بهتازگی نشر هرمس کتاب «میلان کوندرا اولیس مدرن» نوشتهی عارف دانیالی را منتشر کرده است. نویسنده با تمرکز بر آثار کوندرا میکوشد ایدههای مرکزی آثار متعدد او را بررسی کند. نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ششم تیرماه به معرفی «میلان کوندرا اولیس مدرن» و گفتوگو پیرامون آن اختصاص داشت که با حضور عارف دانیالی و علیاصغر محمدخانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
مرز میان رمان و فلسفه
علیاصغر محمدخانی (معاون فرهنگی شهر کتاب)
«میلان کوندرا اولیس مدرن» تحلیلی است بر آثار میلان کوندرا، نویسندهی چک، به قلم عارف دانیالی. عارف دانیالی (خنج، ۱۳۶۰) دکتری فلسفه غرب دانشگاه شهید بهشتی را دارد. او پایاننامهی دکتری خود با عنوان «میشل فوکو: زهد زیباییشناسانه به مثابه گفتمان ضددیداری» را با راهنمایی عبدالکریم رشیدیان به انجام رسانده است. این پایاننامه در ادامه با همین عنوان در قالب کتاب در انتشارات تیسا منتشر شده و چاپ اول آن نیز تمام شده است. دانیالی کتاب تألیفی دیگری با عنوان «فقیه سرگردان: تأملاتی بر احوال و اندیشههای فضلاله روزبهان خنجی» را نیز در سال ۱۳۹۸ در همین انتشارات چاپ کرده است و از اعضای هیئت علمی دانشگاه گنبد کاووس است.
بیشتر آثار نویسندگان چک به فارسی ترجمه شده و از اقبال خوبی نیز برخوردار بوده است. دقیقتر اینکه بسیاری از آثار داستانی چک به فارسی برگردان شدهاند و ما به خوبی با این نویسندگان آشنایی داریم، حال آنکه چندان با شعر چک آشنا نیستیم و تاکنون از نویسندگان زن چک اثری به فارسی برگردان نشده است، هرچند به تازگی با هماهنگیهای انجام شده، کتابهایی از زنان این جمهوری به دستمان رسیده و در فرایند ترجمه قرار گرفتهاند.
از میان نویسندگان چک، برگردان بیشتر آثار کافکا به فارسی ترجمه و در مجموع نزدیک به دویست بار در شمارگان چهارصد هزار نسخه منتشر شده است. چندین کتاب از کارل چاپک، ایوان اولبراخت، میلان کوندرا و ایوان کلیما نیز به فارسی منتشر شده و با شمارگان بالا به چاپ رسیده است. شوایک سرباز دلاور چاپک شهرت جهانی دارد و بسیاری او را دن کیشوت سروانتس مقایسه میکنند. کتاب مهم ایوان اولبراخت، «تاریکترین زندان» با ترجمهی محمد قاضی منتشر شده است. اولبراخت استاد مسلم نثر چک و متاثر از بالزاک و داستایوسکی است. آثار کلیما نیز به خوبی وضعیت فرهنگ چک و پراگ را نشان میدهند.
بعد از کافکا شاید میلان کوندرا مشهورترین نویسندهی چک در ایران باشد که بسیاری از آثارش به فارسی ترجمه شدهاند. از این میان میتوان به «آهستگی»، «بیخبری»، «پرده»، «جسم جان»، «جشن بی معنایی»، «جهالت»، «چند میگیری بنویسی؟»، «دن ژوان»، «ده نقاش بزرگ نوگرا»، «زندگی جای دیگر است»، «ژاک و اربابش»، «شناسایی»، «عشقهای خندهدار»، «خنده و فراموشی»، «کلاه کلمنتیس»، «کلیدداران»، «مواجهه»، «مهمانی خداحافظی: والس خداحافظی»، «وصایای تحریفشده»، «هنر رمان»، «هویت» اشاره کرد. «بار هستی/ سبکی تحملناپذیر هستی» نزدیک به سی بار و «جاودانگی» و «شوخی» هر یک بیش از ده بار چاپ شدهاند و در کل میتوان گفت آثار کوندرا بیش از دویست بار با شمارگان بیش از چهارصدهزار در ایران منتشر شدهاند.
