img
img
img
img
img
علی شریعتی

راز نويسنده مرموز دفترهای سبز شاندل!

مهرداد حجتی

اعتماد: سال‌ها پس از مرگ دکتر شریعتی، کسی از هویت واقعی «شاندل» خبر نداشت! همان متفکری که شریعتی در برخی سخنرانی‌هایش از او یاد می‌کرد.نقل قول می‌آورد و کلامش را بر اساس برخی عقاید او جلو می‌برد! عجیب بود که مخاطبان، هیچ‌گاه از او نپرسیده بودند، شاندل کیست؟ به همین خاطر هم پس از مرگ او، شاندل، مساله شده بود!به راستی او که بود؟شریعتی چگونه با او آشنا شده بود؟چه شباهتی میان او و شاندل بود که آن دو را تا آن حد به هم نزدیک کرده بود؟چرا هیچ‌گاه هیچ تصویری از شاندل منتشر نشده بود؟ شاید پاسخ در میان حرف‌ها و نوشته‌های او بود که باید بعدها «رمزگشایی» می‌شد! اما چرا؟ چرا شریعتی آن شخصیت مرموز را از همه پنهان نگه داشته بود؟ کسی تا آن اندازه آشنا و به همان اندازه هم ناشناس؟! 
اما رمزگشایی از معمای «شاندل» را باید در همین‌جا وانهاد و به خود شریعتی بازگشت.هم او که همه زندگی‌اش در دو سرزمین جدای از هم گذشت.او در هر دو سرزمین زندگی کرد. در هر دو سرزمین پا گرفت و در نهایت هم در هر دو سرزمین از دنیا رفت! او هم سرزمین پرماجرای «انقلاب» را دوست داشت و هم سرزمین «رمانتیسم». سرزمینی سرشار از شعر، ادب و هنر! او هم انقلابی بود و هم رمانتیک! و این دو شاید در انقلابیونی که پس از مرگ او به قدرت رسیدند چندان قابل جمع نبود، چون هر چه بود سویه انقلابی و مذهبی آنها، موجب گرد آمدن آنها به دور آیت‌الله خمینی شده بود نه سویه رمانتیک‌شان که اساسا خیلی‌های‌شان آن را نداشتند.به همین خاطر هم خیلی زود، پس از انقلاب، راه‌شان از او جدا شد! آنچه شریعتی را محبوب جوان‌های دهه پنجاه کرده بود، همان وجه رمانتیکش بود.همان وجهی که در لابه‌لای سخنان آتشین ایدئولوژیکش، گاه آن را بروز می‌داد. وقتی که از شعر و هنر حرف می‌زد. او به آن وجه رمانتیک خود توجه داشت.برای آن وقت می‌گذاشت و لحظات تنهایی‌اش را با آن سر می‌کرد.به همین خاطر هم انبوهی از جوان‌های رمانتیک به او علاقه‌مند شده بودند، چون در او نشانه‌هایی از یک روشنفکر متفاوت می‌دیدند که در روشنفکران آن دوره نبود.روشنفکرانی که یا چپ مارکسیست بودند یا ملی و تعدادی هم دانشگاه دیده مذهبی. اما اغلب آنها، سویه انقلابی‌شان، آنها را خشک و نامنعطف کرده بود. به همین خاطر هم میانه بسیاری‌شان با هم خوب نبود. مثل روشنفکران عضو کانون نویسندگان که بالاخره پس از انقلاب راه‌شان از هم جدا شده بود.«ابتهاج» و «شاملو» که در دو سوی یک کشمکش، راه‌شان از هم سوا شد و دیگر هیچ‌گاه در یکجا با هم گرد نیامدند! آن روزها، همه هنر و ادبیات در سیطره چپ بود.با این حال انقلابیون مذهبی هم، شرایط مبارزه خود را داشتند.هر چند که عمده تفاوت آنها با چپ‌ها، بیگانگی‌شان با هنر و ادبیات بود.خصوصا آنها که در خانواده‌ای سنتی بار آمده بودند و اساسا تا پس از پیروزی انقلاب حتی رادیو هم گوش نداده بودند چه رسد به تماشای فیلم در سینما یا تلویزیون! چون به عقیده آنها، آنچه از «رادیو» پخش می‌شد حرام بود و شنیدنش آنها را به گناه می‌انداخت! به همین خاطر در خانه بسیاری از انقلابیون مذهبی، حتی رادیو هم نبود، چه رسد به تلویزیون که از اساس حرام بود! سینما هم که نزد انقلابیون مذهبی، هیچ جایگاهی نداشت.حتی بسیاری از آن نفرت داشتند و همین نفرت هم در کوران حوادث ۵۷، کار را به آتش زدن سالن‌های سینما کشاند.چیزی بیش از ۲۵۰ سالن سینما در حوادث ۵۷ در آتش سوخت که از آن میان فقط ۵ سالن پس از انقلاب بازسازی و بازگشایی شد. به همین خاطر برخی شهرها برای همیشه از سینما محروم ماندند و هیچ‌گاه صاحب سینما نشدند! انقلابیون مذهبی سنتی، با بسیاری هنرها مساله داشتند، مثل نقاشی، مجسمه‌سازی و موسیقی.از همان موقع هم چندان با حضور زنان در عرصه‌های اجتماعی میانه‌ای نداشتند.