخوام راه و چاه رو بهش نشون بدی؟

«حتماً. خوشحال می‌شم.»

با صدای جیغ حرف می‌زد.

«پیش از اینکه کارِتون رو شروع کنید پیش‌بند و کارت شناسایی‌تون رو آماده می‌کنیم. ایتسومی سان اون‌ها رو برات نگه می‌داره، باشه؟»

احساس می‌کردم گوتو به من نگاه می‌کند.

«از دیدن‌تون خوشحالم. من یوشیکو یوشی‌یاما هستم.»

این را به دختر گفتم و آهسته تعظیم کردم. همان‌طور که او هم به من تعظیم کرد، چند تار موی جوگندمی کشف کردم.

خرید کتاب کارخانه

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»