کتاب «میلان کوندرا اولیس مدرن» در پنج فصل سامان یافته است و دربارهی مسائلی چون مهاجرت، حملهی شوروی و اشغال چک و اوضاع نویسندگان و ادبیات در آن دوره، مسئله ی مفهوم ملیت برای نویسندگان، بازگشتن یا بازنگشتن به وطن بحث میکند. به هر روی، میلان کوندرا به فرانسه مهاجرت کرد، آثارش را در این کشور نوشت و با چک ارتباط زیادی نداشت و بعد از فروپاشی شوروی و رستن چک از سلطهی شوروی نیز به پراگ برنگشت. این موارد ادبیات مهاجرت، مفهوم ملیت و مسالهی بازگشت به وطن را در آثار او قابل بحث و بررسی میکند.
دانیالی در این اثر میان جهان مردگان و جهان مهاجران شباهتهایی مییابد و توضیح میدهد که چگونه ویژگیهایی در مهاجران این شباهت را رقم میزند. همچنین، دربارهی شباهتهای میان اولیس هومر و میلان کوندرا و انعکاس این امر در رمانهای کوندرا توضیح میدهد، چنانکه عنوان کتاب نیز «اولیس مدرن» است. او به رابطهی میان فلسفه و ادبیات و چگونگی رسوخ فلسفه در رمانهای نویسندگانی مثل ژان پل سارتر، آلبر کامو، آندره مالرو میپردازد. در فصل سوم کتاب به رابطهی شعر و رمان و تأثیر شعر و رمان بر آثار کوندرا اشاره میکند و توضیح میدهد که به ویژه شعر تغزلی و آثار هنرمندانی مثل کافکا، بودلر و فلوبر چگونه بر کوندرا اثر گذاشتهاند. دانیالی در این بخش به ارتباط کوندرا و تولستوی میپردازد و بیان میکند که چرا کوندرا تولستوی را بهتر از جهان داستایوسکی میپذیرد. او نشان میدهد که جهان سروانتس و کافکا و کوندرا جهانهایی به هم پیوستهاند و ارتباطی وثیق دارند.
او در ادامه به نزدیکی فکری کوندرا با دو اثر برجسته، «ژاک قضاوقدری» دیدرو و «تریسترام شندی» لارنس استرن اشاره میکند. به ویژگیهای متافیزیکی و جهانی رمان در نظر کوندرا میرسد و از ارتباط میان رمان و طنز سخن میگوید و نشان میدهد که «دنکیشوت» چگونه در تاریخ رمان اثری برجسته گذاشت و تفاوت آن با آثار حماسی چیست. او نشان میدهد که چگونه هر اندازه دن کیشوت سرگردان است اولیس هومر برهمهچیز آگاه و مسلط ظاهر میشود. او از عصر پایان رمان میپرسد و نظر کوندرا را در این مورد بیان میکند.
دانیالی بخش اول کتاب خود را با خیابانهای مربوطکنندهی آدمها شروع میکند و بخش آخر آن را با شاهراهها و گذرگاههای قطعکنندهی ارتباط. از دید کوندرا رمان با مدرنیتهی راهها و خیابانها همزیستی دارد نه مدرنیتهی جادهها و بزرگراهها. او سویههای متکثر و متضاد مدرنیته را از نگاه کوندرا برمیرسد و اثری مثل «تجربهی مدرنیته»ی مارشال برمن را پیش میکشد تا توضیح بدهد که کوندرا بسیار شبیه به برمن و ریچارد رورتی فکر میکند.
دانیالی بر روی خط مرزی میان رمان و فلسفه حرکت میکند و اذعان دارد که در مورد نوشتههای کوندرا فهم چیستی رمان یا شرایط امکان شکلگیری رمان مهم است و به بیانی نوشتههای کوندرا رمانهایی دربارهی رماناند.