آنها کار در ادارات دولتی دوران شاه را برای همسر یا دختر خود نمی‌پسندیدند و آنها را از آن دستگاه دور نگه می‌داشتند.آنها معتقد به فساد در دولت شاه بودند و کار کردن مردان در آن سیستم را هم نمی‌پسندیدند. به همین خاطر روحانیت به بازار تمایل داشت.آنها بازار را محلی مناسب برای کسب درآمد «حلال» می‌دانستند و از همین رو، میانه روحانیون و بازاریون بیش از پیش به هم گره خورده بود و همان پیوند، آنها را در برابر شاه متحد کرده بود.در چنین وضعیتی که همه چیز به شکل سنتی پیش می‌رفت، به ناگاه یک روشنفکر مسلمان که تازه از اروپا بازگشته بود و در سخنانش هر از گاهی از واژه‌های فرانسوی استفاده می‌کرد، همه را غافلگیر کرد.هم مذهبی‌های انقلابی و هم چپی‌های انقلابی را. سنتی‌ها هم که رفته رفته به خون او تشنه می‌شدند.کسانی که تا پیش از ظهور او، تاسوعا و عاشورا در انحصار خود داشتند، حالا با ظهور او، آن انحصار را از دست می‌دادند، چون او، قرار بود با کلامی متفاوت، از «شهادت» و «پس از شهادت» سخن بگوید. از «قیام حسین»، از «خون خدا»، از «ثارالله» و از «زینب» که «پیام‌آور کربلا» بود! او با همه روشنفکران مذهبی پیش از خود فرق داشت.حتی با مهندس مهدی بازرگان که پیش از او، مذهب را به دانشگاه برده بود.حتی با جلال آل‌احمد که «خسی در میقات» را متاثر از سفری متفاوت به حج نوشته بود. این روشنفکر نوظهور، هم مذهبی بود، هم انقلابی، هم امروزی، هم درسخوانده اروپا، هم ادیب و هم اندیشمندی که مدام سر در کتاب و مطالعه داشت.فرانسه را خوب حرف می‌زد و در سخنانش مدام از آن وام می‌گرفت. مهم‌تر اما، قدرت کلام او بود که جادویی بود. او به طرز معجزه‌آسایی، به قلب بسیاری از جوانان آن روزگار نفوذ کرده بود. آن هم در روزگاری که نه اینترنت بود و نه هیچ وسیله سریعی برای انتقال سخن. با این حال، به دلیل اشتیاق غیرقابل انکار علاقه‌مندان، سخنرانی‌های او به سرعت از نوار پیاده، تایپ، چاپ و تکثیر می‌شدند! دامنه نفوذ او به قدری گسترده بود که بسیاری از پیروانش بی‌آنکه او را دیده باشند، واله و شیدای او شده بودند.از جمله یک جوان شهرستانی به نام «قیصر امین‌پور» که دوران دبیرستان خود را در دزفول می‌گذراند و به شوق دکتر شریعتی شدن، خود را برای ورود به دانشگاه آماده می‌کرد. کسی که با همان شوق، پس از ورود به دانشگاه، بلافاصله دانشکده دامپزشکی را رها کرد تا در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، جامعه‌شناسی بخواند. همان رشته‌ای که شریعتی به خواندن آن معروف بود.البته «قیصر» تنها جوان واله و شیدای شریعتی نبود. بسیاری از جوان‌ها در سراسر کشور، مشتاقانه او را دنبال می‌کردند.آموزه‌ها و آثار او که به سرعت فراگیر می‌شدند.او حالا پرطرفدارترین روشنفکر آن دوران بود. کسی که رژیم هم از محبوبیت رو به گسترش‌اش بیم داشت و دستگیری و تعطیلی تریبونش در حسینیه ارشاد هم او را از سکه نینداخت. او حالا بی‌رقیب بود. 
[ادامه دارد]

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  مصرف فرهنگ

یکی از مهم‌ترین محورهای این «جهانی شدن»  اجباری، اولویت و برتری یافتن کامل اشکال زیست شهری نسبت به اشکال زیست روستایی و عشایری بود.

  میراث ماندگار

بهترین کتاب‌های داستایفسکی

  «انجمن سرّی بندیکت»: ماجراجویی در دنیایی از معما

مخاطبین کودک و نوجوان کاملاً ممکن است با قلم خود مشغول نشانه‌گذاری بر روی صفحات کتاب شوند تا پازل‌ها و معماهای پرتعداد این داستان را خودشان حل کنند.

  عشق

عشق، میان آن کس که دوست دارد و آن کس که موضوع عشق است تفاوت نمی‌گذارد.

  واقع‌گرایی احمد محمود

از «همسایه‌ها» تا «مدار صفر درجه»، سیری تکاملی در آثار محمود دیده می‌شود و اگر در «همسایه‌ها» به قول خودش بیشتر براساس غریزه به نوشتن پرداخته، در «مدار صفر درجه» روایت براساس شناخت داستان پیش رفته است.