اعتماد: قاتلان به نیت کشتن او به خانهاش رفتند، اما گفتند برای گرفتن جواب عریضهای آمدهاند. عشقی دروغشان را باور و به داخل دعوتشان کرد و میخواست از آنان پذیرایی کند. دو و به روایتی سه نفر بودند و فقط یکنفرشان، یک گلوله به میزبان شلیک کرد. یکی از آنان بعد از تیراندازی گریخت، اما دیگری را گرفتند و به نظمیه بردند. در نظمیه اتفاق عجیبی افتاد و ماجرا را بودارتر کرد. به روایت عبدالله مستوفی «نظمیه، آورنده را توقیف کرد و قاتل را فراری داد.» شاید چند نفر از نزدیکان رضاخان تصمیم به قتل عشقی گرفته بودند و با جلو انداختن این دو نفر، تصمیمشان را اجرا کردند. شاید هم، چنانکه برخی معتقدند، دستور را خود رضاخان داده بود، چون تحمل مزاحمتها و نیش و کنایههای این روزنامهنویس جسور را ناممکن میدید و میترسید اگر سربهنیستش نکند، به الگویی برای دیگران تبدیل شود. قبلا چند بار به اهالی مطبوعات هشدار داده بود که حوصله مزاحمت و بازخواست را ندارد و به نافرمانی از دستوراتش واکنش نشان میدهد؛ «صریحا اخطار میکنم که پس از این برخلاف ترتیب فوق در هر یک از روزنامهها از این بابت ذکری بشود، به نام مملکت و وجدان، آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هر که باشد تسلیم مجازات خواهم کرد.»
گویا اعتقادی هم به محکمه و قاضی نداشت و خودش حکم میداد و خودش هم مجازات میکرد. بیشتر روزنامهنگاران از این تهدید و از سایه سنگین سردارسپه ترسیدند و پا پس کشیدند. به نظرشان سکوت عاقلانهتر بود.
اما عشقی از جنس آنان نبود و خودش را ملزم به رعایت قوانین تحمیلی بازی دیگران نمیدید. روحیهای حساس و ذهنی آشفته داشت، اما در آنچه میگفت و مینوشت روراست بود. به قول مستوفی «طبع شاعرانه و حساس این سید جوان که از زیبایی صوری هم بیبهره نبود، از نوشتهجات و نمایشنامهها و اشعارش به خوبی پیداست. زندگانی او بینظم و شاید مبتلا به الکل و افیون، ولی جوانی صاحبدل و عاشقپیشه و آنچه میگفت و میکرد، واقعا به آن معتقد بود. همانطور که اشعار و نوشتهجاتش به واسطه نداشتن مایه علمی، هنوز پخته نشده و غث و سمین را درهم میآمیخت، در روش سیاسی هم خام و افکارش استقراری پیدا نکرده و مثل تمام اشخاص احساسی، هر چند روز به سمتی مایل میگشت و این جمله از هجویات دیوان او به خوبی هویداست.» با همین رویهاش پا در کفش رضاخان کرد و خشم او را برانگیخت. احتمالا نمیدانست این یکی با قبلیها متفاوت است که اگر تهدیدهایش جواب ندهد کار را با مشت و لگد پیش میبرد و اگر مشت و لگد هم گره را باز نکرد با گلوله ماجرا را ختم میکند. محمد قائد در کتاب «عشقی، سیمای نجیب یک آنارشیست» مینویسد: تا آن زمان روش جاری این بود که به رییسالوزرا و به دولت ناسزا میگفتند، روزنامه توقیف میشد، ماه بعد کابینه سقوط میکرد و ماجرا را از سر میگرفتند. تیری که به قلب عشقی شلیک شد، همانند گلوله رسامی که برای علامت دادن در میدان جنگ به کار میرود، جهت را برای دو دهه آینده مشخص کرد: روزنامهنویس لازم نیست نظر داشته باشد؛ دولت، یعنی شخص شاه، هرگاه صلاح بداند نظر میدهد، روزنامه آن را چاپ میکند. مردم تهران نیز متوجه عمق ماجرا شدند و دست پشت قتل عشقی را به وضوح دیدند. بیشتر از بیست هزار نفر زیر جنازهاش را گرفتند و مراسم خاکسپاری را به تجمعی اعتراضی ضد سردارسپه تبدیل کردند، چه آنکه «او را آمر این قتل میدانستند.» البته چنانکه میدانیم، رضاخان به همین مسیری که در پیش گرفته بود، ادامه داد و هر که را که مانع و مزاحم میدید، به روشهای مشابه از سر راه خودش برداشت. در میان این قربانیان، عشقی یکی از کسانی بود که اسطوره شد، اسطوره سازشناپذیری با استبداد و به قول قائد «به یمن ترور عشقی، ملت میتوانست ادعا کند و تا حدی ثابت کند که از همان ابتدا در راه نبرد با خودکامگی رضاشاه جهد کرده و در پیشگاه آزادی خون داده است.»
یکی از مهمترین محورهای این «جهانی شدن» اجباری، اولویت و برتری یافتن کامل اشکال زیست شهری نسبت به اشکال زیست روستایی و عشایری بود.
بهترین کتابهای داستایفسکی
مخاطبین کودک و نوجوان کاملاً ممکن است با قلم خود مشغول نشانهگذاری بر روی صفحات کتاب شوند تا پازلها و معماهای پرتعداد این داستان را خودشان حل کنند.
عشق، میان آن کس که دوست دارد و آن کس که موضوع عشق است تفاوت نمیگذارد.
از «همسایهها» تا «مدار صفر درجه»، سیری تکاملی در آثار محمود دیده میشود و اگر در «همسایهها» به قول خودش بیشتر براساس غریزه به نوشتن پرداخته، در «مدار صفر درجه» روایت براساس شناخت داستان پیش رفته است.