«میلان کوندرا اولیس مدرن» یکی از بهترین کتابهایی بود که در یکیدوسال گذشته خواندم: تحلیلهایی بسیار سنجیده و خوب و متنی پربار. چنین کتابهایی خیلی کماند و ما وظیفه داریم این کارهای خوب را به جامعهی فرهنگی و علاقهمندان ادبیات معرفی بکنیم. مایهی افتخار است که نویسندهای ایرانی چنین تحلیلهای خوبی بنویسد.
از سرگردانیهای دن کیشوت تا بیسوژگی بکت: مساله رمان کنش است
عارف دانیالی (نویسنده)
کافکا و میلان کوندرا نویسندگانی بزرگ و شناختهشدهاند. من بیشتر بر چیستی مسالهی کوندرا متمرکزم. میلان کوندرا رماننویسی بزرگ و منتقد و نظریهپردازی بسیار مهم است. او را یکی از بزرگترین متفکران قرن بیستم خواندهاند. پایاننامهی دکتری او یکی از منابع پرارجاع در غرب است.
یکی از انتقادهای افلاطون به شعرا در رسالهی «جمهوری» عدم اشراف کافی شعرا به گفتههایشان است و بودلر میگوید، «هر شاعری بزرگی باید منتقد بزرگی هم باشد». کوندرا بر تاریخ رمان اشراف دارد و به سیاق بودلر بر این باور است که نمیتوان رماننویس بزرگی بود و تاریخ رمان را نشناخت. به جز این، کوندرا خوانندهی بزرگی است و باور دارد ارزش هر رمان با جایگاه آن در سیر تاریخ رمان مشخص میشود. «ژاک قضا و قدری و اربابش» و «تریسترام شندی» برای کوندرا مهماند، چراکه در بسط گسترهها و امکانهای رماننویسی نقش داشتهاند. حال آنکه «۱۹۸۴» جرج اورول در حوزهی اندیشهی سیاسی مهم است و «بینوایان» ویکتور هوگو در عرصهی جامعهشناسی اهمیت دارد، نه در تاریخ رمان.
مسالهی رمان کنش است
کوندرا «دن کیشوت» را سرآغاز تاریخ رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» را مواجههای با آن میداند. او میگوید در هر دوی این رمانها دو نفر در سفرند. پس، رمان با سفر و مهاجرت آغاز میشود و شخصیت رمان شخصیتی از خانه بیرون زده است. رمان مدرن با «دن کیشوتی» آغاز میشود که در حال مهاجرت است. اولیس حماسهی هومر هم در سفر است. تفاوت در اینجاست که سفر اولیس سفر قهرمانی و کنشگرانه است و کنش برای دن کیشوت دشوار میشود. اولیس در سفر طولانیاش هم در پیروزی در جنگ تروا نقش دارد و هم در بازگشت به خانه دوباره پنلوپه را به دست میآورد و همه کارشکنان را نابود میکند. حال آنکه دن کیشوت میخواهد دنیا را نجات بدهد، اما همهی تلاشهایش به شکست میانجامد و حتی نمیتواند خودش را نجات بدهد. اینجا اگر از کوندرا بپرسیم مسالهی رمان چیست، میگوید کنش. اینکه کنش چگونه ممکن است.
دن کیشوت از آغاز با مساله کنش مواجه است، کنشهای او ناموفقاند. در «تریسترام شندی» پزشک در تمام چهارصد صفحه رمان درگیر باز کردن بندهای کیفش است. مادام بوآری فلوبر و شخصیت رمان «جستوجوی زمان از دست رفته» پروست حتی مهاجرت نمیکنند. اِما بوآری کنار پنجره نشسته و ضمن رویاپردازی دربارهی پاریس، آرزو میکند بتواند از آن شهرستان کوچک بیرون برود. او با خواندن رمانها و داستانهای عاشقانه خیالپرور شده و دن کیشوت با خواندن ادبیات شهسواری، اما دن کیشوت سعی میکند مهاجرت کند و اِما بوواری همچنان نمیتواند کاری بکند. شخصیت داستانی پروست هم در تخت افتاده و دائم مریض است و گذشته را مرور میکند. او و مادام بوآری هنوز جهان فکری آزادی دارند. اما کا در «قصر» کافکا نه میتواند مهاجرت کند، نه جهان ذهنی آزادی دارد. چراکه هر لحظه منتظر فراخوانی از جانب قصر است. کوندرا میگوید قهرمان «قصر» کافکا دن کیشوتی است که معلوم نیست به کجا سفر میکند، اما الان در دهکدهی قصر گیر افتاده است. بکت هم رادیکالیزهی کافکاست: دیگر سوژهای در کار نیست و فقط صدایی هست.
هر رمانی با بیخانمانی آغاز میشود
مفهوم مهاجرت و سفر از نظر کوندرا از آغاز زایش رمان (دن کیشوت) اهمیت دارد و هر رمانی با سفر، مهاجرت یا نوعی بیخانمانی آغاز شده است. او این جملهی فلوبر را بسیار دوست دارد که «رماننویس خانهی خویش را خراب میکند تا رمان خانهاش شود» و در «بیخبری» توضیح میدهد که چرا همیشه دیدی منفی در مورد مهاجر وجود داشته و مهاجر را آدم ترسویی میدانند که نتوانسته در مقابل مشکلات موجود در وطنش مقاومت کند. من این مورد را به زندگی خود کوندرا ارتباط دادهام. کوندرا به پاریس مهاجرت کرد، انگار از خانهاش فرار کرده باشد. او میگوید ادیسه هومر سمفونی بازگشت به خانه است و در آن نوعی قداست خانه وجود دارد. ادیسه بیست سال نبوده و در راه عاشق زنی دیگر شده و او را اصلاً به یاد نمیآورد و فقط عشق پنهلوپهای را مرور میکند که در خانه است.
پراگ همیشه برای کوندرا زنده است، ولی او پراگ کافکا و کلیما را یادآوری میکند، نه آنچه در جنگ سرد جزو بلوک شرق شد. به باور او پراگ از خانوادهی بزرگ اروپاست و اروپا با تبعید چکسلواکی به اروپای شرقی به خودش و به میراث بزرگ اروپا خیانت کرده است. او میگوید مدرنیته فقط دکارت نیست. اگر مدرنیته را مساوی با دکارت بدانید، نقدهایی بر آن وارد است. اما اگر مدرنیته را دکارت و کانت و سروانتس و کافکا و تولستوی ببینید، مدرنیتهای متکثر و جمع اضداد است. سروانتس میراث بزرگ اروپاست و رمان و ادبیات چک یکی از بزرگترین میراثهای سروانتس. پس، خیانت اروپای غربی به پراگ خیانت به کافکا و به رمان بود. وقتی اروپای غربی پراگ را پس میزند، در واقع کافکا و رماننویسان بزرگ را پس میزند.
کوندرا اظهار ناراحتی میکند که به نویسندگان چک پناهنده به انگلیس و فرانسه به چشم غریبه نگاه میکردند، در حالی که رمان و ادبیات چک بزرگترین میراث سروانتساند. همچنین، بارها در رمانهایش تکرار میکند که ما را با کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی به یاد نیاورید، بلکه با کافکا و ایوان کلیما و رماننویسهای بزرگمان به یادمان آورید. او اصرار دارد که غربیها میخواستند همان بلایی را بر سر مردم چک بیاورند که استالین میخواست و توضیح میدهد که برخورد روزنامهنگاران غربی با مهاجران چک مانند استالین بود و هر دو میخواستند حافظه مردم چک را جرج اورولی کنند و مجبورشان کنند تمام آن عاشقانهها، طنزها و شوخیها را در خیابانهای پراگ فراموش کنیم.
رماننویس در مقابل مورخ
به باور من شخصیت پنهانی در نوشتههای کوندرا وجود دارد که هانا آرنت است. کوندرا فقط یکبار در «جاودانگی» از آرنت نام میبرد. اما هر دوی اینها مهاجرند، کوندرا از دست تانکهای اتحادیهی جماهیر شوروی به پاریس گریخت و هانا آرنت از دست نازیسم به آمریکا. هر دوی اینها به واژهی تاریخ حساساند و آن را نقد میکنند. کوندرا به تاریخ رسمی نقد وارد میکند. تقابل بین رمان و تاریخ برای کوندرا محوری است. شخصیتهای کوندرا مدام مورد انتقاد قرار میگیرند که چطور وقتی اتفاق تاریخی بزرگی در خیابانهای پراگ در جریان بود رفتید و نایستادید تا سهمی در این اتفاق بزرگ داشته باشید.
برای مورخ ناپلئون و آیشمن مهماند، اما برای رماننویس فرد عادی اهمیت دارد. مورخ به دنبال قهرمان است و رماننویس به دنبال کشف انسان در موقعیتهای گوناگون. آرنت در «آیشمن در اورشلیم» میگوید، آنچه آیشمن را نابود کرد مفهوم تاریخ بود. آیشمن فکر میکرد رسالتی تاریخی دارد و میخواست در آن چیز تاریخی و باشکوه در حال وقوع مشارکت کند و این مشکل انقلابیون هم هست. انقلابیون کنش و تصمیم فردیشان را کنار میگذارند تا امواج سهمگین تاریخ آنها را با خود ببرد، گویی ملعبههای تاریخاند.
به باور کوندرا رماننویس به چیزی توجه میکند که تاریخنویس و مورخ رسمی به آن توجه ندارد.کوندرا میگوید وقتی روسها وارد پراگ شدند و چک را تسخیر کردند، اول سگها را کشتند. هیچ مورخی به این مورد اشاره نکرده است، درحالی که از لحاظ انسانشناسی بسیار مهم است. کشتن و شلیک کردن به سگها شلیک به تفاوت، دیگربودگی و شلیک به چیزهایی است که شبیه ما نیستند. آنکه امروز به سگها شلیک میکند، بعدها به انسانهای متفاوت با خودش هم شلیک میکند.
رماننویسان را به تاریخ رسمی تبعید نکنید
کوندرا بزرگترین تبعید برای نویسنده را تبعید او از تاریخ رمان میداند، اینکه نویسنده به جای شناخته شدن در تاریخ رمان به تاریخ سیاسی یا رسمی رانده شود. او اورول را نقد میکند و «۱۹۸۴» را کاپیتالیسمی میبیند که قطب بلشویکها را نقد میکند. اورول رماننویس کشف جدیدی نمیکند، در حالی که رمان چیزهایی میگوید و کشفهایی میکند که الهیات، سیاست یا تاریخ نمیتواند. او بزرگترین خطای گوستاو یانوش را اصرار به گنجاندن کافکا در تاریخ الهیات میداند، در حالی که کافکا رماننویس است و نباید او را از تاریخ رمان و مسیر «دن کیشوت» و «ژاک قضا و قدری» بیرون برد و در تاریخ رسمی نشاند.
کوندرا نمیخواهد سیاستزده باشد
کوندرا به سیاست بسیار حساس است و نمیخواهد مانند اورول سیاستزده باشد، اما در رمانهایش اطلاعات سیاسی و تاریخی فراوانی در مورد اشغال پراگ وجود دارد. برخلاف کافکا، در رمانهای کوندرا تاریخ و سیاست جریان دارد، اما باید توجه داشت که اینها به مثابه روایت اعظم نیستند، بلکه روایتی هستند در کنار سایر روایتها. تانکهای روسی در رمان کوندرا با خودشان داستانی آوردهاند. کوندرا در «مهمانی خداحافظی» از زبان یاکوب میگوید که سیاست در واقع آزمایشهای کوچکی برای بررسی شرایط روی انسانها در رمان است. در شرایط بحرانی انسانها وجوه اگزیستانسیالیست خودشان را بیشتر آشکار میکنند و این شرایط بحرانی یا زمینهی تاریخ سیاسی بحرانی را در آثار کوندرا توجیه میکند. و در مقابل «۱۹۸۴» ابعاد وجودی مختلف انسان کمتر دیده میشود و تمرکز بر نقد بلشویکهاست.
کوندرا دربارهی رابطهی فلسفه و رمان نیز باور مشابهی دارد. شروع «بار هستی» با نظریهی بازگشت جاودان نیچه است و ناشر به این مساله اعتراض میکند. اما کوندرا مقاومت میکند و اصرار دارد که تفکر و فلسفه نیز مانند وقایع تاریخی و سیاسی در حکم آزمایشگاهی است برای انسان. در واقع نیچه، ارسطو، ژک لکان وارد داستان میشوند و در موقعیت آزمایشی قرار میگیرند تا توانایی و ناتوانیشان آشکار شود؛ یعنی این ایدهها تبدیل به شخصیتهای داستانی میشوند.
پرسهزن در اتوبان میمیرد
فصل اول کتابم را با خیابان شروع کردم. چراکه در نظر کوندرا شخصیت رمان شخصیت پرسهزنی است که در خیابان زاده میشود. در خیابانهای پراگ داستانهای خرد عاشقانهای میان افراد در جریان بود و مردمان پرسه میزدند و عاشقانههایی میساختند. تانکهای روسی، نماد داستان اعظم/ نماد داستان تاریخ، به خیابان آمدند و این داستانهای شخصی را از خیابان بیرون راندند. پرسهزنیها به رژهها و راهپیماییها تبدیل شدند و گویی رژهروندگان میگویند، تو نباید وقتت را صرف این عاشقانههای کوچک بکنی، بلکه باید به آن داستان اعظم گوش بسپاری که تاریخ است و از تو میخواهد مسئولیتت را به جا آوری.
پس، ما از جهان خیابان، از جهان پرسهزنی، از جهان آهستگی به جهان اتوبان، به جهان بزرگراهها، به جهان تانکهای رژه کشیده شدیم. در خیابان میتوانستید بازیگوشی و پرسهزنی کنید، اما پرسهزنی در اتوبان ممکن نیست. پرسهزن در اتوبان له میشود. در اتوبان مبدأ و مقصد مهم است و ماجراجویی و در مسیر بودن حذف میشود. گویا فقط پایان تاریخ مهم است و ما باید به سرعت به سمت پایان تاریخ حرکت کنیم. هانا آرنت نیز در کتاب «وضع بشر» به از بین رفتن مفهوم فاصله و در راه بودن میپردازد. من این مساله را به مفهوم پیرنگ پیوند دادهام و در فصل چهارم توضیح دادهام که اگر ارسطو میگفت حادثههای فرعی مخل داستانپردازیاند و باید پیرنگ را دنبال کرد، کوندرا بر این باور است که رمان از آغاز عادت داشت از پیرنگ خارج شود. به باور من اتوبان در رمان خودش را به شکل پیرنگ نشان میدهد. همانطور که خیابان پیرنگی ندارد، رمانهای بزرگ هم به پیرنگ تن نمیدهند. مهاجر نیز کسی است که از پیرنگ بیرون زده و داستان اصلی را، داستانی را که تاریخ برایش رقم زده است، پس زده و به کورهراهها رفته است. در اتوبان و بزرگراه نمیتوان به کشفی نائل شد، منظرههای جدید در کورهراهها، در جهان آهستگی منتظرند.
جهان مدرن جهان فراموشی است
کوندرا برای مفهوم خانه نوستالژی ندارد. اودیسه هومر یا اولیس به جهان ارسطو تعلق دارد. جهان ارسطویی جهان جوهرها و جهان ثبات است. اودیسه سالها در سفر و جنگ و سرگردانی است و وقتی بعد از این همه برمیگردد همان درخت گردو و همان قصر و همان خواستگاران منتظرند. اولیس به جوهری زایل نشدنی در گذر زمان برگشت، اما در دوران مدرن چیزی مثل جوهر نیست. در «عشقهای خندهدار» زن از سفر برمیگردد و میخواهد بر مزار شوهر مردهاش برود، اما قبر شوهرش را صاف کردهاند و اتوبانی هم از روی آن رد شده است. جهان مدرن جهان بیحافظه و جهان فراموشی است و مهاجر مثل مرده است. همانطور که کسی منتظر مرده نمیماند کسی به یاد مهاجر نمیماند.
گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «سنگی بر گوری»
گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفهی اخلاق: دستنامهی آکسفورد»
گزارش نشست بررسی کتاب «تفسیر معاصرانهی قرآن کریم»
گزارش نشست نقد و بررسی مجموعه آثار «ابن خفیف شیرازی»
گزارش هفتمین دورهی جایزهی ابوالحسن نجفی